『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 #شماره۳۴ #محیط_زیست #محیط_زندگی در ماشینو باز کرد کاغذای آشغالو انداخت بیرون.😢 منم رفتم ب
#شماره۳۵
#تبذیر
همیشه به نیروها طوری تذکر می داد که کسی ناراحت نشود.
سعی می کرد با شوخی و لبخند مطلب را به طرف بفهماند.😇
یک بار،
تدارکات لشکر مقدار زیادی کمپوت گیلاس به خط آورد
و پشت خاکریز ریخت.
ما هم که تا به حال این همه کمپوت را یکجا ندیده بودیم،
یکی یکی آنها را سوراخ می کردیم،
آبش را می خوردیم و بقیه اش را دور می ریختیم.😐
در همین حین،
#حاج_همت با شهید_رضا_چراغی داشتند عبور می کردند.
پیراهن پلنگی به تن داشت
و دوربینی📷 هم به گردنش انداخته بود.
وقتی به ما رسید و چشمش به کمپوتها افتاد،
جلو آمد و گفت:" برادر، می شود یک #عکس با هم بیندازیم!📸
گفتم:" اختیار دارید حاج آقا، ما افتخار می کنیم".
کنار هم نشستیم و با هم عکس گرفتیم.
بعد بلند شد،
تشکر کرد و گفت:" خسته نباشید، فقط یک سئوال داشتم
گفتم:" بفرمایید حاج آقا".
گفت:"چرا کمپوتها را اینطور باز می کنید؟"😕
گفتم:" آخر حاج آقا،
نمی شود که همه اش را بخوریم.
"در حالی که راه افتاد برود، خنده ای کرد
و با دست به شانه ام زد و گفت:" برادر من، مجبور نیستی که همه اش را بخوری".😃
بدون اینکه صبر کند،
راه افتاد و رفت تا مبادا در مقابل او دچار شرمندگی شوم.
بعد از رفتن او،
فهمیدم که او از اول می خواست این نکته را به من گوشزد کند😊☝️
ولی برای اینکه ناراحت نشوم،
موضوع عکس گرفتن را پیش کشیده بود....🌹
#فرمانده_دلهـا
#خاطرات_امربه_معروف_ونهی_ازمنکر
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@estoory_mazhabi
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯