eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part46 الیاس کلافه بود و لعیا و حتی بقیه این رو خوب م
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 جلسه نیم ساعته ساختمون براش به قدر چند روز گذشت مدام نگاهش به ساعت بود که دیرش نشه و لعیا دلخور نشه اما به محض تموم شدن جلسه یادش اومد الان مجبوره وارد واحد بشه رفتنش اون وقت شب شک برانگیز بود و باز حاشیه ساز ناچار تقه ای به در زد در به روش باز شد ولی هنگامه رو ندید وارد شد و در رو پشت سرش بست هنگامه کمی دورتر روی مبل نشسته بود لباسش هم نسبت به دفعه قبل مناسبتر بود سلام کرد اما الیاس جواب نداد حوصله ش از دستش سر رفته بود اگرچه زیبایی خیره کننده ای داشت اما اصلا به دل الیاس نمی نشست... یادش به لعیا افتاد که با همون ظاهر ساده و زیبا براش عزیز ترین زن دنیا بود... از چشمی به بیرون خیره شده بود تا به محض خلوت شدن راهرو بره اما از شانس بدش مدیر ساختمون درست جلوی واحد روبرویی با مستاجرش مشغول گفتگو بود و به نظر می اومد خیلی حرف برای گفتن دارن... هنگامه پرسید: چای میخوری؟ جوابی نشنید... از جا بلند شد تا چای بریزه اما فکری به سرش زد فوری کمی چای توی استکان ریخت و به طرفش برگشت اما روی تک پله آشپزخانه خودش رو زمین زد و دستش توی خرده شیشه ها و چای داغ فرورفت با فریاد نسبتا بلندی که کشید الیاس به طرفش برگشت با دیدن دست خونی و گریه شدیدش هول شد جلو دوید: چی شد چکار کردی؟! زخم چندان عمیق نبود اما اونقدری درد داشت که بتونه باهاش گریه کنه با حالت دردناکی اشاره کرد: باند... باند و گاز از بالای یخچال بیار... الیاس مطیع به دنبال دستورش رفت کار خطرناکی کرده بود اما به نتیجه ای که می گرفت می ارزید باید کم کم یخ این رابطه رو آب می کرد... الیاس جلو اومد و گاز و باند رو روی زمین گذاشت نگاهی به زخم دستش کرد و بعد به خودش هنگامه منتظر نگاهش کرد و با صدای گرفته از گریه و لحنی دلخور گفت: نمیخوای دستمو بانداژ کنی؟ میخوای برم بیرون یکی رو صدا کنم بیاد؟ با اخم و نگاه ملامت باری ناچار گاز رو باز کرد و روی دستش گذاشت تمام تلاشش رو میکرد که با دستش برخوردی نداشته باشه اما بی فایده بود تمام مدتی که باند رو می بست احساس گناه و خیانت داشت صدای زنگ گوشیش بیشتر عذابش میداد میدونست لعیاست که الان یه ربعه منتظرشه و اون دیر کرده اما دستش خونی بود و نمیتونست جواب بده به محض اینکه کارش تموم شد خورده شیشه ها رو جمع کرد و دستش رو شست هنگامه هنوز توی درگاه آشپزخونه نشسته بود و دستش رو توی دست گرفته بود الیاس بلافاصله شماره لعیا رو گرفت اما از خونه بیرون نرفت میخواست در حضور هنگامه باهاش حرف بزنه نمیخواست فکر و خیال خامی بکنه همین که لعیا جواب داد با لحن عاشقانه ای عذرخواهی کرد و گفت کار ناگهانی پیش اومده و الان خودش رو می رسونه... ِآتش کینه توی دل هنگامه شعله می کشید و براش خط و نشون می کشید همین که الیاس از خونه بیرون زد حرصش رو با مشت زدن به دیوار خالی کرد با صدای دورگه از خشم غر زد: پسره بی لیاقت عشقشو به رخ من میکشه! مثلا میخوای رشته های منو پنبه کنی تقصیر منه که بهت رحم کردم نمیخواستم زندگیتو خراب کنم خودت راه نیومدی حالا بگرد تا بگردیم! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀