eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
139 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
755 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. واقعی گوسفندِ «مشهدی اسدالله» گرگ شد ✍ رضا صابری خورزوقی: داستان زیر، چکیده‌ی روایتِ یکی از مؤمنینِ مورد اعتماد است که نخواست نام خودش و محل‌وقوع‌داستان ذکر شود او می‌گفت: در دهه ۱۳۳۰، در روستای زادگاه من، یکی‌از چوپان‌های خان، مردی ساده‌دل، بسیار تنومند، بلندقامت و با اندامی بسیار ورزیده و چابک، به نام «مشهدی اسدالله» بود که ماجرایی عجیب از «گوسفند خریدن او» مشهور بود. ✅خلاصه‌ی ماجرا را که از خود مشهدی اسدالله شنیده بود، به‌این شرح نقل کرد: درحالی‌که [[تمامِ‌املاکِ‌منطقه حتی زمین خانه‌های‌مردم به‌نامِ‌خان بود و کسی مالک چیزی نبود!]] اسدالله، پس‌انداز چندسالۀخود را به‌شهر برد و در حاشیۀشهر، برۀ🐑 خرید تا پرورش بدهد و صاحب درآمد شود و اندکی از خاری‌هایِ نوکریِ خان را کم کند. باخوشحالی 🐑را روی‌دوش گذاشت و به سوی روستا حرکت کرد. از طرفی خان، برای تعدادی از اوباش، پاداش تعیین کرده بود که به هیچ‌وجه نگذارند اهالی روستاهای اطرف، گاو یا گوسفند و... به روستا ببرند. وقتی مرد غیور، با برّه‌ای🐑 که بر دوش داشت از شهر دور شد، تعدادی از اراذل و اوباش او را دیدند و به طمعِ پاداشِ‌خان، تصمیم گرفتند نگذارند را ببرد. اما چون اسدالله دُرشت‌هیکل بود و بسیار قوی و چابک می‌نمود، اوباش، نه می‌توانستند، نه می‌خواستند با او درگیر شوند. لذا، تصمیم گرفتند با ، گوسفند را از او بگیرند؟ ♦️بله، خان، نقشه‌ای کشیدند و هنگامی‌که مرد غیور، کمی دور شد، سوار بر اسب‌ها 🐎 شدند و از پشت‌تپه‌ها از او جلو رفتند. سپس ♦️یکی از اوباش، بعنوان رهگذر، جلوی او رفت و گفت: سلام، وقت بخیر پاسخ او را داد. دزد گفت: چرا !!! را روی شانه‌ات گذاشته‌ای؟ اسدالله خندید و گفت: دیوانه شده‌ای!؟! گوسفند است دزد گفت: نه!! اشتباه می‌کنی، این گرگ است! مرد غیور به حرف‌های او خندید و به راه خود ادامه داد. اما ، دست و پای گوسفند را لمس کرد و دید سُم دارد، اگر گرگ بود، چنگال داشت! ♦️وقتی از اولین درّه گذشت، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و سخنان همکارش را تکرار کرد. اسدالله خندید و گفت: آقا، این گوسفند است، نه گرگ! همین امروز خریده‌ام!! دزد دوم گفت: کٖی گفته این گوسفند است؟ این که من می‌بینم، گرگ است!! دزد، دور شد و فریاد زد: 😳کلاه سرت گذاشته‌اند😳 اسدالله، حیوان را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاه‌کرد و دید گوسفند است. برّه 🐑 را در آغوش فشرد و و آن را روی دوش گذاشت و به‌راه ادامه داد. ♦️کمی که جلوتر رفت، دزد سوم آمد و گفت: سلام، گرگ را از کجا آوردی؟! اسدالله بیشتر شد و دیگر نتوانست بگوید، گوسفند است!! سلام او را پاسخ‌داد و سکوت کرد وقتی دزد سوم رفت، تردید در وجود مرد غیور غوغا می‌کرد و اراذل نیز تلاش‌شان را تشدید کردند و در بین راه، افراد دیگری را نیز وادار کردند که وانمود کنند، «آنچه روی‌دوش مرد است، گرگ است.» از جمله ♦️در یکی‌از آبادی‌های بین‌راه، «تعدادی کودک» را واداشتند که دنبال او می‌دویدند و می‌گفتند: 😳چه گرگ زشتی داری😳 درحالی‌که آشوب به‌دل مرد غیور افتاده بود، وقتی از آبادی و کودکان گذشت، به یک گَلّه از گوسفندانِ خان رسید ♦️چوپانِ گلّۀخان [با هدایت ارازل]، گوسفندان را رَمْ داد و فریاد می‌زد، گوسفندها از گرگ تو ترسیده‌اند😳 مرد غیور با و ، به راهش ادامه داد ♦️با رسیدن روی آخرین تپّه، و رسیدن به مقصد و موفقیت را نوید می‌داد ♦️یکی‌از همسایه‌هایش را دید که بطرف او می‌آمد، وقتی به او رسید، با خوشحالی از او پرسید: این گرگ است یا گوسفند؟ مرد همسایه با تمسخر گفت: تو نمی‌دانی چیست؟!؟! و از او دور شد ♦️در همین حال، دزد چهارم جلوی او رفت و گفت: عجب!!! من تا حالا ندیده‌ام کسی گرگ را روی دوش بگذارد. اسدالله، دیگر مطمئن نبود آنچه بر دوش دارد، گوسفند است و با اینکه 🔹همه پس‌اندازش را برای خرید حیوان، داده بود 🔹و رنج حمل آن تا نزدیك مقصد را تحمّل کرده بود اما برای این‌که مبادا 🐺 به روستا ببرد!!! 🐑 را [که دیگر فکر می‌کرد است] زمین‌گذاشت و با لگد برّه را راند و با برای ادامۀ ، به‌راه افتاد. ♦️اوباش از اینکه اثر کرد و توانستند بدون درگیری و آسیب، هم، گوسفند🐑 را تصاحب کنند، هم یک تلاش دیگر را به شکست بکشاندند، و با گوشتِ مفتِ گوسفند، شکمی از عزا درآوردند و برای گرفتن پاداش به و... 🔻🔻پس🔻🔻 مراقب توسط عوامل 🇺🇸 دشمنانِ‌حقوق‌بشر 🇪🇺 باشیم .
. واقعی گوسفندِ «مشهدی اسدالله» گرگ شد ✍ رضا صابری خورزوقی: داستان زیر، چکیده‌ی روایتِ یکی از مؤمنینِ مورد اعتماد است که نخواست نام خودش و محل‌وقوع‌داستان ذکر شود او می‌گفت: در دهه ۱۳۳۰، در روستای زادگاه من، یکی‌از چوپان‌های خان، مردی ساده‌دل، بسیار تنومند، بلندقامت و با اندامی بسیار ورزیده و چابک، به نام «مشهدی اسدالله» بود که ماجرایی عجیب از «گوسفند خریدن او» مشهور بود. ✅خلاصه‌ی ماجرا را که از خود مشهدی اسدالله شنیده بود، به‌این شرح نقل کرد: درحالی‌که [[تمامِ‌املاکِ‌منطقه حتی زمین خانه‌های‌مردم به‌نامِ‌خان بود و کسی مالک چیزی نبود!]] اسدالله، پس‌انداز چندسالۀخود را به‌شهر برد و در حاشیۀشهر، برۀ🐑 خرید تا پرورش بدهد و صاحب درآمد شود و اندکی از خاری‌هایِ نوکریِ خان را کم کند. باخوشحالی 🐑را روی‌دوش گذاشت و به سوی روستا حرکت کرد. از طرفی خان، برای تعدادی از اوباش، پاداش تعیین کرده بود که به هیچ‌وجه نگذارند اهالی روستاهای اطرف، گاو یا گوسفند و... به روستا ببرند. وقتی مرد غیور، با برّه‌ای🐑 که بر دوش داشت از شهر دور شد، تعدادی از اراذل و اوباش او را دیدند و به طمعِ پاداشِ‌خان، تصمیم گرفتند نگذارند را ببرد. اما چون اسدالله دُرشت‌هیکل بود و بسیار قوی و چابک می‌نمود، اوباش، نه می‌توانستند، نه می‌خواستند با او درگیر شوند. لذا، تصمیم گرفتند با ، گوسفند را از او بگیرند؟ ♦️بله، خان، نقشه‌ای کشیدند و هنگامی‌که مرد غیور، کمی دور شد، سوار بر اسب‌ها 🐎 شدند و از پشت‌تپه‌ها از او جلو رفتند. سپس ♦️یکی از اوباش، بعنوان رهگذر، جلوی او رفت و گفت: سلام، وقت بخیر پاسخ او را داد. دزد گفت: چرا !!! را روی شانه‌ات گذاشته‌ای؟ اسدالله خندید و گفت: دیوانه شده‌ای!؟! گوسفند است دزد گفت: نه!! اشتباه می‌کنی، این گرگ است! مرد غیور به حرف‌های او خندید و به راه خود ادامه داد. اما ، دست و پای گوسفند را لمس کرد و دید سُم دارد، اگر گرگ بود، چنگال داشت! ♦️وقتی از اولین درّه گذشت، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و سخنان همکارش را تکرار کرد. اسدالله خندید و گفت: آقا، این گوسفند است، نه گرگ! همین امروز خریده‌ام!! دزد دوم گفت: کٖی گفته این گوسفند است؟ این که من می‌بینم، گرگ است!! دزد، دور شد و فریاد زد: 😳کلاه سرت گذاشته‌اند😳 اسدالله، حیوان را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاه‌کرد و دید گوسفند است. برّه 🐑 را در آغوش فشرد و و آن را روی دوش گذاشت و به‌راه ادامه داد. ♦️کمی که جلوتر رفت، دزد سوم آمد و گفت: سلام، گرگ را از کجا آوردی؟! اسدالله بیشتر شد و دیگر نتوانست بگوید، گوسفند است!! سلام او را پاسخ‌داد و سکوت کرد وقتی دزد سوم رفت، تردید در وجود مرد غیور غوغا می‌کرد و اراذل نیز تلاش‌شان را تشدید کردند و در بین راه، افراد دیگری را نیز وادار کردند که وانمود کنند، «آنچه روی‌دوش مرد است، گرگ است.» از جمله ♦️در یکی‌از آبادی‌های بین‌راه، «تعدادی کودک» را واداشتند که دنبال او می‌دویدند و می‌گفتند: 😳چه گرگ زشتی داری😳 درحالی‌که آشوب به‌دل مرد غیور افتاده بود، وقتی از آبادی و کودکان گذشت، به یک گَلّه از گوسفندانِ خان رسید ♦️چوپانِ گلّۀخان [با هدایت ارازل]، گوسفندان را رَمْ داد و فریاد می‌زد، گوسفندها از گرگ تو ترسیده‌اند😳 مرد غیور با و ، به راهش ادامه داد ♦️با رسیدن روی آخرین تپّه، و رسیدن به مقصد و موفقیت را نوید می‌داد ♦️یکی‌از همسایه‌هایش را دید که بطرف او می‌آمد، وقتی به او رسید، با خوشحالی از او پرسید: این گرگ است یا گوسفند؟ مرد همسایه با تمسخر گفت: تو نمی‌دانی چیست؟!؟! و از او دور شد ♦️در همین حال، دزد چهارم جلوی او رفت و گفت: عجب!!! من تا حالا ندیده‌ام کسی گرگ را روی دوش بگذارد. اسدالله، دیگر مطمئن نبود آنچه بر دوش دارد، گوسفند است و با اینکه 🔹همه پس‌اندازش را برای خرید حیوان، داده بود 🔹و رنج حمل آن تا نزدیك مقصد را تحمّل کرده بود اما برای این‌که مبادا 🐺 به روستا ببرد!!! 🐑 را [که دیگر فکر می‌کرد است] زمین‌گذاشت و با لگد برّه را راند و با برای ادامۀ ، به‌راه افتاد. ♦️اوباش از اینکه اثر کرد و توانستند بدون درگیری و آسیب، هم، گوسفند🐑 را تصاحب کنند، هم یک تلاش دیگر را به شکست بکشاندند، و با گوشتِ مفتِ گوسفند، شکمی از عزا درآوردند و برای گرفتن پاداش به و... 🔻🔻پس🔻🔻 مراقب توسط عوامل 🇺🇸 دشمنانِ‌حقوق‌بشر 🇪🇺 باشیم .
. واقعی ✍ رضا صابری خورزوقی: پسر نوجوان و باهوشی که همیشه در مورد آنچه می‌شنید مطالعه می‌کرد، یك روز كه پدرش با چند نفر، گرمِ نقلِ شنیده‌های‌شان برای یکدیگر بودند! جلو رفت و گفت: بابا، یه سوال بپرسم؟ یكی‌از آن‌ها گفت: بپرس اما، [[كه می‌دانست آن‌ها تحمل سوالات پسر را ندارند]] گفت: بگذار رفتیم خانه از خودم بپرس اصرار کرد و اجازه داد تا او حرف بزند. : چرا بعضیا با دین‌داری مخالفند؟! : با دین‌داری مخالف نیستند، با اسلام مخالفند : چرا؟ : اسلام کهنه‌ست!!، به‌درد امروز نمی‌خورد. اصلاً مال عرب‌هاست!! و... : بابا، حضرت زرتشت و موسی و عیسی علیهم‌السلام قدیمی‌ترند یا حضرت محمد(ص)؟ کسی به او پاسخ نداد ادامه داد: پیامبرانِ دیگه که خیلی قدیمی‌ترند!!! مثلاً حضرت مال حدود سال قبل، حضرت حدود سال قبل و حضرت مال بیش‌از سال قبل است : دینِ عرب‌ها ارزونی خودشون، به ایران حمله کردن و ما را 😂به‌زور😂 مسلمان کردند : مگه امپراتوری با وسعتِ و دارای خیلی خیلی نبوده؟ : بله، ایران آنقدر قوی بود که هیچ ارتشی توان شکست آن را نداشت! : بابا، مگه در زمان ساسانیان، جمعیت مسلمانان ((«مردها»، «زن‌ها»، «بچه‌ها»، «پیرها»، «بیمارها» و...)) حدود ۲۰۰هزار نفر نبوده؟ : آره، که چی! : با مقایسه‌☝️این‌۲جمعیت☝️ معلوم‌است که اصلِ قصۀ حمله به‌ایران و 😳اشغال ایران😂و... دروغ‌است، چون اگر از جمعیت مسلمانان، زن‌ها، بچه‌ها، پیرها، بیمارها، مردانِ غیر رزمنده، نیروهایی امنیتی و دفاعیِ لازم در مدینه و... را کم کنیم حداکثر، ۱٪ از ۲۰۰هزار می‌توانسته‌اند برای جنگ به بیرون از مدینه بروند، که می‌شود نفر 👇‌حالا عقل ۲چیز می‌گوید:👇 ۱_ هرگز امکان ندارد بتوانند امپراتوری عظیم ساسانی و ارتش آن‌ها را شکست بده‌اند؟! و کشور ایران را 😳اشغال😂 کنند؟!؟ ۲_ حتی اگر☝️این‌جمعیت☝️برعکس بود و 😳اشغالِ😂 کشور امکان داشت، مگر می‌شود کسی را 😂با زور😂 به‌چیزی معتقد کرد؟ کسی پاسخی به او نداد! وقتی دید کسی پاسخ نمی‌دهد، ادامه داد: 👇👇واقعیت این است👇👇 درحالی‌که[ساسانیان ظلم را به‌اوج رسانده بودند و حتی را برای غیرِ خاندان سلطنت کرده بودند!!! و...] عده اندکی از مسلمانان برای معرفی و تبلیغِ اسلام، با شعارِ [علم‌آموزی، بر هر مسلمانی واجب‌است] به‌ایران آمدند 🔹این‌واقعه☝️☝️۳پیامدداشت ۱_ استقبال از دینی که به آن‌ها می‌داد ۲_ کوتاه نیامدن ساسانیان از ممنوعیت تحصیل و اقدام برای بیرون‌کردن فرستادگانِ اسلام ۳_ قیامِ‌عمومیِ همه برای حمایت از مسلمانان و... حکومت ساسانی و... باز هم کسی پاسخ نداد ادامه داد: بابا، عرب‌ها به هم حمله کرده‌اند؟ : که چی!؟!؟ : آخه بیشترین جمعیت مسلمان‌های دنیا توی اندونزی هستند؟! بعد ادامه داد: اگه میشه با زور کسی را به دینی معتقد كرد، وقتی از اروپا آمد و با وحشیگری‌های حیرت‌انگیز ، مردم ایران به دین آن‌ها درنیامدند؟! تازه، وقتی قبل از اسلام، ، روم را اشغال کردند، مردمِ روم ؟! درحالی‌که، سکوت بر جمعِ حاضر حاکم شده بود ادامه داد: وقتی با جنایت‌های وحشت‌ناک، ایران را اشغال کردند، نه‌تنها هیچ‌یک از ایرانی‌ها از اسلام برنگشت، بلکه اینجا ؟ ، با عصبانیت: برو توی خونه : خواهش می‌کنم اجازه بدهید و... گفتید دلیل دومِ مخالفت با اسلام، بخاطر عرب بودن پیامبر اسلام است؟! : خیلی کِش‌دار گفت: بللللله ادامه داد: اگه دین عرب بده؟! برای مسیحی‌ها و یا یهودی‌ها بد نیست؟ : چه ربطی داره؟ : آخه حضرت (ع)، عربِ بوده و حضرت (ع)، عربِ، . با این وجود☝️ پیامبرِ عرب برای اونا خوبه، اما برای ما بده؟! : عصبانی!!! و... : بابا، بابا، یه سوال دیگه بپرسم... : نه، دیگه کافیه! : بابا، تو رو خدا، فقط یه سوال دیگه : خیلی خب بگو! ناگهان معرکه‌گردان دورهمی (که فكرش را نمی‌کرد حرف‌هائی را كه مدت‌ها به خورد افراد ساده‌لوح داده، نوجوانی اهل مطالعه نابود کند)، بلندشد و به‌پدر او گفت: ‼️نباید اجازه بدهی بچه ‼️هرچی خواست بگه‼️ و دیگر هرگز اجازه ندادند هیچ نوجوان با هوش و اهلِ مطالعه به دورهمیِ آن‌ها نزدیک شود. و پدر نوجوان نیز در مورد سوالات پسرش بیشتر فکر کرد و دیگر در دورهمی محله شرکت نکرد ❣️لطفاً ❣️ برای حفظ وجدان و ایمان جوانان از شرّ 🇺🇸دشمنانِ‌حقوقِ‌بشر🇬🇧 🤲 دعابفرمایید 🤲 .
. واقعی از هوشمندیِ ملی و هدایت الهی و یکی از معمّاهای ✍رضا صابری خورزوقی: 🏴 شادی‌روح مطهر امام خمینی و شهدای ۱۵خرداد 🔻مقدمه🔻 وقتی انگلیس را [آسان‌تراز اخراجِ ] با خفّت‌وخاری از ایران اخراج نمود و به جزیره‌ای دورافتاده در آفریقا تبعید کرد، از ملت هشیار ایران، اعتراضی از کس،در جای‌ایران در یک از منابع تاریخ [[حتی‌یک‌کلمه]] . این️‌☝️یعنی: مردم اعتنایی به مزدوران انگلیس نداشته‌اند 👈 زیرا 👇👇👇👇👇👇 تنبیهِ نوکر توسطِ ارباب زیاد دیده بودند 🔻اما🔻 ☝️همین ملت☝️ وقتی بخاطر اعتراض امام خمینی رَحِمَهُ‌الله به مصونیت قضایی برای اتباع آمریکا ()، مأمورانِ رژیمِ در اواخر شب ۱۳۴۲، مخفیانه و دزدانه، به منزل رَحِمَهُ‌الله یورش‌بردند و امام را بازداشت‌کردند، [[علی‌رغم نبودنِ ابزارهای اطلاع‌رسانی]] فقط چند ساعت بعداز بازداشت امام رَحِمَهُ‌الله [[قبل از اذان‌صبحِ روز ]]، جمع‌کثیری‌از مردم‌قم، مقابل منزل امام اجتماع کردند و... ⁉️ از معماهای️☝️این‌‌حضور☝️ چگونه اطلاع یافتنِ مردم است که [[هنوز معلوم نشده]] زیرا ۱_ بازداشتِ امام، نزدیک نیمه‌شب بوده ۲_ آن زمان، از وسائلِ اطلاع‌رسانیِ امروزی وجود نداشته و حتی کمتر خانه‌ای تلفن داشته ☝ با این وجود ☝ 🔹اجتماع بزرگ مردمی مقابل منزل امام شکل گرفته و... حدود ساعت ۶صبح، جمعیت خشمگین، همراهِ شهید، حاج آقا مصطفی خمینی، به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (علیهاالسلام) حرکت کردند و خیابان‌های شهر قم، صحن‌های مطهر و خیابان‌های اطراف حرم، مملو از مردان و زنان غیرتمندی شد که فریاد می‌زدند 🔹آنقدر جمعیت زیاد شد که برای سرکوب مردم، را برای کمک به شهربانی قم، وارد خیابان‌های قم کردند و تعداد زیادی از مردم را شهید و مجروح کردند و تا ساعت پنج عصر، کشتار ادامه داشت ولی فریادهای ، همچنان در قم می‌پیچد 🔹 رسیدن خبر به تهران: در همان ساعت‌های اول صبح، خبر به تهران و روستاهای نزدیک تهران رسید و کشاورزانِ روستای کَنْ و روستای جماران بطرف مرکز شهر تهران سرازیر شدند و انبوه جمعیّت از اقشار مختلف مردم، با فریادهای و ، تهران را به لرزه در آوردند. و آن روز شاه ، تهران و قم را به حمام خون تبدیل کرد 🔹اما : بعداز ظهر همان روز، با رسیدن خبرِ و به‌مردم ورامین، جمععیت بسیاری از غیورِ ورامین، درحالی‌که به‌نشانه‌ی [[نترسیدن از مرگ]] پوشیده بودند، به سوی تهران حرکت کردند و 👇👇👇👇👇👇 در بین راه، نیروهای رژیم ، آن‌ها را محاصره و بی‌سلاح و بی‌دفاعِ را کردند و تعداد بسیاری از شهدا را و با چندین کامیون بردند و هرگز اثری از آن شهدا پیدا نشد. ولی قیام ملی ادامه داشت 🔹😳 توپخانۀ نیرنگ فعال‌شد: وقتی این کشتارهای بی‌رحمانه نتوانست مردم را از صحنه بیرون کند، حاکمان‌وحشیِ‌آمریکا به شاه ، دستور دادند تا برای بدنام کردن مردم معترض و فریب‌دادن ملت ایران بگوید: 😂معترضین از جمال عبدالناصر [رییس‌جمهورمصر]پول‌گرفته‌اند😂 🔹اما☝این نیرنگ☝‌اثر نکرد و قیام ، روز به روز برافروخته‌تر شد و اعتراضات سراسری، ۱۰ماه طول کشید و بالاخره، رژیم ، برای فرونشاندن خشم ملتِ و ایران، مجبور شد و روز ۱۸ فروردین ۱۳۴۳، امام خمینی رَحِمَهُ‌الله را آزاد کرد. ✅دلیل اعتراض امام چه بود؟ همه این جنایت‌ها برای این بود که به شاه دست‌نشانده، دستور داده بودند، رسیدگی به جُرم‌هایی‌که اتباعِ آمریکا در ایران مرتکب می‌شوند را از دستگاه قضائی ایران سلب کند 👈 همان و که جرأت نداشت با دستور آمریکا مخالفت کند، عزّت مردم ایران را زیر دست و پای اتباعِ آمریکا انداخت و امام خمینی رَحِمَهُ‌الله به این رفتار ذلیلانه‌ی شاه و بَرده‌کردن مردم ایران اعتراض کردند و... ✍ برگرفته از 👇 📡 بیتوته ا https://b2n.ir/a14951 📡 ۱۵خرداد۴۲ ا https://b2n.ir/f67654 .
. بازیِ با ✍ رضا صابری خورزوقی: این‌داستان در ۳مرحله در ایران اتفاق‌افتاده و در تقدیم می‌شود 🔷🔷 در دی ماه ، در جریان ملی شدن نفت ایران و تحریم شدن فروش نفت ایران، یک نفت‌کش با نام و با پرچم «هندوراس» به خودش جرأت داد [[تا علی‌رغم تحریم]]، نفت‌ایران را به‌ایتالیا ببرد. اما که اراده ملت‌ها را به رسمیت نمی‌شناسند، با سوءاستفاده از ، فقط با [[يك ناو جنگی!!!]] کشتی را در باب المندب توقيف کردند و با انتقال به بندر عدن، تمام خدمه کشتی را زندانی کردند و.... بعد از شش ماه توقیف کشتی و در زندان بودنِ خدمه کشتی و... در ، تمامِ کشتی را به‌نفع انگلیس کردند و اجاره شش ماهه کشتی هندوراسی و هزینه‌های باصطلاح !!! و هزینه‌های شش ماه خدمه کشتی در زندان!!! و... را از پول ملتی [[که در فقر مطلق زندگی می‌کردند]] از ایران گرفتند. و انگلیسی‌ها تهدید کردند که اگر صدور نفت تکرار شود، به ایران حمله می‌کنند و... بله با ، حکومت به وحشت افتاد و... انگلیسی‌ها، هم، را بردند، هم، تمام هزینه‌های گوناگون را از گرفتند. و بعد از این ماجرا، دیگر جرأت دور زدن تحریم از بین رفت و.... 📡 جامعه خبری تحلیلی الف ا https://b2n.ir/r94032 📡 تسنیم ا https://b2n.ir/f77145 📡 دنیای اقتصاد ا https://b2n.ir/462788 🔷🔷 گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه ملت ایران از آن همه ، ، و پهلوی‌ها به تنگ آمدند و به دعوت یک پاسخ مثبت دادند و در راه دعوتش، برای ، از جان و مال و... مایه گذاشتند تا موفق شدند و آن‌ها را از ایران بیرون ریختند و... اما ، دست‌بردار نبودند و از هر راهی که توانستند با بدترین و رذیلانه‌ترین روش‌ها {[( و ، و ، و و...)]} تلاش کردند که آن را برگردانند ولی ملت ایران [[با تحمل سختی‌ها و مشقت‌های بسیار]]، در مقابل ، ایستاد و ایستاد و ایستاد و... شده‌بود که به ، رسیدند. یعنی [[ ماجرای کشتی ]] .... و حالا دیگر ایران 💪 شده بود که [[در ادامۀ فشارها و دشمنی‌ها]] مجدداً فروش نفت ایران را تحریم کردند و... اما این‌بار ملت‌ایران با و ، تصمیم گرفتند تحریم‌ها را دور بزند و... که ، بازهم فیل‌شان یاد هندوستان کرد و خیالات و و و... به سرشان زد و با ☝️همین ☝️نفتکشِ را که حامل نفتِ 💪 بود در جبل الطارق توقیف کردند و اینبار نیز به میدان آمدند و همه‌جانبه از شریک‌شان حمایت کردند و... ولی این‌بار، جوانمردانِ حافظِ ملت، بلافاصله یک را در خلیج فارس و [[در ناباوری و حیرت دنیا]] صدای جوانان ایران بصورت در جهان پیچید. باشد که باور کنند که ملت ایران، انقلاب کرده‌اند و را از کشور بیرون ریخته‌اند و حالا خودشان حکومت می‌کنند و با فضل پروردگار و در پرتو ، حالا دیگر بله اینبار، ماجراجوئیِ بیریتانیای 😂کبیر😂 به [[[بازی با ]]] تبدیل شد و ملت ایران نه فقط مجبورشان کرد و و آن را آزاد کنند، بلکه نام کشتی آزاده‌شده را [] گذاشتند، یعنی، [] و حالا، ، دریا به دریا و بندر به بندر می‌رفت و صدای به را به گوش دنیا می‌رسانْد و... انگلیسی‌ها مدت‌ها کردند، اما تا به مقصد نرسید و نفت را تحویل نداد و بدون هیچ آسیبی به کشورش برنگشت، کشتی انگلیسی را آزاد نشد تا بریتانیای کبیر😂 و 🤛 آمریکای کثیف 👇بیاموزند👇 🇮🇷 ، 💪 🔹🔹 علی‌رغم سیلی‌ای که به صورت روباه‌پیر زده شد، در آبان ماه سال۱۴۰۰، این‌بار هوس کردند و شاید هم می‌خواستند، قدرت و شجاعت ایرانیان را . به هرحال ، نفت یک نفتکش ایرانی را دزدیدند و درحال انتقالِ بودند که بلافاصله برسرشان ریختند و 👇به وحشی‌ها فهماندند👇 🇮🇷 اینجا ایران‌اسلامی‌ست💪 هم دارد هم .