eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
24.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_235 حره برای استقبال از میهمانان ناخوانده پ
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 دل حره به رحم آمده بود اما هنوز کمی از مقاومتش باقی بود: _زندگی من و مروه به هم گره خورده آقای سماواتی اون برام مثل خواهر نداشتمه از بچگی با هم بزرگ شدیم شما اگر بخواید ما رو از هم جدا کنید... _منظور من اصلا این نبود که ایشون رو بگذارید کنار ابدا... منظور من اینه که بدون در نظر گرفتن شرایط دوستامون درباره زندگی خودمون تصمیم بگیریم نه اینکه باهاشون قطع رابطه کنیم! _ولی در حال حاضر مروه به من نیاز داره منم میخوام که کمکش کنم! نمیتونم اینجوری ولش کنم! بنابراین فعلا نمیتونم به ازدواج فکر کنم چون میخوام همراهش باشم دلیل اصلی جواب منفیم به شما هم همین بود ِآه از نهاد یحیی بلند شد: _تا کی؟! تا کی میخواید ازش مراقبت کنید؟ _تا وقتی که بهم احتیاج داشته باشه اون با هیچ کس جز من احساس صمیمیت نمیکنه و فکر میکنم تا زمانی که ازدواج نکنه به من نیاز داره و منم کنارش میمونم بعید میدونم کسی بتونه این شرایط رو قبول کنه! یحیی با نوک کفش شن های ساحل را زیر و رو کرد: _من درکتون میکنم اگر چه خیلی سخته ولی حاضرم این شرایط رو بپذیرم! نگاه ناباور حره روی صورتش برگشت: _متوجه نمیشم یعنی... لبخند خسته ای روی لبهای یحیی نشست انگار از جنگی طولانی برگشته، لب باز کرد: _میتونیم حرف بزنیم راجع بهش یکم شما کوتاه میاید یکم بیشتر من! حل میشه لبهای حره بالاخره دربرابر فشار لبخند کم آورد... و این لبخند از چشمهای یحیی دور نماند... احساس کرد حالا تنور داغ شده و باید عجله کرد فوری اضافه کرد: _من متوجهم که شما چقدر ایشون رو دوست دارید شما هم... متوجه باشید که من چقدر به شما علاقه دارم! همونطور که به ایشون فکر میکنید... به مم فکر کنید اگر میشه! دهان حره برای بلعیدن هوای اضافی باز شد اما هرچه عمیقتر نفس میکشید قلبش بیشتر برای فرار از سینه تقلا میکرد... با ابنهمه سختی این لحظات برایش عجیب شیرین بود! ولی باز گوشه ای از فکرش درگیر مروه بود و اینکه آن لحظات برای او هم همینقدر شیرین سپری میشود؟! جواب سوالش را میدانست و همین عیشش را منقض میکرد! 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗