💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_234 _هااا؟ خب.. خودش گفت!! +خودش گفت؟ مگه ت
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_235
حره برای استقبال از میهمانان ناخوانده پایین رفت اما من پای رفتن نداشتم
پای پنجره افتاده بودم و با ذکر یا حلیم ارتعاش درونی ام را مهار میکردم...
طولی نکشید که سر و صدای گفتگو فرو کشید و در عوض صدای باز شدن در اتاق پایین و برخورد قدمهای محکم و مضطرب حره با پله های ایوان به گوش رسید...
در اتاق را به ضرب باز کرد و آهسته گفت:
_خاله بردشون یه چای بهشون بده
ولی اومدن که حرف بزنیم!
عماد عضدی گفت تا باهات حرف نزنه از اینجا نمیره ها!
نمیخوای بیای پایین؟!
ملقمه ای از شیرینی و تلخی وجودم را پر کرده بود...
شیرینی از سماجت و استحکام مردی که تکه پازل گم شده وجودم بود
و تلخی از علم به عاقبتی که در افق جاده این رابطه قد علم کرده بود و نادیده گرفتنش ممکن نبود!
مردد جواب دادم:
_چه حرفی...
حرفی نمونده
+خب همینو بیا بهش بگو
قانعش کن بره...
سایه این رابطه تاریک آینده حره و آقا یحیی را هم دربرگرفته بود...
ولی من این را نمیخواستم:
_حره برای بار آخر میگم
حق نداری تو تصمیم گیری درباره این آقا مسئله من و زندگی من رو لحاظ کنی
باور کن حلالت نمیکنم
دیگه حتی اسمتم نمیارم اگه...
_باشه بابا انقد تهدید نکن
حالا پاشو حاضر شو بریم پایبن
فکر کنم داره به خاله ماجرای خواستگاری رو میگه!
هیحان زده از جا جستم و پای کرختم را دنبال خودم کشیدم:
_ای وای نه...
چی بگه...
نباید بگه اگه خاله بفهمه حاج بابا هم میفهمه
+خب اونم همینو میخواد دیگه!
چادرم را روی سر انداختم:
_بیخود...
تو برو پایین زودتر با این آقایحیی برید هرجا میخواید حرفاتونو بزنید منم برم ببینم این چی میگه!
فقط یادت نره چی گفتم حتی به...
_خب بابا خب...
من رفتم
***
حره آهسته و با اضطراب روی پله های چوبین گام برمیداشت...
اضطراب مروه نمیگذاشت شبیه هر دختر دیگری از این لحظات لذت ببرد
دلش یحیی را میخواست و این انکار شدنی نبود
اما بین خواستن و نخواستن رفیقش سرگردان بود
دلش میخواست کنارش بماند تا سر و سامان گرفتنش را ببیند
نمیخواست اینطور رهایش کند
میدانست اگر مروه او را هم در کنار خود نداشته باشد دوام نمی آورد
میدانست بهترین علاج این تنهایی عماد است اما نمیدانست چطور میشود شرایط مروه را تغییر داد
از طرفی بابت مخالفت از یحیی دلگیر بود و میخواست این دلگیری را به رخش بکشد...
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗