💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part120 طبق معمول همیشه باز مشغول گزارش دادن و قانع ک
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part121
لعیا آهسته گوش به در چسبونده بود و به مکالمه مادرش با جمیله خانوم گوش میداد...
ناهید خانوم با حسرت گفت:
_نمیدونم این چه قسمتی بود
...
چی بگم والا...
کاش اینطوری تموم نمیشد
...
شما برای محترمی ولی آقا الیاس...
...
متوجهم
دیگه انگار کاریش هم نمیشه کرد
من که دیگه سپردم به خدا
..
باشه حتما میگم
کاش هیچ وقت پیام رسان چنین خبری نمیشدم
روزگار چه بازیا که با آدم نمیکنه جمیله جان
...
راستش حاج آقا گفت از شما هم عذرخواهی کنم بابت اون اتفاق
عمدی نبوده الیاس بازم بچگی کرده و ترسوندتش
باور کن چند ساعته تازه از بیمارستان آوردیمش...
...
چی بگم
انقدر این مدت بلا سرمون اومده که دیگه نمیدونم بابت کدومش گله کنم
...
دیگه باید همدیگه رو ببخشیم و حلال کنیم
صدای اعتراض طاها بلند شد:
چرا مثل بدهکارا حرف میزنی مادر من اونا چی رو ببخشن زندگی خواهر من تباه شده...
که با تشر های بی صدا و خشمگین ناهید خانوم بازهم دلخور به اتاقش رفت و لعیا همونطور که بی وقفه اشک میریخت به ادامه این مکالمه غم انگیز گوش داد
انگار دیگه همه چیز تموم شده بود و عشق خیانتکارش دست از اصرار برداشته بود
نمیدونست ناامید شده یا خسته...
با شایدم بالاخره تصمیم گرفته بره سراغ همون دختر و...
با اینکه بابت این شکست الیاس حسابی غصه داد بود با یادآوری هنگامه آتش خشمش شعله میکشید
با خودش عهد کرد حتی به اندازه یک دلسوزی هم الیاس رو توی دلش نگه نداره
و به همین دلیل هم بود که تمام تلاشش رو میکرد که به خودش بقبولونه الیاس الان با هنگامه خوشه و به همین دلیل به این زودی راضی به طلاق شده و دست از اصرار برداشته
که متنفر بشه و راحتتر دل بکنه
اگرچه راه سخت و درازی در پیش داشت...
با صدای تقه در و صدای مادرش فوری روی تخت نشست و صورتش رو پاک کرد: بیا تو مامان...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀