eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part118 جمیله از ماشین پیاده شد و رو به راننده گفت: ل
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 آهسته زیر لب تکرار کرد: امیر عباس... قشنگه جمیله فوری گفت: اگر دوستش داری از این به بعد امیرعباس صدات میکنم... اصلا به همه میگم به همین اسم صدات کنن فقط تو از من رو برنگردون... هق هق توی گلوی جمیله شکست و امیرعباس! به خودش اومد سر مادرش رو بغل گرفت: من غلط بکنم اونقدرا هم بی چشم و رو نیستم فقط الان گیجم... بهم حق نمیدی؟ _بهت حق میدم مادر... ولی هر اشکی داری تو دامن خودم بریز... هر گله ای داری به خودم بکن نکنه یه وقت از ما ببّری... _من تا آخر عمر نوکرتم مامان بخدا طاقت اشکاتو ندارم... جمیله نفس عمیقی کشید: العی قربون اون مامان گفتنت بشم عزیزم... _دور از جونت... میگم... حاج غفار هم‌‌... متوجه شد که‌‌‌‌‌... سکوت کرد. جمیله نمیخواست دروغ بگه برای همین فرار کرد: لعیا به خودم زنگ زد منم تا شنیدم فوری خودمو رسوندم... با شنیدن اسم لعیا باز پوزخند گوشه لبهای امیر عباس پیدا شد: چه فکری کرده به شما زنگ زده؟ لابد فکر کرده خودمو میکشم! خب بکشم... به حال اون چه فرقی میکنه... صورتش از زور حرص و درد جمع شد: ترحم کرده! _ترحم چیه پسرم نگرانت بود... حالا بذار ان شاالله من باز از فردا میرم و باهاش حرف میزنم بالاخره... _این چینی دیگه بند نمیخوره مادر... شما خودتو اذیت نکن... جمیله چشم ریز کرد و متعجب پرسید: _یعنی چی؟ پس لعیا راست میگفت که تو راضی شدی به طلاق؟ چطوری؟ تو که لعیا رو دوست داشتی! مگه نگفتی سوء تفاهمه و تو کاری نکردی؟ تو که میخواستی قانعش کنی... پس چرا باید به این زودی پا پس بکشی؟ نمیخوای برای حفظ زندگیت تلاش کنی؟ پوزخندش عمیق تر شد: دیگه جنگیدن فایده ای نداره وقتی منو نمیخواد خسته شدم بس که خودمو ثابت کردم وقتی منو نمیخواد نمیخواد دیگه چقدر خودمو خار کنم و تهمت بشنوم... _بهشون حق نمیدی؟ چیزی که اتفاق افتاده قابل دفاع نیست من که مادرتم باورت میکنم ولی اونا... لبخند دردناکی زد: من دیگه الان به همه حق میدم مامان... به همه جز خودم سِر شدم انگار... _میدونستی حاج محسن امشب بستری شده بخاطر کاری که تو کردی؟ سری به تاسف تکون داد: حالش چطوره؟ _الحمدلله چیز مهمی نیست... _میبینی مامان... تلاش من نتیجه عکس داره... واسه همینم نمیخوام اذیتشون کنم نه لعیا و نه خانواده ش رو... اون دیگه منو دوست نداره... باید... باید بره دنبال زندگیش سخت ترین جمله زندگیش رو به زبون آورد و بعد انگار قلبش رو دفن کرده باشه کاملا جدی ادامه داد: این چیزیه که اون میخواد... منم دیگه راهی برای اثبات خودم سراغ ندارم به چشمهای جمیله خیره شد: واسه همینم دیگه کسی رو جز تو ندارم تو این دنیا مامان... دیگه تلاش نکن منو به کسی ثابت کنی حتی حاج غفار... از این به بعد هر وقت خواستی منو ببینی بهم زنگ بزن تا یه جایی همو ببینیم اگر الهه دوست داشت اونم بیار ولی‌.. صدای ناله جمیله بلند شد: نه پسرم... _تو رو روح خواهرت بذار حرفمو بزنم من دیگه نه حاج غفارو آزار میدم نه تو رو نه خانواده حاج محسن رو فقط یه زحمت... فردا بهشون زنگ بزن و بگو ال... امیرعباس به طلاق راضیه... خودتون قرار طلاق توافقی رو بذارید... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀