🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part233
گوشی به دست لبه تخت نشسته بودم
میدونستم باید بالاخره زنگ بزنم اما جرئتش نبود
از دیروز همه تماسهای شراره رو رد داده بودم و الان که امیر عباس برای نماز مغرب رفته بود حرم و من به بهانه خستگی همراهیش نکرده بودم بهترین موقعیت بود تا تماس بگیرم
و بهترین موقعیت بود تا این راز رو برملا کنم اما یکم نگران بودم
از طرفی حرفهایی که چند ساعت پیش از امیر عباس شنیده بودم ذهنم رو پر کرده بود و حسابی درگیر شده بودم
امیر برای هر سوالی که ازش میپرسیدم یه جواب قانع کننده داشت
و من حالا استیلای خدا و امام امیر رو بر خودم و گناهانم، بر خودم و بلایی که به سر امیرعباس آوردم، شدید تر از قبل حس میکردم و احساس اضطراب شدیدی داشتم
سعی کردم با یک نفس عمیق این ترسها رو ولو چند دقیقه مهار کنم و تماس گرفتم
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که صدای خشمگین اما با تن پایینش توی گوشی پیچید:
هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟
باید اول میفهمیدم اینجا هم برام بپا گذاشته یا نه:
خب چکار کنم خودت که بهتر میدونی کجام!
_من از کجا بدونم کدوم گوری هستی...
مگه مشهد نرفتی؟
_چرا... منظورم همینه دیگه
خب مشهدم
لابد شرایط نداشتم که جواب ندادم... تازه الان تنها شدم
ضمنا... یه خبر خوب دارم یه خبر بد..
کدومو اول بگم؟
_حوصله لوس بازی ندارم بجمب
_خیلی خب بابا عصبانی...
خبر خوب اینکه بالاخرا باردار شدم...
با اینکه از تن صداش مشخص بود خوشحاله بی تفاوت گفت:
خبر بدت چیه؟
_اینکه... امیرعباس هم اینو میتونه...
صدای فریاد "چی" گفتنش اونقدر بلند بود که ناچار شدم گوشی رو از گوشم فاصله بدم:
خب چکار کنم تو پرواز حالم بد شد وقتی پرواز نشست رفتیم دکتر خب اونم همرام بود فهمید دیگه...
منم که از قبل خبر نداشتم... خودم شوکه شدم
صداش نه به بلندی قبل اما باز هم فریاد گونه به گوش رسید:
حالا چه غلطی میخوای بکنی
وایسا ببینم گفتی الان تنهایی؟ همین الان بزن بیرون...
_نه نه... تنها نیستم تو لابیه
رفته خرید کنه بیاد
_ای احمق... یه جوری خودتو از شرش خلاص کن
فقط پلیس بازی درنیار... بی دردسر یه جوری بپیچونش..
مثلا پاشید برید حرم اونجا که ازش جدا میشی گم و گور شو
_اصلا از من چدا نمیشه
حتی زیارت هم بخاطر وضعم اجازه نمیده برم
صداش بلندتر شد:
این مزخرفاتو واسه من سر هم نکن
یه جوری از شرش خلاص شو و برگرد
فقط سه روز فرصت داری اینجا باشی فهمیدی؟!
مهلتی برای پاسخ نگذاشت و قطع کرد...
و یه درد دیگه به کلکسیون درد های بی درمون من اضافه کرد...
پ.ن: سه پارت جبرانی دیگه باقی میمونه که توی هفته آینده هر روز که بتونم یه پارت اضافی همراه بقیه پارتها ارسال میکنم تا جبران بشه🌸🍃
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/nonvalghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀