eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part128 با ترمز نسبتا شدیدی ماشین رو کنار خیابون نگخ
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 چشم باز کردم تبدار و ضعیف... نگاه خیسم رو بهش دوختم چهره جذابش از همیشه خسته تر بود صورتش خیس از عرق و آستینهاش از شدت گرما بالا زده میفهمیدم الان چقدر عصبانی و بدحاله زن اولش رو طلاق داده و زن دوم و اجباریش خودکشی کرده! دلم به حالش میسوخت... خسته بودم از آزار خودم، از آزار دیگران... اون چند دقیقه ای که خون از تنم میرفت و توی ماشین شراره نیمه بیهوش بودم تمام زندگیم رو به یاد آوردم... چندین بار یقین کردم که قبل از رسیدن به بیمارستان میمیرم با خودم فکر کردم این زندگی کوتاه ارزش اینهمه بدی رو داشت؟ اگر راست بگن و اون دنیایی باشه، خدایی باشه، چی به سر من میاد؟! اما حالا که نجات پیدا کردم باز هم مجبورم به همون نمایش مسخره ادامه بدم چقدر این زندگی ملال انگیز و بی معناست... دهن باز کردم تا جوابش رو بدم اما بجای حرف صدای خراشیده و بی معنایی خارج شد... نگاهش کلافه شد: چی رو میخوای ثابت کنی؟ تو این همه بدبختی و گرفتاری تو رگتو زدی که بگی چی؟ بسَم نیست؟ گوشه لبم به پوزخندی کش اومد و قطره اشکی از گوشه چشمم افتاد: منم... میخواستم از شر مصیبتات نجاتت بدم... اونهم پوزخند زد: تمومش کن... مرگ تو چه کمکی به من میکنه؟! اون اتفاقی که نباید می افتاد افتاد... _من... من نمیخواستم زندگی تو رو خراب کنم این مدت که جوابمو ندادی... حدس زدم بینتون شکر آب شده بهت زنگ میزدم که بگم میخوام بیام پیش زنت براش همه چیزو توضیح بدم ولی جواب ندادی آدرسی هم ازت نداشتم گریه م شدید تر شد: دیگه خسته شده بودم از خودم بدم اومده بود... میخواستم خودمو راحت کنم این دختره نذاشت... یکم روی تخت خم شد تا صداش بیرون نره: _کی رسوندت بیمارستان؟ _یه رفیقی دارم که یه وقتایی بهم سر میزنه کلیدم داره... سیما... اون لعنتی نذاشت و خودم و تو رو راحت کنم... راستی... کارت با.. زنت به کجا رسید؟! پشت کرد و دستی به سرش کشید: تموم شد... آهی کشیدم: ایندفعه طوری اینکارو میکنم که دیگه کسی نتونه منو من به این زندگی مسخره برگردونه موبایل و شناسنامه مم میسوزونم که سراغ تو نیان و از کار و زندگی نیفتی! چه فرقی میکنه این جنازه رو چکارش کنن بالاخره بعد یه مدت شهرداری دفنش میکنه... عصبانی به طرفم برگشت و اینبار کمی نزدیکتر شد: بهت گفتم تمومش کن! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀