🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_236
در چارچوب در ایستاد و روبه خانوم خاله گفت:
_ببخشید خاله
با اجازه شما ما بریم ساحل
اگر حرفی هست زده بشه که آقایون معطل نشن و برای برگشت به شب نخورن!
خاله که در جریان ماجرای حره بود با لبخند و نگاه شیطنت باری یحیای ایستاده را بدرقه کرد:
_صاحب اختیاری دختر...
ولی شب نزده برگردید هوا میانه ست سرما میخورید
با چشم کشیده ای راه افتاد و یحیی پشت سرش...
کلافه و محکم، بلند و بدون وقفه گام برمیداشت و با هر قدم سرعت بیشتری میگرفت...
بی آنکه منتظر یحیی بماند از کوچه گذر کرد و وارد ساحل شد
یحیی ناچار به دویدن شد و نزدیک ساحل خودش را به او رساند:
_طوری شده؟!
حره بی مقدمه توپید:
_ببخشید کی به شما اجازه داده بیاید اینجا؟
یحیی با لحن صادقانه و نمکینی جواب داد:
_حاج آقا... پدرتون
حره تلاش کرد نخندد:
_منظورم اینه که من که جوابم رو به شما داده بودم به چه دلیل پا شدید اینهمه راه اومدید شمال و رفیقتونم آوردید!
یحیی یک قدم دیگر برداشت و مقابل حره ایستاد:
_اومدم چون با عرض معذرت جوابتون به دردم نمیخورد!
حره شیرینی ته دلش را نادیده گرفت و باز تلخی کرد:
_آهان پس بفرمایید من باید جوابی بدم که به درد شما بخوره
چشم
شما بعرمایید من چی بگم همونو بگم!
یحیی با اخم کمرنگی پیشانی را چین انداخت:
_شما چرا انقدر عصبانی هستید
اصلا همه حرف من همینه
شما چرا انقدر از من دلگیر و عصبانی هستید؟
چطور به این سرعت بدون حتی یک قرار خواستگاری جواب رد دادید؟
خب اگر عیب و ایراد خاصی دارم بهم بگید شاید بتونم برطرفش کنم!
حره لجوجانه رو گرداند:
برای شما مهمه؟!
لحن یحیی پر از خواهش شد:
_معلومه اگر نبود که اینجا نبودم!
شما فقط بگید با چی مشکل دارید من حلش میکنم!
نازِ حره اما تمامی نداشت:
_بعید میدونم بتونید
چون من با نگاهتون مشکل دارم
نگاه شما به زندگی با نگاه من متفاوته!
یحیی کلافه رو به دریا کرد:
_اینو از یه اظهار نظر ساده درباره ازدواج دوستم فهمیدید؟!
من فقط واقع بینم و از سر احساسات تصمیم نمیگیرم!
حره حرصی روی پاشنه چرخید و قبل از رفتن این جمله را مقابل صورتش گفت:
_پس الانم از روی احساسات تصمیم نگیرید و از دختر احساساتی و احمقی که میخواد رفیقتونو بدبخت کنه خواستگاری نکنید!
قدم اول به دوم نرسیده یحیی مقابلش قد علم کرد:
_خواهش میکنم خانوم احمدی!
چند لحظه اجازه بدید من حرفهام رو بزنم
من اصلا منظورم این نبود
اگر اینطور برداشت شد عذر میخوام!
من میفهمم این موضوع و خانوم قاضیان برای شما خیلی اهمیت دارن...
همین جا قول شرف میدم دیگه هیچ دخالتی توی این قضیه نکنم هر چی تصمیم عماد باشه به من ارتباطی نداره
خوبه؟!
گره اخمهای حره کورتر شد:
_شما خیال میکنید من الان لنگ ازدواج اونهام اصلا رفیق من نه اون آقا رو میخواد نه شرایط ازدواج داره!
بحث من نگاه شماست که آدمی توی شرایط اون رو دردسر میدونید و رفیقتون رو حذر میدید...
لابد اگر وصلتی صورت گرفت و پس فردا منم به اون روز افتادم طلاقم میدید میرید یه زن سالم پیدا میکنید که تو هچل نیفتید!
یحیی عصبی دست به محاسنش کشید و لب زد:
_دور از جون این چه حرفیه
حرف من اصلا این نیست!
منم بخاطر علم به شرایط دوست شما گفتم مطرح کردن این مسئله به صلاح نیست
الانم قول میدم دیگه هیچ دخالتی نکنم یعنی واقعا نمیشه ما بدون در نظر گرفتن شرایط این دو نفر راجع به خودمون حرف بزنیم؟!
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗