🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_244
چای را مقابل پایش به زمین گذاشتم: خیلی خوش اومدید
تبریک میگم
لبخند محجوبی زد:
_ممنونم
ببخشید اسباب زحمت شدیم!
شرمنده گفتم: فعلا که من اسباب زحمت شمام
باور کنید من اصلا راضی به این وضع نیستم ولی چه کنم حره لج کرده باهام
_نه این چه حرفیه
به هرحال شما رفیقشید نسبت به شما دغدغه داره منم درک میکنم خودم قبول کردم این شرایط رو
حره خانوم گفت که شما چقدر اصرار کردید پیشنهاد منو قبول کنه
از این بابت واقعا ممنونم
_خواهش میکنم تنها کاری بود که از دستم بر می اومد
با باز شدن در و ورود حره یحیی قیام کرد!
لبم را له دندان گرفتم که نخندم!
حره را چه به اینهمه احترام!
حره با ذوقی که پنهان میکرد سلام کرد:
_سلام
ببخشید من باغ بودم
کی رسیدید؟
قبل از خارج شدن از اتاق گفتم:
_تازه رسیدن
چیزی هم نخوردن میوه تعارف کن
من باب تعارف گفت: کجا میری حالا؟
راه حیاط را پیش گرفتم: یکم هوا بخورم
خاله گفت حتما برای ناهار نگهشون داری
بی هدف در باغ میچرخیدم و حتی نمیدانستم به چه باید فکر کنم؟!
نمیخواستم با دیدن لحظاتی که حره پشت سر میگذاشت حتی لحظه ای به دوران نامزدی کذای ام برگردم
یا حتی ذره ای به موقعیتش غبطه بخورم
یا سرسوزنی دلم برای کسی که میتوانست باشد و نیست تنگ شود!
پس به چه باید فکر کنم؟
امان از این سرگردانی!
طولی نکشید که یحیی رفت
هرچه اصرار کردیم برای ناهار نماند
ماشینش که در پیچ کوچه ناپدید شد حره درجواب سوالم پرده از رازش برداشت:
_این چرا نموند؟!
برا همین دوساعت اینهمه راه رو کوبیده اومده؟!
حره_تهران نمیره!
چند روزی هست!
رفت هتل...
_وا هتل دیگه چه صیغه ایه!
+خب اینطوری راحت ترن!
الانم رفت که رفیقش واسه ناهار تنها نباشه
بعد از ظهر دوباره برمیگرده!
لبخند مرموز حره موید حدسم بود
ناباور و با چشمانی از حدقه بیرون زده لب زدم: مگه اونم اومده!
بی تفاوت به حالم راه خانه را پیش گرفت:
خوشم میاد ازش بچه پیگیریه!
به این راحتی کوتاه نمیاد!
ضمنا یه سیاهه هم فرستاده بیا بگیر!
ناباور و کنجکاو به دنبالش راه افتادم:
_نامه؟
برای من؟!
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗