🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_232
یحیی خسته از این رژه طولانی و بی حاصل مشتی به بازویش زد و کنارش روی مبل نشست:
_شرایط من و تو خیلی با هم فرق داره...
+آره...
شرایطمون فرق داره
تو پدر و مادر و خواهر داری دور و برت شلوغه ولی باز تحمل نه شنیدن و نرسیدن نداری
ولی من که دیگه کسی برام نمونده راحت تر کنار میام!
_خدا رحمت کنه حاج محمود و مادرت رو...
ولی مگه تو بی کس و کاری؟
پس ما چی هستیم؟
والا حاج خانوم ما خاطر تو رو بیشتر از من نخواد کمتر نیست...
از این حرفای عجیب و غریب نزن که کلاهمون میره تو هم...
+کلی گفتم...
وگرنه من که همیشه ممنون مادرت بودم و هستم
حالا بگو میخوای چکار کنی؟
یحیی دستی به محاسنش کشید:
_نمیدونم تو بگو...
چکار کنم؟
+میخوای دوباره..؟
یحیی کمی خجل سر به زیر انداخت:
_آره...
نمیتونم انقدر راحت بی خیال شم...
راستش...
توقع این برخوردم نداشتم...
الان یکم شوکه شدم نمیدونم چکار میشه کرد تو بگو...
+از سردار اجازه بگیر که بری با خودش حرف بزنی..
_قبول میکنه یعنی؟
+حالا تو شانست رو امتحان کن
بگو حاج آقا از سردار بخواد
بگو فقط میخوام صحبت کنم ببینم دلیل مخالفتشون چیه شاید بشه حلش کرد...
عماد مشغول بازی با سوییچش شد:
_اگر به سردار نگم و برم بده؟
+فکر کنم آره!
_پس دعا کن قبول کنه...
***
یحیی هنوز هم راضی نبود:
_آخه تو کجا داری میای خودم تنها میرفتم دیگه!
عماد بی توجه به کلامش سوار شد و اشاره کرد:
+بجمب به شب نخوریم!
یحیی حرصی سوار شد و راه افتاد...
همانطور که دنده عوض میکرد باز ابراز ناراحتی کرد:
_من به زور از حاجی اجازه گرفتم دو ساعت دخترش رو ببینم
اونم اگر توبیای به دعوا و پشت چشم نازک کردن شما میگذره!
آقا مگه زوره گفته نه چرا دوباره خودتو سنگ رو یخ میکنی!
+نه که به خودت جواب مثبت دادن داری واسه بله برون مشرف میشی!
من باید به بار دیگه باهاش حرف بزنم
حق دارم هر چی تو دلمه بهش بگم...
حداقل تمام تلاشم رو کرده باشم...
_عماد
خودتو و هچل ننداز تو بب دردسر تر از این حرفا هم میتونی زن بگیری!
این جملات مشمئزش میکرد اما مقابل منطق حسابگرانه یحیی جوابی نداشت...
در سکوت آرنجش را به شیشه پنجره تکیه داد و خیره ی خیابانها شد...
یحیی دلجویانه رشته کلام را گره زد:
_ببین عماد من رفیقتم
بدت رو که نمیخوام
میگم یکم بیشتر فکر کن اینهمه موقعیت دیگه که...
صدای عماد درآمد:
_هرچی هیچی نمیگم خوب منبر میریا
یکم اینا رو به خودت بگو...
یحیی لااله الا الله را زیر لب غلیط تلفط کرد و بعد همان جمله همیشگی را تکرار کرد:
_بابا شرایط من و تو باهم فرق میکنه!
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗