.
#داستان واقعی
گوسفندِ «مشهدی اسدالله»
گرگ شد
✍ رضا صابری خورزوقی:
داستان زیر، چکیدهی روایتِ یکی از مؤمنینِ مورد اعتماد است که نخواست نام خودش و محلوقوعداستان ذکر شود
او میگفت:
در دهه ۱۳۳۰، در روستای زادگاه من، یکیاز چوپانهای خان، مردی سادهدل، بسیار تنومند، بلندقامت و با اندامی بسیار ورزیده و چابک، به نام «مشهدی اسدالله» بود که ماجرایی عجیب از «گوسفند خریدن او» مشهور بود.
✅خلاصهی ماجرا را که از خود مشهدی اسدالله شنیده بود، بهاین شرح نقل کرد:
درحالیکه [[تمامِاملاکِمنطقه حتی زمین خانههایمردم بهنامِخان بود و کسی مالک چیزی نبود!]] اسدالله، پسانداز چندسالۀخود را بهشهر برد و در حاشیۀشهر، برۀ🐑 #گوسفندی خرید تا پرورش بدهد و صاحب درآمد شود و اندکی از خاریهایِ نوکریِ خان را کم کند.
باخوشحالی #گوسفند🐑را رویدوش گذاشت و به سوی روستا حرکت کرد.
از طرفی
خان، برای تعدادی از اوباش، پاداش تعیین کرده بود که به هیچوجه نگذارند اهالی روستاهای اطرف، گاو یا گوسفند و... به روستا ببرند.
وقتی مرد غیور، با برّهای🐑 که بر دوش داشت از شهر دور شد، تعدادی از اراذل و اوباش او را دیدند و به طمعِ پاداشِخان، تصمیم گرفتند نگذارند #گوسفند را ببرد.
اما چون اسدالله دُرشتهیکل بود و بسیار قوی و چابک مینمود، اوباش، نه میتوانستند، نه میخواستند با او درگیر شوند.
لذا، تصمیم گرفتند با #فریب، گوسفند را از او بگیرند؟
♦️بله، #دزدهای_اجارهایِ خان، نقشهای کشیدند و هنگامیکه مرد غیور، کمی دور شد، سوار بر اسبها 🐎 شدند و از پشتتپهها از او جلو رفتند. سپس
♦️یکی از اوباش، بعنوان رهگذر، جلوی او رفت و گفت:
سلام، وقت بخیر
پاسخ او را داد.
دزد گفت:
چرا #گرگ!!! را روی شانهات گذاشتهای؟
اسدالله خندید و گفت:
دیوانه شدهای!؟! گوسفند است
دزد گفت:
نه!! اشتباه میکنی، این گرگ است!
مرد غیور به حرفهای او خندید و به راه خود ادامه داد.
اما #ناخودآگاه، دست و پای گوسفند را لمس کرد و دید سُم دارد، اگر گرگ بود، چنگال داشت!
♦️وقتی از اولین درّه گذشت، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و سخنان همکارش را تکرار کرد.
اسدالله خندید و گفت:
آقا، این گوسفند است، نه گرگ! همین امروز خریدهام!!
دزد دوم گفت:
کٖی گفته این گوسفند است؟ این که من میبینم، گرگ است!!
دزد، دور شد و فریاد زد:
😳کلاه سرت گذاشتهاند😳
اسدالله، حیوان را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاهکرد و دید گوسفند است.
برّه 🐑 را در آغوش فشرد و #صورتش_رابوسید و آن را روی دوش گذاشت و بهراه ادامه داد.
♦️کمی که جلوتر رفت، دزد سوم آمد و گفت:
سلام، گرگ را از کجا آوردی؟!
#تردید اسدالله بیشتر شد و دیگر نتوانست بگوید، گوسفند است!!
سلام او را پاسخداد و سکوت کرد
وقتی دزد سوم رفت، تردید در وجود مرد غیور غوغا میکرد
و اراذل نیز تلاششان را تشدید کردند و در بین راه، افراد دیگری را نیز وادار کردند که وانمود کنند، «آنچه رویدوش مرد است، گرگ است.»
از جمله
♦️در یکیاز آبادیهای بینراه، «تعدادی کودک» را واداشتند که دنبال او میدویدند و میگفتند:
😳چه گرگ زشتی داری😳
درحالیکه آشوب بهدل مرد غیور افتاده بود، وقتی از آبادی و کودکان گذشت، به یک گَلّه از گوسفندانِ خان رسید
♦️چوپانِ گلّۀخان [با هدایت ارازل]، گوسفندان را رَمْ داد و فریاد میزد، گوسفندها از گرگ تو ترسیدهاند😳
مرد غیور با #تردید و #دلشوره، به راهش ادامه داد
♦️با رسیدن روی آخرین تپّه، #روستایشان_ازدور_دیدهشد و رسیدن به مقصد و موفقیت را نوید میداد
♦️یکیاز همسایههایش را دید که بطرف او میآمد، وقتی به او رسید، با خوشحالی از او پرسید:
این گرگ است یا گوسفند؟
مرد همسایه با تمسخر گفت:
تو نمیدانی چیست؟!؟! و از او دور شد
♦️در همین حال، دزد چهارم جلوی او رفت و گفت:
عجب!!! من تا حالا ندیدهام کسی گرگ را روی دوش بگذارد.
اسدالله، دیگر مطمئن نبود آنچه بر دوش دارد، گوسفند است و با اینکه
🔹همه پساندازش را برای خرید حیوان، داده بود
🔹و رنج حمل آن تا نزدیك مقصد را تحمّل کرده بود
اما برای اینکه مبادا #گرگ🐺 به روستا ببرد!!! #بره 🐑 را [که دیگر فکر میکرد #گرگ است] زمینگذاشت و با لگد برّه را راند و با #دست_خالی برای ادامۀ #ذلتِ_نوکری، بهراه افتاد.
♦️اوباش از اینکه #دروغِپرتکرار اثر کرد و توانستند بدون درگیری و آسیب، هم، گوسفند🐑 را تصاحب کنند، هم یک تلاش #استقلالطلبانۀ دیگر را به شکست بکشاندند، #جشن_گرفتند و با گوشتِ مفتِ گوسفند، شکمی از عزا درآوردند و برای گرفتن پاداش به #خدمت_خان_رسیدند و...
🔻🔻پس🔻🔻
مراقب #دروغهایپرتکرار
توسط عوامل
🇺🇸 دشمنانِحقوقبشر 🇪🇺
باشیم
.
هدایت شده از اعتدال (عدالتپذیری)
.
#داستان واقعی
گوسفندِ «مشهدی اسدالله»
گرگ شد
✍ رضا صابری خورزوقی:
داستان زیر، چکیدهی روایتِ یکی از مؤمنینِ مورد اعتماد است که نخواست نام خودش و محلوقوعداستان ذکر شود
او میگفت:
در دهه ۱۳۳۰، در روستای زادگاه من، یکیاز چوپانهای خان، مردی سادهدل، بسیار تنومند، بلندقامت و با اندامی بسیار ورزیده و چابک، به نام «مشهدی اسدالله» بود که ماجرایی عجیب از «گوسفند خریدن او» مشهور بود.
✅خلاصهی ماجرا را که از خود مشهدی اسدالله شنیده بود، بهاین شرح نقل کرد:
درحالیکه [[تمامِاملاکِمنطقه حتی زمین خانههایمردم بهنامِخان بود و کسی مالک چیزی نبود!]] اسدالله، پسانداز چندسالۀخود را بهشهر برد و در حاشیۀشهر، برۀ🐑 #گوسفندی خرید تا پرورش بدهد و صاحب درآمد شود و اندکی از خاریهایِ نوکریِ خان را کم کند.
باخوشحالی #گوسفند🐑را رویدوش گذاشت و به سوی روستا حرکت کرد.
از طرفی
خان، برای تعدادی از اوباش، پاداش تعیین کرده بود که به هیچوجه نگذارند اهالی روستاهای اطرف، گاو یا گوسفند و... به روستا ببرند.
وقتی مرد غیور، با برّهای🐑 که بر دوش داشت از شهر دور شد، تعدادی از اراذل و اوباش او را دیدند و به طمعِ پاداشِخان، تصمیم گرفتند نگذارند #گوسفند را ببرد.
اما چون اسدالله دُرشتهیکل بود و بسیار قوی و چابک مینمود، اوباش، نه میتوانستند، نه میخواستند با او درگیر شوند.
لذا، تصمیم گرفتند با #فریب، گوسفند را از او بگیرند؟
♦️بله، #دزدهای_اجارهایِ خان، نقشهای کشیدند و هنگامیکه مرد غیور، کمی دور شد، سوار بر اسبها 🐎 شدند و از پشتتپهها از او جلو رفتند. سپس
♦️یکی از اوباش، بعنوان رهگذر، جلوی او رفت و گفت:
سلام، وقت بخیر
پاسخ او را داد.
دزد گفت:
چرا #گرگ!!! را روی شانهات گذاشتهای؟
اسدالله خندید و گفت:
دیوانه شدهای!؟! گوسفند است
دزد گفت:
نه!! اشتباه میکنی، این گرگ است!
مرد غیور به حرفهای او خندید و به راه خود ادامه داد.
اما #ناخودآگاه، دست و پای گوسفند را لمس کرد و دید سُم دارد، اگر گرگ بود، چنگال داشت!
♦️وقتی از اولین درّه گذشت، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و سخنان همکارش را تکرار کرد.
اسدالله خندید و گفت:
آقا، این گوسفند است، نه گرگ! همین امروز خریدهام!!
دزد دوم گفت:
کٖی گفته این گوسفند است؟ این که من میبینم، گرگ است!!
دزد، دور شد و فریاد زد:
😳کلاه سرت گذاشتهاند😳
اسدالله، حیوان را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاهکرد و دید گوسفند است.
برّه 🐑 را در آغوش فشرد و #صورتش_رابوسید و آن را روی دوش گذاشت و بهراه ادامه داد.
♦️کمی که جلوتر رفت، دزد سوم آمد و گفت:
سلام، گرگ را از کجا آوردی؟!
#تردید اسدالله بیشتر شد و دیگر نتوانست بگوید، گوسفند است!!
سلام او را پاسخداد و سکوت کرد
وقتی دزد سوم رفت، تردید در وجود مرد غیور غوغا میکرد
و اراذل نیز تلاششان را تشدید کردند و در بین راه، افراد دیگری را نیز وادار کردند که وانمود کنند، «آنچه رویدوش مرد است، گرگ است.»
از جمله
♦️در یکیاز آبادیهای بینراه، «تعدادی کودک» را واداشتند که دنبال او میدویدند و میگفتند:
😳چه گرگ زشتی داری😳
درحالیکه آشوب بهدل مرد غیور افتاده بود، وقتی از آبادی و کودکان گذشت، به یک گَلّه از گوسفندانِ خان رسید
♦️چوپانِ گلّۀخان [با هدایت ارازل]، گوسفندان را رَمْ داد و فریاد میزد، گوسفندها از گرگ تو ترسیدهاند😳
مرد غیور با #تردید و #دلشوره، به راهش ادامه داد
♦️با رسیدن روی آخرین تپّه، #روستایشان_ازدور_دیدهشد و رسیدن به مقصد و موفقیت را نوید میداد
♦️یکیاز همسایههایش را دید که بطرف او میآمد، وقتی به او رسید، با خوشحالی از او پرسید:
این گرگ است یا گوسفند؟
مرد همسایه با تمسخر گفت:
تو نمیدانی چیست؟!؟! و از او دور شد
♦️در همین حال، دزد چهارم جلوی او رفت و گفت:
عجب!!! من تا حالا ندیدهام کسی گرگ را روی دوش بگذارد.
اسدالله، دیگر مطمئن نبود آنچه بر دوش دارد، گوسفند است و با اینکه
🔹همه پساندازش را برای خرید حیوان، داده بود
🔹و رنج حمل آن تا نزدیك مقصد را تحمّل کرده بود
اما برای اینکه مبادا #گرگ🐺 به روستا ببرد!!! #بره 🐑 را [که دیگر فکر میکرد #گرگ است] زمینگذاشت و با لگد برّه را راند و با #دست_خالی برای ادامۀ #ذلتِ_نوکری، بهراه افتاد.
♦️اوباش از اینکه #دروغِپرتکرار اثر کرد و توانستند بدون درگیری و آسیب، هم، گوسفند🐑 را تصاحب کنند، هم یک تلاش #استقلالطلبانۀ دیگر را به شکست بکشاندند، #جشن_گرفتند و با گوشتِ مفتِ گوسفند، شکمی از عزا درآوردند و برای گرفتن پاداش به #خدمت_خان_رسیدند و...
🔻🔻پس🔻🔻
مراقب #دروغهایپرتکرار
توسط عوامل
🇺🇸 دشمنانِحقوقبشر 🇪🇺
باشیم
.
.
#داستان واقعی
✍ رضا صابری خورزوقی:
پسر نوجوان و باهوشی که همیشه در مورد آنچه میشنید مطالعه میکرد، یك روز كه پدرش با چند نفر، گرمِ نقلِ شنیدههایشان برای یکدیگر بودند! جلو رفت و گفت:
بابا، یه سوال بپرسم؟
یكیاز آنها گفت: بپرس
اما، #پدرش [[كه میدانست آنها تحمل سوالات پسر را ندارند]] گفت:
بگذار رفتیم خانه از خودم بپرس
#پسر اصرار کرد و #پدرش اجازه داد تا او حرف بزند.
#پسر: چرا بعضیا با دینداری مخالفند؟!
#پدر: با دینداری مخالف نیستند، با اسلام مخالفند
#پسر: چرا؟
#پدر: اسلام کهنهست!!، بهدرد امروز نمیخورد. اصلاً مال عربهاست!! و...
#پسر: بابا، حضرت زرتشت و موسی و عیسی علیهمالسلام قدیمیترند یا حضرت محمد(ص)؟
کسی به او پاسخ نداد
#پسر ادامه داد:
پیامبرانِ دیگه که خیلی قدیمیترند!!! مثلاً حضرت #زرتشت مال حدود #۳هزار سال قبل، حضرت #موسی حدود #۳هزار_و۸۰۰ سال قبل و حضرت #عیسی مال بیشاز #۲هزار سال قبل است
#پدر: دینِ عربها ارزونی خودشون، #عربها به ایران حمله کردن و ما را 😂بهزور😂 مسلمان کردند
#پسر: مگه امپراتوری #ساسانی با وسعتِ #بیش_ازدو_سوم_جهان و دارای #ارتش خیلی خیلی #قوی نبوده؟
#پدر: بله، ایران آنقدر قوی بود که هیچ ارتشی توان شکست آن را نداشت!
#پسر: بابا، مگه در زمان ساسانیان، جمعیت مسلمانان ((«مردها»، «زنها»، «بچهها»، «پیرها»، «بیمارها» و...)) حدود ۲۰۰هزار نفر نبوده؟
#پدر: آره، که چی!
#پسر:
با مقایسه☝️این۲جمعیت☝️
معلوماست که اصلِ قصۀ حمله بهایران و 😳اشغال ایران😂و... دروغاست، چون اگر از جمعیت مسلمانان، زنها، بچهها، پیرها، بیمارها، مردانِ غیر رزمنده، نیروهایی امنیتی و دفاعیِ لازم در مدینه و... را کم کنیم حداکثر، ۱٪ از ۲۰۰هزار میتوانستهاند برای جنگ به بیرون از مدینه بروند، که میشود #۲هزار نفر
👇حالا عقل ۲چیز میگوید:👇
۱_ هرگز امکان ندارد #۲۰۰۰نفر بتوانند امپراتوری عظیم ساسانی و ارتش #صدها_هزار_نفریِ آنها را شکست بدهاند؟! و کشور ایران را 😳اشغال😂 کنند؟!؟
۲_ حتی اگر☝️اینجمعیت☝️برعکس بود و 😳اشغالِ😂 کشور امکان داشت، مگر میشود کسی را 😂با زور😂 بهچیزی معتقد کرد؟
کسی پاسخی به او نداد!
#پسر وقتی دید کسی پاسخ نمیدهد، ادامه داد:
👇👇واقعیت این است👇👇
درحالیکه[ساسانیان ظلم را بهاوج رسانده بودند و حتی #باسوادشدن را برای غیرِ خاندان سلطنت #ممنوع کرده بودند!!! و...] عده اندکی از مسلمانان برای معرفی و تبلیغِ اسلام، با شعارِ [علمآموزی، بر هر مسلمانی واجباست] بهایران آمدند
🔹اینواقعه☝️☝️۳پیامدداشت
۱_ استقبال #مردمایران از دینی که #حقتحصیل به آنها میداد
۲_ کوتاه نیامدن ساسانیان از ممنوعیت تحصیل و اقدام برای بیرونکردن فرستادگانِ اسلام
۳_ قیامِعمومیِ همه #مردمایران برای حمایت از مسلمانان و... #ساقط_کردن حکومت ساسانی و...
باز هم کسی پاسخ نداد
#پسر ادامه داد:
بابا، عربها به #اندونزی هم حمله کردهاند؟
#پدر: که چی!؟!؟
#پسر: آخه بیشترین جمعیت مسلمانهای دنیا توی اندونزی هستند؟!
بعد ادامه داد:
اگه میشه با زور کسی را به دینی معتقد كرد، #چرا وقتی #اسکندر از اروپا آمد و با وحشیگریهای حیرتانگیز #ایرانرا_اشغالکرد، مردم ایران به دین آنها درنیامدند؟!
تازه، #چرا وقتی قبل از اسلام، #ایرانیها، روم را اشغال کردند، مردمِ روم #زرتشتی_نشدند؟!
درحالیکه، سکوت بر جمعِ حاضر حاکم شده بود #پسر ادامه داد:
#چرا وقتی #مغولها با جنایتهای وحشتناک، ایران را اشغال کردند، نهتنها هیچیک از ایرانیها از اسلام برنگشت، بلکه #مغولها اینجا #مسلمانشدند؟
#پدر، با عصبانیت:
برو توی خونه
#پسر: خواهش میکنم اجازه بدهید و...
گفتید دلیل دومِ مخالفت با اسلام، بخاطر عرب بودن پیامبر اسلام است؟!
#پدر: خیلی کِشدار گفت: بللللله
#پسر ادامه داد:
اگه دین عرب بده؟! #چرا برای مسیحیها و یا یهودیها بد نیست؟
#پدر: چه ربطی داره؟
#پسر: آخه حضرت #عیسی(ع)، عربِ #فلسطینی بوده و حضرت #موسی(ع)، عربِ، #مصری.
با این وجود☝️ #چرا پیامبرِ عرب برای اونا خوبه، اما برای ما بده؟!
#پدر: عصبانی!!! و...
#پسر: بابا، بابا، یه سوال دیگه بپرسم...
#پدر: نه، دیگه کافیه!
#پسر: بابا، تو رو خدا، فقط یه سوال دیگه
#پدر: خیلی خب بگو!
ناگهان معرکهگردان دورهمی (که فكرش را نمیکرد حرفهائی را كه مدتها به خورد افراد سادهلوح داده، نوجوانی اهل مطالعه نابود کند)، بلندشد و بهپدر او گفت:
‼️نباید اجازه بدهی بچه
‼️هرچی خواست بگه‼️
و دیگر هرگز اجازه ندادند هیچ نوجوان با هوش و اهلِ مطالعه به دورهمیِ آنها نزدیک شود.
و
پدر نوجوان نیز در مورد سوالات پسرش بیشتر فکر کرد و دیگر در دورهمی محله شرکت نکرد
❣️لطفاً ❣️
برای حفظ وجدان و ایمان جوانان
از شرّ 🇺🇸دشمنانِحقوقِبشر🇬🇧
🤲 دعابفرمایید 🤲
.
.
#داستان واقعی
از هوشمندیِ ملی و هدایت الهی
و یکی از معمّاهای #۱۵خردادِ۴۲
✍رضا صابری خورزوقی:
🏴 شادیروح مطهر امام خمینی
و شهدای ۱۵خرداد #صلوات
🔻مقدمه🔻
وقتی انگلیس #رضاشاه را
[آسانتراز اخراجِ #نگهبانِسفارتش]
با خفّتوخاری از ایران اخراج نمود و به جزیرهای دورافتاده در آفریقا تبعید کرد، از ملت هشیار ایران، #هیچ اعتراضی از #هیچ کس،در #هیچ جایایران در #هیچ یک از منابع تاریخ [[حتییککلمه]] #ثبتنشده.
این️☝️یعنی: مردم #هیچ اعتنایی
به مزدوران انگلیس نداشتهاند
👈 زیرا 👇👇👇👇👇👇
تنبیهِ نوکر توسطِ ارباب
زیاد دیده بودند
🔻اما🔻
☝️همین ملت☝️ وقتی بخاطر اعتراض امام خمینی رَحِمَهُالله به مصونیت قضایی برای اتباع آمریکا (#کاپیتولاسیون)، مأمورانِ رژیمِ #دستنشانده_پهلوی در اواخر شب #۱۵خرداد ۱۳۴۲، مخفیانه و دزدانه، به منزل #امامخمینی رَحِمَهُالله یورشبردند و امام را بازداشتکردند، [[علیرغم نبودنِ ابزارهای اطلاعرسانی]] فقط چند ساعت بعداز بازداشت امام رَحِمَهُالله [[قبل از اذانصبحِ روز #۱۵خرداد]]، جمعکثیریاز مردمقم، مقابل منزل امام اجتماع کردند و...
⁉️ از معماهای️☝️اینحضور☝️ چگونه اطلاع یافتنِ مردم است که [[هنوز معلوم نشده]] زیرا
۱_ بازداشتِ امام، نزدیک نیمهشب بوده
۲_ آن زمان، #هیچیک از وسائلِ اطلاعرسانیِ امروزی وجود نداشته و حتی کمتر خانهای تلفن داشته
☝ با این وجود ☝
🔹اجتماع بزرگ مردمی مقابل منزل امام شکل گرفته و... حدود ساعت ۶صبح، جمعیت خشمگین، همراهِ شهید، حاج آقا مصطفی خمینی، به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (علیهاالسلام) حرکت کردند و خیابانهای شهر قم، صحنهای مطهر و خیابانهای اطراف حرم، مملو از مردان و زنان غیرتمندی شد که فریاد میزدند #یامرگ_یا_خمینی
🔹آنقدر جمعیت زیاد شد که برای سرکوب مردم، #ارتش را برای کمک به شهربانی قم، وارد خیابانهای قم کردند و تعداد زیادی از مردم را شهید و مجروح کردند و تا ساعت پنج عصر، کشتار ادامه داشت ولی فریادهای #یامرگ_یاخمینی، همچنان در قم میپیچد
🔹 رسیدن خبر به تهران:
در همان ساعتهای اول صبح، خبر به تهران و روستاهای نزدیک تهران رسید و کشاورزانِ روستای کَنْ و روستای جماران بطرف مرکز شهر تهران سرازیر شدند و انبوه جمعیّت از اقشار مختلف مردم، با فریادهای #مرگ_برشاه و #یامرگ_یاخمینی، تهران را به لرزه در آوردند.
و آن روز شاه #دستنشانده، تهران و قم را به حمام خون تبدیل کرد
🔹اما #ورامین:
بعداز ظهر همان روز، با رسیدن خبرِ #بازداشت_امام و #کشتارِ_قم_وتهران بهمردم ورامین، جمععیت بسیاری از #کشاورزانِ غیورِ ورامین، درحالیکه بهنشانهی [[نترسیدن از مرگ]] #کفن پوشیده بودند، به سوی تهران حرکت کردند
و 👇👇👇👇👇👇
در بین راه، نیروهای رژیم #دستنشانده، آنها را محاصره و #کشاورزان بیسلاح و بیدفاعِ #ورامین را #قتلعام کردند و تعداد بسیاری از #جنازههای شهدا را #دزدیدند و با چندین کامیون بردند و هرگز اثری از آن شهدا پیدا نشد.
ولی قیام ملی ادامه داشت
🔹😳 توپخانۀ نیرنگ فعالشد:
وقتی این کشتارهای بیرحمانه نتوانست مردم را از صحنه بیرون کند، حاکمانوحشیِآمریکا به شاه #دستنشانده، دستور دادند تا برای بدنام کردن مردم معترض و فریبدادن ملت ایران بگوید:
😂معترضین از جمال عبدالناصر [رییسجمهورمصر]پولگرفتهاند😂
🔹اما☝این نیرنگ☝اثر نکرد
و قیام #۱۵خرداد۴۲، روز به روز
برافروختهتر شد و اعتراضات سراسری، ۱۰ماه طول کشید و بالاخره، رژیم #دستنشانده_پهلوی، برای فرونشاندن خشم ملتِ #هشیار و #شجاعِ ایران، مجبور شد و روز ۱۸ فروردین ۱۳۴۳، امام خمینی رَحِمَهُالله را آزاد کرد.
✅دلیل اعتراض امام چه بود؟
همه این جنایتها برای این بود که #حاکمانوحشیِآمریکا به شاه دستنشانده، دستور داده بودند، رسیدگی به جُرمهاییکه اتباعِ آمریکا در ایران مرتکب میشوند را از دستگاه قضائی ایران سلب کند 👈 همان #کاپیتولاسیون و #شاهبیعرضه که جرأت نداشت با دستور آمریکا مخالفت کند، عزّت مردم ایران را زیر دست و پای اتباعِ آمریکا انداخت و امام خمینی رَحِمَهُالله به این رفتار ذلیلانهی شاه و بَردهکردن مردم ایران اعتراض کردند و...
✍ برگرفته از 👇
📡 بیتوته
ا https://b2n.ir/a14951
📡 ۱۵خرداد۴۲
ا https://b2n.ir/f67654
.
.
#داستان
بازیِ #روباهِپیر با #دُمِشیر
✍ رضا صابری خورزوقی:
اینداستان در ۳مرحله در ایران اتفاقافتاده
و در #سهپرده تقدیم میشود
🔷🔷 #پرده_اول
در دی ماه #سال۱۳۳۰، در جریان ملی شدن نفت ایران و تحریم شدن فروش نفت ایران، یک نفتکش با نام #رُزماری و با پرچم «هندوراس» به خودش جرأت داد [[تا علیرغم تحریم]]، نفتایران را بهایتالیا ببرد.
اما
#حاکمان_وحشی_انگلیس که اراده ملتها را به رسمیت نمیشناسند، با سوءاستفاده از #بیعرضگیِحکومتِپهلوی، فقط با [[يك ناو جنگی!!!]] کشتی #رُزماری را در باب المندب توقيف کردند و با انتقال به بندر عدن، تمام خدمه کشتی را زندانی کردند و....
بعد از شش ماه توقیف کشتی و در زندان بودنِ خدمه کشتی و... در #۲۹خرداد۱۳۳۱، تمامِ #نفتِ کشتی #رُزماری را بهنفع انگلیس #مصادره کردند
و
اجاره شش ماهه کشتی هندوراسی
و
هزینههای باصطلاح #دادگاه!!!
و
هزینههای شش ماه #نگهداری خدمه کشتی در زندان!!! و... را از پول ملتی [[که در فقر مطلق زندگی میکردند]] از ایران گرفتند.
و
انگلیسیها تهدید کردند که اگر صدور نفت تکرار شود، به ایران حمله میکنند و...
بله
با #یک_تهدید، حکومت #پهلویِبیعرضه به وحشت افتاد و... انگلیسیها، هم، #نفت_مفت را بردند، هم، تمام هزینههای گوناگون را از #شاه_بیعرضه گرفتند.
و
بعد از این ماجرا، دیگر جرأت دور زدن تحریم از بین رفت و....
📡 جامعه خبری تحلیلی الف
ا https://b2n.ir/r94032
📡 تسنیم
ا https://b2n.ir/f77145
📡 دنیای اقتصاد
ا https://b2n.ir/462788
🔷🔷 #پرده_دوم
گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه ملت ایران از آن همه #خفت، #خواری، #ذلت و #بیعرضگیِ پهلویها به تنگ آمدند و به دعوت یک #رهبردینی پاسخ مثبت دادند و در راه دعوتش، برای #نجات_ایران، از جان و مال و... مایه گذاشتند تا موفق شدند
#حاکمان_ذلیل و #اربابان_لعین آنها را از ایران بیرون ریختند و...
اما
#حاکمانوحشی_آمریکا_و_اروپا، دستبردار نبودند و از هر راهی که توانستند با بدترین و رذیلانهترین روشها {[(#جنگ و #نیرنگ، #ترور و #تزویر، #تحریم و #تحقیر و...)]} تلاش کردند که آن #وضع_ذلت_بار را برگردانند
ولی
ملت ایران [[با تحمل سختیها و مشقتهای بسیار]]، در مقابل #توحش_دشمنان، ایستاد و ایستاد و ایستاد و... #مقاومتشان۴۰ساله شدهبود که به #سال۱۳۹۸، رسیدند. یعنی [[#۶۷سال_بعداز ماجرای #غارت کشتی #رُزماری]] ....
و
حالا دیگر #ملت ایران #قوی💪 شده بود که #دشمنانحقوقبشر [[در ادامۀ فشارها و دشمنیها]] مجدداً فروش نفت ایران را تحریم کردند و...
اما اینبار ملتایران با #اعتمادبه_خدا و #قدرت_خودشان، تصمیم گرفتند تحریمها را دور بزند و...
که #حاکمان_وحشی_انگلیس، بازهم فیلشان یاد هندوستان کرد و خیالات #سال۳۱ و #کشتی_رزماری و #نفتِ_مفت و... به سرشان زد
و با ☝️همین #توهم☝️نفتکشِ #گریس_۱ را که حامل نفتِ #ایرانِ_اسلامیِ_مقتدر💪 بود در جبل الطارق توقیف کردند
و
اینبار #حاکمان_وحشی_آمریکا نیز به میدان آمدند و همهجانبه از #دزدی_دریائیِ شریکشان #روباهپیر حمایت کردند و...
ولی
اینبار، جوانمردانِ حافظِ ملت، بلافاصله یک #کشتی_انگلیسی را در خلیج فارس #توقیف_کردند و [[در ناباوری و حیرت دنیا]] صدای #سیلی جوانان ایران بصورت #روپاه_پیر در جهان پیچید.
باشد که باور کنند که ملت ایران، انقلاب کردهاند و #حاکمانِبیعرضه را از کشور بیرون ریختهاند و حالا خودشان حکومت میکنند و با فضل پروردگار و در پرتو #مقاومت۴۰ساله، حالا دیگر #قوی_شدهاند
بله
اینبار، ماجراجوئیِ بیریتانیای 😂کبیر😂 به [[[بازی #روباهپیر با #دمشیر]]] تبدیل شد
و
ملت ایران نه فقط مجبورشان کرد #نفت و #نفتکش و #خدمه آن را آزاد کنند، بلکه نام کشتی آزادهشده را [#آدریان_دریا] گذاشتند، یعنی، [#دیوار_دریا] و حالا، #آدریان، دریا به دریا و بندر به بندر میرفت و صدای #سیلی_ایرانی به #صورتانگلیس را به گوش دنیا میرسانْد و...
انگلیسیها مدتها #التماس کردند، اما تا #آدریان به مقصد نرسید و نفت را تحویل نداد و بدون هیچ آسیبی به کشورش برنگشت، کشتی انگلیسی را آزاد نشد تا
بریتانیای کبیر😂 و 🤛 آمریکای کثیف
👇بیاموزند👇
🇮🇷 #ایران۹۸، #ایران۳۱نیست💪
🔹🔹 #پردۀسوم
علیرغم سیلیای که به صورت روباهپیر زده شد، در آبان ماه سال۱۴۰۰، اینبار #حاکمان_وحشی_آمریکا هوس #نفت_مفت کردند و شاید هم میخواستند، قدرت و شجاعت ایرانیان را #محک_بزنند.
به هرحال
#حاکمان_وحشی_آمریکا، نفت یک نفتکش ایرانی را دزدیدند و درحال انتقالِ #نفت_مفت بودند که بلافاصله
#حافظان_امنیت_ملت_ایران برسرشان ریختند و 👇به وحشیها فهماندند👇
🇮🇷 اینجا ایراناسلامیست💪
هم #قدرت دارد هم #شجاعت
.