eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
24.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 پشت که کرد از شوک در آمدم و با صدایی نه چندان آهسته متوقفش کردم: _چرا؟! چرا باید منتظر بمونید؟ اینهمه دختر سالم توی این... جمله ام را با مقراض نگاهش برید و بعد زبان باز کرد: _سالم؟! سالم یعنی چی؟ مریض یعنی کی؟ شما دلتون نمیخواد خوب بشید! به این حال عادت کردید! براتون هم مهم نیست دیگران چقدر بهتون نیاز دارن! پدرتون خواهراتون مخصوصا فرشته کوچولو که انقدر بهتون وابسته بود و الان ماه هاست درست نمیبیندتون دوستتون که زندگیشو به حال شما گره زده من... منی که انگار توی تله افتادم نه راه پس دارم نه راه پیش ولی شما تنهایی خودتونو میخواید اومدید اینجا و جاخوش کردید ما ها هم باید پشت این حصار تنهایی بشینیم ببینیم کی شما هوس میکنید از این خلوت دل بکنید اصلا... به کسایی که توی زندگیشون بهتون نیاز دارن فکر میکنید؟ چانه ام لرزید و اشک روی گونه ام غلتید: _من از کسی نخواستم معطل من و درد من باشه... دست خودمم نیست که نمیتونم از این پیله یا حصار یا هر چیز دیگه ای بیرون بیام از شما هم خواهش میکنم تنهایی تون رو با کس دیگه ای پر کنید... قبل از اینکه فرصت دهان باز کردن پیدا کند از آن اتاق گریختم اتاقی که برایم شبیه دادگاه بود مرا متهم میکرد به سهل انگاری مقابل احساسش؟ نمیدانست شعله های احساس او بال و پر مرا پیش از قلب خودش سوزانده! گمان میکرد من به میل خودم در این پیله محبوس مانده ام؟ گمان میکرد این تنهایی را دوست دارم؟ من محتاج تنهایی بودم و محکوم به آن... پای پله های بالای ایوان افتادم و به غروب آفتاب خیره شدم من چطور میتوانم دوباره... نه نمیتوانم! حتی اگر آن مرد تو باشی! این بازی یکبار برای من تمام شده من غار نشین را با دردهایم تنها بگذار همسفره شدن با من به کارت نمی آید! طولی نکشید که صدای بستن در روی قلبم خط کشید... رفت... نمیدانستم این رفتن بازگشتی دارد یا نه نمی دانستم اینکه بازگردد خوب است یا اینکه برود و به فتوای عقل من تنهایی اش را با کس دیگری پر کند؟! اگر برگردد و اصرار کند باید خوشحال شوم یا ناراحت؟ هذیان بر افکارم سایه انداخته سرم داغ است و چشمهایم درون کاسه آتش گرفته تب دارم... کاش حره زودتر بیاید و تیمارم کند کاش این رود هرگز از کویر وجودم عبور نمیکرد تحمل تشنگی آسان تر استا تا امتناع از نوشیدن... 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗