eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
133 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
765 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
نمونۀ☝️پیشرفت‌های غرب☝️ چند مرکز تحقیقاتی در 👇اعلان کردند👇 🙈 از هر ، ۱نفر و از هر ، ۱نفر مورد 👈کامل قرار گرفته‌اند 🙈در اماکن عمومی و محل‌کار از هر آمریکایی، ۱ نفر از هر آمریکایی، ۱ نفر مورد 👈 قرار گرفته‌اند 🔦 آری ☝️این☝️ برنامه‌ی 🇺🇸دشمنانِ حقوقِ‌بشر🇪🇺 برای همه‌ی انسان‌هاست 📡مراکزتحقیقاتی‌آمریکایی👇 1⃣ اتحاد https://www.raliance.org/every-19-seconds-someone-is-either-raped-or-experiences-an-attempted-rape-in-the-united-states/ 2⃣ اینفوگرام https://infogram.com/rape-by-the-numbers-1h8n6m3dgxp3z4x 3⃣ حذف https://demcastusa.com/2023/06/06/rape-in-america-by-the-numbers/ 4⃣ دِملابس https://thedemlabs.org/2023/06/05/rape-in-america-republicans-ban-abortions-with-no-rape-or-incest-exceptions/ .
☝️ بخش‌های جدا شده از ایران 😳 از ۱۱۹۱ تا قبل‌از ۱۳۵۷ 🙈 🔻در زمان🔻 شاهان بی‌عرضه قاجار و پهلوی، به‌دلیل نداشتن حمایت‌مردمی ۱۴ قسمت از وطن‌ما [[که حدود ۱۰٪ از کل ایران است]] از کشور جدا شد 🔻🤝 اما 🤝🔻 از ۱۳۵۷ حتی حسرت ۱سانت به دل دشمنان مانده است به اقتدار کشورم افتخار می‌کنم تا کورشود🇺🇸هرکه نتواند دید🇬🇧 .
. یک خاطره از جاده هرات به مشهد و تداعیِ «تعقیبِ نماز عشا» ✍️رضا صابری خورزوقی: سال۱۳۹۱ سفری به‌افغانستان رفته بودم، موقع بازگشت، با ۳مسافر دیگر سوار یکی‌از سواری‌های هرات به مشهد شدیم و حرکت کرد جاده هرات به تایباد [تک‌خطه، با عبور دوطرفه و پُر از خودروهای سنگین] بود و راننده خیییییلی با سرعت می‌رفت، چندبار [[حتی با صدای بلند و لحن خیلی تند]] تذکر دادیم ولی اعتنا نمی‌کرد، انگار یک رباط پشت فرمان بود، فقط پایش‌را روی‌گاز فشار می‌داد و... به مرز ایران رسیدیم و برای انجامِ‌تشریفاتِ‌قانونی توقف کرد و با «زودباش، زودباش»های او و ایجاد اضطراب و هول‌کردنِ ما و... بالاخره از مرز گذشتیم و وارد ایران شدیم قسمتی از اوائل جاده‌ی تایباد به مشهد هم [آن زمان] مثل جاده هرات به تایباد بود [حالا نمی‌دانم چطور است] به‌هرحال، رانندۀ سواری، باز هم مثل قبل، بدون توجه به تذکرات و اصرارهای ما، پایش را روی گاز فشار می‌داد و... تا اینکه ناگهان یک سواری را از دور نشان داد و با فحش‌های رکیک، گفت: خودش است. درحالی‌که خیلی نگران شده بودم، با تعجب پرسیدم: خودِ کی؟ با دستش به سواری جلویی اشاره کرد و چندتا فحش به او داد رسید به آن سواری و چندتا بوق برایش زد و خنده‌ی مسخره‌ای کرد و از او سبقت گرفت!!! گفتم: همین!!! من فکر کردم حالا خون راه می‌اندازی؟!؟! گفت: نوبتِ این قبل از من بود، هرچه اصرار کردم که بگذارد من زودتر بروم، قبول نکرد بعد ادامه داد:من قسط دارم، باید حداقل روزی دوبار این مسیر را بروم تا... ✅ماجرا جالب‌تر می‌‌شود بالاخره رسیدیم به نزدیک شهر مشهد و وارد یک بزرگراه شد، حدود ۳،۲کیلومتری که رفت، ناگهان پایش را از روی گاز برداشت و زد توی سرِخودش و گفت: ای وای!! فکر کردم موتور سوزانده، گفتم: چی شد؟ گفت: این راه بسته است!!! ادامه داد: چند روز است از اینطرف نمی‌‌‌آییم، فراموش کردم و... بالاخره رسید به جائی‌که راه بسته بود و باید از بزرگراه خارج می‌شد. با آه و ناله از بزرگراه خارج شد و با عبور از چندخیابانِ خیلی‌شلوغ و... نیم‌ساعت بعد رسید به جائی‌که اشتباه رفته بود و بالاخره وارد شهر مشهد شد و... وقتی رسیدیم به ایستگاهِ سواری‌ها، مردی را نشان داد و با فحاشی گفت: او رانندۀ همان سواری است، رسیده و برای برگشت هم نوبت گرفته. من پیاده شدم و درحالی‌که کرایه‌اش را می‌دادم، گفتم: حالا فهمیدی رزق از جای دیگری می‌رسد و با این روش‌ها نمی‌شود رزقِ مقدر را تغییر داد؟! گفت: آخه!!! برای اینکه توجیه نکند از او دور شدم و یاد آمد در تعقیب نماز عشا ضمن طلب فراوانی و آسانیِ کسبِ رزق 👇می‌گوییم👇 خدایا با طلبِ‌آنچه برایم رزقی در آن قرار نداده‌ای به زحمتم نیانداز .
. خاطره‌ای عبرت‌آموز ✍ رضا صابری خورزوقی دوستی می‌گفت: در تیرماه سال ۱۳۶۳ شوهر خواهرم فوت کرد روز چهلمش، قبل‌از ظهر برای كاری همراه با دو پسر آن مرحوم که ۸ و ۱۱ ساله بودند، با یک پیکان قراضه از منزل خارج شدیم، در آن هوای گرم مقابل یک «بستی فروشی» ایستادم و رفتم تا برای بچه‌ها بستنی بخرم، بستنی فروشی خیلی شلوغ بود و... کمی بعد دیدم بچه‌ها آمدند داخل و گفتند: دایی چرا دیر كردی؟! گفتم: شلوغ است ...، نوبت من شد و بستنی‌ها را گرفتم و آمدیم کنار ماشین خوردیم بعد دست به جیبم كردم كه سوئیچ را در بیاورم، یادم آمد داخل ماشین بود اما متأسفانه بچه‌ها شیشه‌ها را داده بودند بالا و در‌ها را قفل كرده‌بودند و... كلید داخل مانده بود خیلی سعی‌كردم، اما بازكردن در پیکان كار من نبود. یک‌نفر گفت: جلوتر کلیدساز هست، ۳صوته باز می‌كند راه‌افتادیم به‌طرف کلید‌سازی ماجرا را به او گفتم و او بدون اینكه حرفی بزند، یك میله برداشت و گفت: برویم همراه او به طرف ماشین آمدیم، تا آمدم چیزی بگویم، دیدم درب ماشین باز است! بچه‌ها سوار شدند و من از استاد تشكر كردم و ده تومان به او دادم. گفت: ۲۰تومان می‌شود ولی من نپذیرفتم، از او اصرار و از من انکار، ناراحت شد، بچه‌ها را پیاده کرد و دكمۀ قفل‌ها را زد پائین و درها را بست و رفت. مانده بودم چه‌كنم که دیدم کلیدها دست یكی‌از بچه‌هاست، گفت: از ماشین برداشته با خوشحالی!! از او گرفتم و سوار شدیم و رفتیم. رسیدیم به کلید‌سازی، چندتا بوق زدم و بچه‌ها هم دست و سوت زدند و... رفتیم بعداز ظهر برای مراسم‌چهلم رفتیم بهشت‌زهرا، نزدیک محل قبر، جای پارك نبود، خانواده را پیاده كردم و پیکان را بردم جلوتر گذاشتم و برای احتیاط، قفل‌فرمان و قفل‌كلاج هم بستم و خودم را رساندم به مراسم و مشغول پذیرائی شدم. چون جیب‌های شلوارم مشکل داشت، کلیدها را داخل جیب پیراهنم گذاشتم و هربار كه خم می‌شدم، می‌افتاد و... دستۀكلید را دادم به یكی از میهمان‌ها كه از شمال آمده بود و گفتم: بعد از مراسم می‌گیرم. گذاشت داخل کیفش و من مشغول پذیرائی شدم... مراسم تمام‌شد و همه رفتند من، همسرم، خواهرم و بچه‌هایش راه افتادیم که با ماشین من برویم. وقتی به ماشین رسیدیم، یادم آمد كه دسته‌کلید را داده‌ام به آن آشنا!!! و حالا او رفته بود. خدایا چه كنیم؟ خواهرم گفت: با تلفن عمومی زنگ بزنیم منزلِ یکی از همسایه‌ها که تلفن داشت و بگوئیم به مادر همسرش بگوید، سوئیچ را بدهد بیاورند از همسرم یک ۲ریالی گرفتم و بعد از پُرس‌وجو، یك تلفن سكه‌ای پیدا کردم و زنگ زدم. خانمِ همسایه گفت: او در بهشت زهرا خداحافظی کرد و برگشت شمال😳 با ناراحتی اطراف ماشین قدم می‌زدم که یک نفر گفت: توی «باقرشهر» یک كلیدساز هست برو او را بیاور... خانواده گفتند:ما هم می‌آییم مسیر طولانی تا ورودیِ شرقیِ بهشت‌زهرا را پیاده رفتیم و سوارِ یك وانتِ عبوری شدیم و حدود ساعت ۹و نیمِ شب رسیدیم به كلیدسازی موضوع را گفتم گفت: حالا!؟! بهشت زهرا!؟! ادامه داد: من امشب مسافرم، وقت نمی‌کنم ولی با یك میله، ۳،۲مرتبه درب یک‌پیکان را بست و باز کرد تا یاد گرفتم و گفت: این میله را ببر، باز کن و بیاور گفتم: آخه فقط این نیست گفت: دیگه چی!؟! گفتم: قفل‌كلاج و ‌فرمان هم بسته‌ام!! گفت: ۲۵۰تومان گرو بگذار، ۳تا ابزار می‌دهم، قفل‌ها را بِبُر اما اگر تا ساعت۱۰ونیم آمدی، پولت را می‌دهم، فقط ۵تومان كرایه‌ی ابزارهای من است ولی اگر از ۱۰ونیم گذشت، ابزارها مال تو، ۲۵۰ مال من به خانمم گفتم: پولداری؟ كیفش را گشت و ۲۰تومان پیدا كرد. خواهرم هم ۳۰تومان داشت، خودم هم ۱۱۰ توی جیبم بود. ۱۶۰تومان را دادم به كلیدساز و گفتم موجودی ما همین است جوانمردی کرد و یك میله آهنی، یك چكش، و یك ارّه آهن‌بُر به من داد و گفت: پولت خیلی کم است ولی چون خانواده همراه توست و پول نداری، اشکال ندارد حدود ۱۰شب، با زن و بچه، آمدیم كنار جاده و... یك وانت ما را رساند به درب شرقی بهشت زهرا(س)... پیاده وارد بهشت زهرا(س) شدیم و با یک مسیر طولانی، رسیدیم به پیکان، خسته، ناراحت، نگران و... به‌هرحال با روشی‌كه یاد داده بود، درِ پیکان باز شد و مشغول بریدن قفلِ‌فرمان و کلاج شدم و بعداز ۱۱شب، قفل‌ها بریده شد بخودم آمدم دیدم برای روشن‌کردن ماشین سوئیچ ندارم یکی از مأموران انتظامات آمد و بعد از دیدن مدارک ماشین و اطمینان از دزد نبودن ما، دست کرد زیر فرمان و... ماشین روشن شد، نفس بلندی کشیدم و... راه‌افتادیم بعداز ۱۲شب، نزدیک منزل‌مان از مقابل یک پارک رد می‌شدیم که ناگهان پسر كوچكِ خواهرم با اشاره به مردی در پیاده‌رو، با هیجانی که [انگار نابودیِ اسرائیل را اعلام می‌کرد] گفت:👇 😳 این کلید‌سازِ بود 😂 كه صبح حٰالِشو گرفتیم😳 .
چنین چیزی ☝️☝️غیر از ایران هیچ‌جای دنیا وجود ندارد یکی از بیمارانِ خاص که مبتلا به MDS(اختلال مغز استخوان)است قبضِ‌خریدِ یکی‌از داروهایش‌را‌ که بجای ۱۳میلیون‌‌و ۶۰۰هزار تومان 👈فقط‌هزارتومان‌داده،منتشرکرد 👇آری👇 به‌کوریِ🇺🇸دشمنانِ‌حقوقِ‌بشر🇬🇧 کُلِ ‌هزینۀ درمانِ بیماریِ خاص ‌در ❤️🇮🇷جمهوری‌اسلامی🇮🇷❤️ رایگان ‌است .
. خلاصۀ تاریخ ۸۰ساله و خون‌بهای کودکان غزه ✍ رضا صابری خورزوقی: بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَتِه بیش‌از هشتاد سال قبل، جبهۀ صهیونیست در قالب سازمانی به نام «بیلدربرگ»، [با عضویتِ آمریکا، انگلیس، فرانسه،آلمان‌و...]طرح‌‌شومی را برای‌ سلطۀ صددرصدی بر منطقۀ غربِ آسیا طراحی و اینگونه👇👇‌اجرا کردند ✅ یک: ایجادِغول‌هایرسانه‌ای، برای هدایتِ افکارِملت‌ها در جهت منافعِ حاکمانِ وحشیِ غرب ✅ دو: تولید افسانۀ هولوکاست (کشتار یهودیان در آلمان) و اجرای برنامه دروغِ‌پُرتکرار، برای فریب افکار عمومی و ترساندن یهودیان اروپا و... ✅ سه: به بهانه حمایت از یهودیان و در واقع برای‌حفظ منافعِ‌غرب، یهودیانی را که دروغ بزرگِ هولوکاست مرعوب‌شان‌کرده بود و... برای اشغالِ فلسطین و ایجادِ کشورِ جعلیِ اسرائیل‌ به فلسطین کوچاندند و... ✅ چهار: برای ☝️این منظورِ شوم☝️ به بهانه صلح و همکاری و... در واقع برای موجّه جلوه‌دادنِ کشور جعلیِ اسرائیل، نهاد 😂سازمان‌ملل😂 را ساختند و با نامِ فریبندۀ !!!شورای‌ امنیت!!! 👈کثیف‌ترین‌ دیکتاتوری را با اسمِ ضدبشریِ 👈حقِ وِتو👉 به جهان تحمیل کردند ✅ پنج: دلیل این‌مطلب‌☝️این‌که از اولین مصوباتِ سازمان‌ملل!! اعلامِ حمایت از اشغال‌گری و به رسمیت شناختنِ کشورِجعلیِ اسرائیل است ✅ شش: از سویی: می‌دانستند اشغال‌گری☝️با مقاومتِ ملتِ‌فلسطین مواجه می‌شود و قتل‌عام‌ها و نسل‌کُشی‌ها، درپی دارد از سوی دیگر: نگران بیدار شدن ملت‌های غرب از هیپنوتیزمِ شوم رسانه‌ای و قیام آنان برضد جنایاتِ صهیونیست بودند اما متوهّمانه، مطمئن شده‌بودند که با ترفندهای پلید و شیطانیِ رسانه‌ها، مردمِ غرب تا ۲۰۰سال از هیپنوتیزمِ رسانه‌ای بیدار نمی‌شوند!!! ✅ هفت: با ☝️این وجود☝️‌ مصصم‌بودند اگر مردمِ به‌بندکشیدۀ غرب با جنایات صهیونیست مخالفت کنند، با قتل‌عام‌های گسترده، آنان را سرکوب نمایند ✅ هشت: برای دفع پیامدِ این‌کشتارها☝️ تصمیم‌گرفتند با اجرای یک برنامه ۲۰۰ساله، خانواده را از بین ببرند 👇تا👇 وابستگی‌های نَسَبی، خونی و عاطفی، [که موجبِ خون‌خواهی‌ست] وجود نداشته باشد و بدون واکنش‌های خانواده‌ها، راحت بتوانند قتل‌عام کنند ✅ نُه: 🔹برای‌☝️این منظور☝️ ۷۰سال‌قبل، موضوع اولین جلسۀ سازمانِ صهیونیستیِ بیلدربرگ 👇 یافتنِ راه‌‌هایحذفِ‌خانواده از جامعۀانسانی بوده است 👇ببینید👇 ا B2n.ir/g21865 ا B2n.ir/e48596 ا B2n.ir/q24844 ✅ ده: در همین جلسه☝️ چنین پنداشتند که‌تنها دلیلازدواج و تشکیلِ‌خانواده، نیازِجنسی است😂 به ☝️همین دلیل☝️‌تصمیمگرفتند با ترفندهای رسانه‌ای، انواعِ هرزگیِجنسی را ترویج و انحرافاتِجنسی را ارزش😂 معرفی کنند تا بتوانند تأمینِ نیازِ جنسی را به خارج از چارچوب خانواده هدایت‌کنند و...🙈😳🤫 🔻اما حالا🔻 علی‌رغم ۸۰ سال نیرنگ‌های کثیف، بالاخره دانشجویان و دانشگاه‌های‌غرب، ۱۲۰ سال زودتر از پیش‌بینی‌ها، از هیپنوتیزمِ شومِ رسانه‌ای بیدار شده و قیام کرده‌اند و امروز، جهان، بی‌سابقه‌ترین قیام مردمی و وحشتاک‌ترین سرکوب‌های حکومتی را در غرب 😂مدعی حقوق‌بشر😂 مشاهده می‌کند 👈چرا اینطور☝️شد⁉️ اول: این بیداری، خون‌بهای شهداء غزه است، گرچه خیلی‌گران تمام‌شد اما دستاورد مهمی برای بشریتِ امروز است دوم: دلیل این بیداری این است که خداوند ۲چیز را از ذهن و چشمِ برنامه‌ریزانِ صهیونیست پنهان فرمود و نتوانستند در محاسبات‌شان لحاظ کنند 🔹ابتدا: وقوعِ انقلاب‌اسلامی ایران و دمیدنِ روح امید به بشریت برای پاسداشت حقوقِ‌بشر و احیاء آرمان آزادی فلسطین 🔹سپس: بوجودآمدن فضای‌مجازی و خارج‌شدن رسانه‌ها از انحصارِ بیلدربرگ و جبهۀصهیونیست این☝️‌یعنی: عمر دشمنی با حقوقِ‌بشر رو به پایان است ❤️ لطفاً ❤️ برای موفقیتِ‌قیامدانشجویان آمریکا و اروپا دعا کنید .
. واقعی گوسفندِ «مشهدی اسدالله» گرگ شد ✍ رضا صابری خورزوقی: داستان زیر، چکیده‌ی روایتِ یکی از مؤمنینِ مورد اعتماد است که نخواست نام خودش و محل‌وقوع‌داستان ذکر شود او می‌گفت: در دهه ۱۳۳۰، در روستای زادگاه من، یکی‌از چوپان‌های خان، مردی ساده‌دل، بسیار تنومند، بلندقامت و با اندامی بسیار ورزیده و چابک، به نام «مشهدی اسدالله» بود که ماجرایی عجیب از «گوسفند خریدن او» مشهور بود. ✅خلاصه‌ی ماجرا را که از خود مشهدی اسدالله شنیده بود، به‌این شرح نقل کرد: درحالی‌که [[تمامِ‌املاکِ‌منطقه حتی زمین خانه‌های‌مردم به‌نامِ‌خان بود و کسی مالک چیزی نبود!]] اسدالله، پس‌انداز چندسالۀخود را به‌شهر برد و در حاشیۀشهر، برۀ🐑 خرید تا پرورش بدهد و صاحب درآمد شود و اندکی از خاری‌هایِ نوکریِ خان را کم کند. باخوشحالی 🐑را روی‌دوش گذاشت و به سوی روستا حرکت کرد. از طرفی خان، برای تعدادی از اوباش، پاداش تعیین کرده بود که به هیچ‌وجه نگذارند اهالی روستاهای اطرف، گاو یا گوسفند و... به روستا ببرند. وقتی مرد غیور، با برّه‌ای🐑 که بر دوش داشت از شهر دور شد، تعدادی از اراذل و اوباش او را دیدند و به طمعِ پاداشِ‌خان، تصمیم گرفتند نگذارند را ببرد. اما چون اسدالله دُرشت‌هیکل بود و بسیار قوی و چابک می‌نمود، اوباش، نه می‌توانستند، نه می‌خواستند با او درگیر شوند. لذا، تصمیم گرفتند با ، گوسفند را از او بگیرند؟ ♦️بله، خان، نقشه‌ای کشیدند و هنگامی‌که مرد غیور، کمی دور شد، سوار بر اسب‌ها 🐎 شدند و از پشت‌تپه‌ها از او جلو رفتند. سپس ♦️یکی از اوباش، بعنوان رهگذر، جلوی او رفت و گفت: سلام، وقت بخیر پاسخ او را داد. دزد گفت: چرا !!! را روی شانه‌ات گذاشته‌ای؟ اسدالله خندید و گفت: دیوانه شده‌ای!؟! گوسفند است دزد گفت: نه!! اشتباه می‌کنی، این گرگ است! مرد غیور به حرف‌های او خندید و به راه خود ادامه داد. اما ، دست و پای گوسفند را لمس کرد و دید سُم دارد، اگر گرگ بود، چنگال داشت! ♦️وقتی از اولین درّه گذشت، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و سخنان همکارش را تکرار کرد. اسدالله خندید و گفت: آقا، این گوسفند است، نه گرگ! همین امروز خریده‌ام!! دزد دوم گفت: کٖی گفته این گوسفند است؟ این که من می‌بینم، گرگ است!! دزد، دور شد و فریاد زد: 😳کلاه سرت گذاشته‌اند😳 اسدالله، حیوان را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاه‌کرد و دید گوسفند است. برّه 🐑 را در آغوش فشرد و و آن را روی دوش گذاشت و به‌راه ادامه داد. ♦️کمی که جلوتر رفت، دزد سوم آمد و گفت: سلام، گرگ را از کجا آوردی؟! اسدالله بیشتر شد و دیگر نتوانست بگوید، گوسفند است!! سلام او را پاسخ‌داد و سکوت کرد وقتی دزد سوم رفت، تردید در وجود مرد غیور غوغا می‌کرد و اراذل نیز تلاش‌شان را تشدید کردند و در بین راه، افراد دیگری را نیز وادار کردند که وانمود کنند، «آنچه روی‌دوش مرد است، گرگ است.» از جمله ♦️در یکی‌از آبادی‌های بین‌راه، «تعدادی کودک» را واداشتند که دنبال او می‌دویدند و می‌گفتند: 😳چه گرگ زشتی داری😳 درحالی‌که آشوب به‌دل مرد غیور افتاده بود، وقتی از آبادی و کودکان گذشت، به یک گَلّه از گوسفندانِ خان رسید ♦️چوپانِ گلّۀخان [با هدایت ارازل]، گوسفندان را رَمْ داد و فریاد می‌زد، گوسفندها از گرگ تو ترسیده‌اند😳 مرد غیور با و ، به راهش ادامه داد ♦️با رسیدن روی آخرین تپّه، و رسیدن به مقصد و موفقیت را نوید می‌داد ♦️یکی‌از همسایه‌هایش را دید که بطرف او می‌آمد، وقتی به او رسید، با خوشحالی از او پرسید: این گرگ است یا گوسفند؟ مرد همسایه با تمسخر گفت: تو نمی‌دانی چیست؟!؟! و از او دور شد ♦️در همین حال، دزد چهارم جلوی او رفت و گفت: عجب!!! من تا حالا ندیده‌ام کسی گرگ را روی دوش بگذارد. اسدالله، دیگر مطمئن نبود آنچه بر دوش دارد، گوسفند است و با اینکه 🔹همه پس‌اندازش را برای خرید حیوان، داده بود 🔹و رنج حمل آن تا نزدیك مقصد را تحمّل کرده بود اما برای این‌که مبادا 🐺 به روستا ببرد!!! 🐑 را [که دیگر فکر می‌کرد است] زمین‌گذاشت و با لگد برّه را راند و با برای ادامۀ ، به‌راه افتاد. ♦️اوباش از اینکه اثر کرد و توانستند بدون درگیری و آسیب، هم، گوسفند🐑 را تصاحب کنند، هم یک تلاش دیگر را به شکست بکشاندند، و با گوشتِ مفتِ گوسفند، شکمی از عزا درآوردند و برای گرفتن پاداش به و... 🔻🔻پس🔻🔻 مراقب توسط عوامل 🇺🇸 دشمنانِ‌حقوق‌بشر 🇪🇺 باشیم .
. 🔻هشدار🔻هشدار🔻 🔻هشدار🔻 مراقب پاتک دشمن باشیم ✍ رضا صابری خورزوقی: 🔻یادآوری ۴ نکته🔻 ۱_✅قرائن و شواهد بسیار نشان‌می‌دهد که علی‌رغم قتل‌عام‌ها و غارتگری‌های اشغال‌گرانِ‌فلسطین در غزّه، به‌زودی رژیم جعلیِ اسرائیل در مقابلِ مقاومتِ مردم غزّه تسلیم می‌شود ۲_✅ در☝️این موارد☝️ تجربه نشان‌داده، [[[باتوجه بهبدذاتیِ اکثرِحاکمانِغربی، که‌سازنده این رژیمِ‌جعلی هستند]]] برای پنهان کردنِ شکستِجنایت از مقاومت، 🤥دروغ‌سازانِ خبیثِ‌اجاره‌ای و 🐷خوک‌های‌کثیفِ‌رسانه‌ای را با طوفانی از نیرنگ و دروغ، به‌جان مردمِ جبهۀ مقاومت می‌اندازند و بیش‌از همه بر ملتِ‌‌ایران تمرکز خواهند کرد ۳_✅ برای این منظور☝️ راه‌برد بدذات‌ها، پُررنگ‌کردنِ اختلاف سلیقه‌ها، به‌منظور تفرقه‌ ‌و ایجاد تنفرِ جناحی بین مردم ایران است ۴_✅ بنابراین☝️☝️باید بیشتر مراقبِ مزدورانِ شیادِ 🇺🇸دشمنانِ حقوقِ‌بشر🇪🇺 باشیم و از انتشار نیش‌های جناحی پرهیز کنیم 🔻تا🔻 پاتک نخوریم .
☝️۲خبرِ متضاد در۲رسانه‌ آلمان کدام راست می‌گوید؟ 👇واقعاً عجیبه👇 ✍ رضا صابری خورزوقی: ♦️از سویی: نشریه آلمانیِ «بیلد» نوشت: افزایشِ شدید قیمت‌ها در ترکیه، موجب افزایش ۱۰برابریِ درخواستِ پناهندگیِ مردم از آلمان شده 📡 بیلد👇ببینید👇 ا B2n.ir/k05820 ♦️از سوی دیگر: روزنامه آلمانی هندلزبلات نوشت: طیِ ۳سال، ۶صدو۳۵هزار آلمانی، به‌دلیل گرانی‌های وحشتناک، از آلمان رفته‌اند 🔴این روزنامه توصیه می‌کند: هر کس می‌تواند، از آلمان برود زیرا کسی در آلمان آینده‌ای‌ندارد 📡هندلزبلات👇ببینید👇 ا B2n.ir/y66050 😳♦️صندوق بین‌المللی پول نیز آشفتگی و بحران اقتصادیِ آلمان را تأیید کرده 📡صندوق بین‌المللی پول👇 ا B2n.ir/b69043 🔻عبرت🔻 🔻عبرت🔻 ☝️چنین‌کشوری‌هایی☝️‌ که با چنین قدرتِ نیرنگی مردمِ‌دنیا و سرمایه‌های‌شان را 😳به‌خود جذب می‌کنند😳 خدا می‌داند چه بلاهای دیگری به سر ساده‌لوح‌ها می‌آورند ✅با تشکر از کانال حقایق سانسور شده جهان https://eitaa.com/joinchat/3115778246C9d7f42c9d0 .
. واقعی ✍ رضا صابری خورزوقی: پسر نوجوان و باهوشی که همیشه در مورد آنچه می‌شنید مطالعه می‌کرد، یك روز كه پدرش با چند نفر، گرمِ نقلِ شنیده‌های‌شان برای یکدیگر بودند! جلو رفت و گفت: بابا، یه سوال بپرسم؟ یكی‌از آن‌ها گفت: بپرس اما، [[كه می‌دانست آن‌ها تحمل سوالات پسر را ندارند]] گفت: بگذار رفتیم خانه از خودم بپرس اصرار کرد و اجازه داد تا او حرف بزند. : چرا بعضیا با دین‌داری مخالفند؟! : با دین‌داری مخالف نیستند، با اسلام مخالفند : چرا؟ : اسلام کهنه‌ست!!، به‌درد امروز نمی‌خورد. اصلاً مال عرب‌هاست!! و... : بابا، حضرت زرتشت و موسی و عیسی علیهم‌السلام قدیمی‌ترند یا حضرت محمد(ص)؟ کسی به او پاسخ نداد ادامه داد: پیامبرانِ دیگه که خیلی قدیمی‌ترند!!! مثلاً حضرت مال حدود سال قبل، حضرت حدود سال قبل و حضرت مال بیش‌از سال قبل است : دینِ عرب‌ها ارزونی خودشون، به ایران حمله کردن و ما را 😂به‌زور😂 مسلمان کردند : مگه امپراتوری با وسعتِ و دارای خیلی خیلی نبوده؟ : بله، ایران آنقدر قوی بود که هیچ ارتشی توان شکست آن را نداشت! : بابا، مگه در زمان ساسانیان، جمعیت مسلمانان ((«مردها»، «زن‌ها»، «بچه‌ها»، «پیرها»، «بیمارها» و...)) حدود ۲۰۰هزار نفر نبوده؟ : آره، که چی! : با مقایسه‌☝️این‌۲جمعیت☝️ معلوم‌است که اصلِ قصۀ حمله به‌ایران و 😳اشغال ایران😂و... دروغ‌است، چون اگر از جمعیت مسلمانان، زن‌ها، بچه‌ها، پیرها، بیمارها، مردانِ غیر رزمنده، نیروهایی امنیتی و دفاعیِ لازم در مدینه و... را کم کنیم حداکثر، ۱٪ از ۲۰۰هزار می‌توانسته‌اند برای جنگ به بیرون از مدینه بروند، که می‌شود نفر 👇‌حالا عقل ۲چیز می‌گوید:👇 ۱_ هرگز امکان ندارد بتوانند امپراتوری عظیم ساسانی و ارتش آن‌ها را شکست بده‌اند؟! و کشور ایران را 😳اشغال😂 کنند؟!؟ ۲_ حتی اگر☝️این‌جمعیت☝️برعکس بود و 😳اشغالِ😂 کشور امکان داشت، مگر می‌شود کسی را 😂با زور😂 به‌چیزی معتقد کرد؟ کسی پاسخی به او نداد! وقتی دید کسی پاسخ نمی‌دهد، ادامه داد: 👇👇واقعیت این است👇👇 درحالی‌که[ساسانیان ظلم را به‌اوج رسانده بودند و حتی را برای غیرِ خاندان سلطنت کرده بودند!!! و...] عده اندکی از مسلمانان برای معرفی و تبلیغِ اسلام، با شعارِ [علم‌آموزی، بر هر مسلمانی واجب‌است] به‌ایران آمدند 🔹این‌واقعه☝️☝️۳پیامدداشت ۱_ استقبال از دینی که به آن‌ها می‌داد ۲_ کوتاه نیامدن ساسانیان از ممنوعیت تحصیل و اقدام برای بیرون‌کردن فرستادگانِ اسلام ۳_ قیامِ‌عمومیِ همه برای حمایت از مسلمانان و... حکومت ساسانی و... باز هم کسی پاسخ نداد ادامه داد: بابا، عرب‌ها به هم حمله کرده‌اند؟ : که چی!؟!؟ : آخه بیشترین جمعیت مسلمان‌های دنیا توی اندونزی هستند؟! بعد ادامه داد: اگه میشه با زور کسی را به دینی معتقد كرد، وقتی از اروپا آمد و با وحشیگری‌های حیرت‌انگیز ، مردم ایران به دین آن‌ها درنیامدند؟! تازه، وقتی قبل از اسلام، ، روم را اشغال کردند، مردمِ روم ؟! درحالی‌که، سکوت بر جمعِ حاضر حاکم شده بود ادامه داد: وقتی با جنایت‌های وحشت‌ناک، ایران را اشغال کردند، نه‌تنها هیچ‌یک از ایرانی‌ها از اسلام برنگشت، بلکه اینجا ؟ ، با عصبانیت: برو توی خونه : خواهش می‌کنم اجازه بدهید و... گفتید دلیل دومِ مخالفت با اسلام، بخاطر عرب بودن پیامبر اسلام است؟! : خیلی کِش‌دار گفت: بللللله ادامه داد: اگه دین عرب بده؟! برای مسیحی‌ها و یا یهودی‌ها بد نیست؟ : چه ربطی داره؟ : آخه حضرت (ع)، عربِ بوده و حضرت (ع)، عربِ، . با این وجود☝️ پیامبرِ عرب برای اونا خوبه، اما برای ما بده؟! : عصبانی!!! و... : بابا، بابا، یه سوال دیگه بپرسم... : نه، دیگه کافیه! : بابا، تو رو خدا، فقط یه سوال دیگه : خیلی خب بگو! ناگهان معرکه‌گردان دورهمی (که فكرش را نمی‌کرد حرف‌هائی را كه مدت‌ها به خورد افراد ساده‌لوح داده، نوجوانی اهل مطالعه نابود کند)، بلندشد و به‌پدر او گفت: ‼️نباید اجازه بدهی بچه ‼️هرچی خواست بگه‼️ و دیگر هرگز اجازه ندادند هیچ نوجوان با هوش و اهلِ مطالعه به دورهمیِ آن‌ها نزدیک شود. و پدر نوجوان نیز در مورد سوالات پسرش بیشتر فکر کرد و دیگر در دورهمی محله شرکت نکرد ❣️لطفاً ❣️ برای حفظ وجدان و ایمان جوانان از شرّ 🇺🇸دشمنانِ‌حقوقِ‌بشر🇬🇧 🤲 دعابفرمایید 🤲 .
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️روایتی زیبا از این روزهای دنیا☝️ از این روایت‌ها خیلی لازم است .