eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
24.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 پیش از آنکه فرصت کنم لبخند از سر خوشحالی ام را قورت دهم در به ضرب باز شد و قامت شوخ و شنگش در چارچوب نمایان! شادابی اش میگفت بناست مرا به صرف خیاری دعوت کند! خیاری که در ابتدا شیرینی گوشتش زیر زبان مینشیند و در نهایت تلخی انتهایش کام را مکدر میکند و این همان خبری ست که پشت لبهای خندانش پنهان کرده یک قدم دیگر برداشت و در آغوشم کشید عمیق نفس کشیدم همین چند روز دوری برای این حجم دلتنگی کافی بود؟! آهسته گفتم: سلام چه بی خبر اومدی! همانطور که سرش روی شانه ام بود با ته خنده ای شناور در صدا نجوا کرد: _و علیکم السلام از دیدنم در پوست خودت نمیگنجیا! از آغوشش بیرون آمدم نگاهم را به چشمان شوخ و سیاهش دوختم و صادقانه اعتراف کردم: متاسفانه بله... از ته دل خندید: _خب پس یه بغل دیگه بده دوباره در آغوشش جای گرفتم و اینبار پرسیدم: _شیری یا روباه؟! باز خندید خنده های مکررش میگفت چه اندازه خوشحال است: _چی بگم والا! دوباره از آغوشش بیرون آمدم: _یعنی چی چی بگم یالا توضیح بده بدون حاشیه! چند قدم دور شد و چادرش را از سر برداشت: _بابا هیچی یه صیغه خوندیم بیشتر آشنا شیم... با جیغ خفیفی حمله ور شدم و با مشت شانه هایش را نوازش دادم: _بدجنس این هیچیه؟ چی شد؟ تو که گفتی نمیخوام و... خنده های از ته دلش ادامه داشت: _بابا چکار کنم طرف منو از رو برد! هرچی گفتم نه نگفت... دیگه بهونه ای نموند لبخند روی لبم پهنتر شد: _حقیقتا دیوونه ای! خب بسلامتی! پس... پس تو اینجا چکار میکنی؟ چجوری میخواید آشنا شید تو که باز برگشتی ور دل من؟! شایدم اومدی واسه خداحافظی؟ و این همان ته مانده تلخ خیار بود که گمان نمیکردم به این زودی ناچار به خوردنش شوم حره باید میرفت دیر و زود رفتنی شده بود و زندگی من هم انگار با همان سرعت به روزهای خاکستری خود نزدیک میشد! 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗