eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
24.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 حسنا خیلی زود ریز و درشت مکالمه کوتاه و به ظاهر ساده ی آن دو را از زیر زبان مروه بیرون کشید و بعد از حلاجی گزارشش را نوشت... بعد هم برای قرار بعدی توضیحات ضمنی را به مروه داد... تمام خانه در سکوت و اضطراب منتظر صبح بودند... همه برای خاتمه دادن به این وضع عجله داشتند اما شتاب را جایز نمیدیدند... کوچکترین عجله ای میتوانست شاخکها را حساس کند... اینبار مروه به همراه حره خودش را به ساحل رساند... صبح خیلی زود... سپیده تازه دمیده بود و هوا خنکی خودش را داشت... حره با احتیاط دور و برش را زیر نظر داشت و از هیجان ناخنهایش را کف دستهایش فرو میکرد... مروه نگاه بی تفاوتی به هیجانش کرد: _چته؟ ترسیدی؟! لبخندی عصبی صورتش را پر کرد: _من از چی باید بترسم! فقط دوست دارم بدونم این بازی بی مزه کی تموم میشه... +ولی برای من جالب شده... بدم نمیاد یکم بیشتر طول بکشه! حداقل یکم سرم گرم میشه!!... پیش از آنکه حره جوابی بدهد شبح فرانک را از دور دید که از چند کوچه آنطرف تر وارد ساحل شد... نگاهش را به دریا داد و آهسته گفت: _اومد... اگر اومد جلو و خواست حرفی بزنه من حرفمو میزنم و برمیگردم ویلا... مروه بی هیچ کلامی سر تکان داد و تا نزدیک شدن فرانک سکوت حاکم شد... طولی نکشید که صدای شاد و بلند فرانک سکوت را شکست: _سلااام... صیحتون بخیر... مروه با لبخند سلام کرد و دستش را که دراز شده بود فشرد: _سلام... پس توهم سحرخیزی! همانطور که با حره هم دست میداد چشمکی زد: _نه همیشه ولی هوای اینجا خیلی خوبه... آدم حیفش میاد بخوابه... حره اظهار بی اطلاعی کرد: _مروه جان نگفتی رفیق پیدا کردی! مروه سری تکان داد: ‌+پیش نیومد... البته من هنوز اسمشونم نمیدونم ولی... یه بار همو دیدیم اینجا... فرانک با لبخند مثلا خجولی گفت: _شرمنده من خودمو معرفی نکردم... طنازم... شما اسمتون.. مروه ست درسته؟ همین اسمو صدا کرد دوستتون الان... +بله... _و شما؟... حره با غیضی که پنهان میکرد جواب داد: _حره... چه اسمای جالبی خیلی روتین نیستش... به نظر میاد از خانواده خاصی باشید؟! حره چشم تنگ کرد: چطور؟ _هیچی همینطوری! شما از کی اینجایید؟! مروه جواب داد: _خیلی وقته... خونه ی خاله ی مادرم اینجاست... برای تمدد اعصاب اومدم یکی دوماهی میشه... دوستامم باهام اومدن که تنها نباشم... +آها... چرا تمدد اعصاب؟! البته ببخشید یادم نبود... گفتی نمیتونی توضیح بدی!! 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗