eitaa logo
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
2.5هزار دنبال‌کننده
978 عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
💞☔دوست داشتنت بوی باران میدهد.. همان قدر لطیف و خوش ... عطر بارانم تویی... بیا و همه ی ما را معطر کن به این عطر حضور🤲 اللهم عجل لولیک الفرج خادم @dahe_navadihaa این کانال مربوط به دهه نودی هاست
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹واقعا خیلی خوب است که صبح بیدار میشوید ومیفهمید خدا روز دیگری به شما داده.... تا در کنار عزیزانتان زندگی کنید و به آنها آرامش بدهید😘❤️ ✅قدر این لحظات زیبا رو بدونیم... و فقط مهربانی کنیم 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🥦 مزاج سرد و تر (بلغم) الف ـ افراد بلغمی از نظر طب سنتی چه خصوصیات جسمی دارند؟  این افراد چاق و پر چربی هستند. پوست سفید و موهای کم پشت دارند. تشنه نمی شوند و دهان مرطوبی دارند. خواب زیادی دارند. تمایل به مصرف گرمی ها مثل شیرینی و ادویه دارند و تمایل به خوردن سردی ها از جمله ترشی از خود نشان نمی دهند. فصل زمستان فصل بدی برایشان می باشد. ب ـ خصوصیات روانی :  این افراد کم انرژی و کند هستند . معمولا صبور و آرام هستند و کمتر عصبانی می شوند. 🌸🍃 شـمـیـم بــاران... @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3 🌻سوپ🍲🍲🐣 از هفته ی سوم شروع تغذیه ی تکمیلی، سوپ رو شروع کنید . برای تهیه ی سوپ باید از مواد ساده که احتمال آلرژی زایی کمتری داره استفاده کنید مقدار یک تیکه ی کوچک گوشت یا مرغ یا گوشت چرخ کرده +یک ق غ برنج+ سیب زمینی + کمی پیاز رنده یا خورد شده +هویج رنده شده کمی + چند شاخه جعفری در انتهای پخت اضافه کنید +یک ق چ آبلیمو ابتدا با هم این مواد رو بپزید وبعد خوب که پخت میکس کنید وبه صورت غلیظ به کودک بدهید بعد از مدت کوتاهی که از غیر آلرژی زایی این مواد مطمئن شدین به سوپ کودک گوجه رنده شده هم اضافه کنید ودر صورت مشاهده آلرژی از سوپ حذفش کنید پیاز رنده وآبلیمو ،کمک به خوش طعم شدن سوپ میکند . .در انتها مقدار کمی کره در سوپ اضافه کنید که مقوی تر بشه .در غذای کودک نمک وادویه اصلا اضافه نکنید نوش جان نی نی تپلی 😋🐥🐣 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... ۵۰ درد تو کل وجودم پیچید... وحشتزده عرشیا رو نگاه کردم! -ببخشید ترنم... اما تقصیر خود
🔹 ... ۵۱ گوشیو قطع کردم و انداختم رو صندلی ماشین! جواب سوالمو گرفتم... ارزش من برای مرجان...!! رفتم همونجایی که بعدازظهر میخواستم برم... بام... تو یکی از پیچ‌ها که از همه خلوت تر بود نگه داشتم.... قطره های اشکم با هم مسابقه گذاشته بودن!! هنوز صورتم درد میکرد. چقدر اینجا بوی سعیدو میداد!! سعید😢 همونی که باعث و بانی تمام این حال بد بود... اما نه...! چه ربطی به سعید داشت؟؟ باعث و بانی این زندگی خودم بودم! اما نه...! منم تقصیری نداشتم...! پس کی...؟؟ چرا؟ اصلا چرا من به اینجا رسیدم...؟؟ فکرم رفت تو گذشته ها... از همون اول تا همین جا که الان ایستادم...! گوشی داشت زنگ میخورد حتما مامان یا باباست! مامانی که تموم دنیاش مدارک و مطب و سفرهای اروپاییشه! و بابایی که دنیاش خلاصه میشه تو حسابای بانکی و ماشین های جور واجور و سلفی گرفتن تو مطب و.... و من یک وسیله ام برای ارضای غرورشون! دخترم دانشجوی پزشکیه... دخترم به چهار زبان مسلطه... دخترم تو آلمان به دنیا اومده... دخترم... دخترم.... دخترم..... و حالا دختری که برای افتخار خودشون ساخته بودن، فرو ریخته بود! شکسته بود... حتی اگر تا اینجاشم تحمل میکردن این نشونی که عرشیا تو صورتم کاشت رو مطمئنا تحمل نمیکردن...! پس من دیگه جایی تو اون خونه نداشتم! فکرم میچرخید بین آدما تا ببینم کیو دارم، رسیدم به مرجان! مرجانی که لذت یه شب پارتی رو به آروم کردن دوست ده سالش نداد!! شاید واقعا من ارزشی برای وقت گذاشتن نداشتم که همه اینجوری تنهام گذاشتن...! آخ سرم درد میکرد حالم بد بود تپش قلبم شدید شده بود...! رفتم تو ماشین آیینه هنوز سمت صندلی من بود😣 صورتم... صورتم.... صورتم.....😭😭 داشبوردو باز کردم قرصامو آوردم بیرون... خوبه! همشون هستن! مرسی که حداقل شما تنهام نذاشتید! آرومم کنید‌! یه قرص تپش قلب خوردم یه مسکن یه آرامبخش، یه قرص قلب یه مسکن یه ارامبخش یه قرص قلب یه مسکن یه ارامبخش ارامبخش ارامبخش ارامبخش....... دوباره از ماشین پیاده شدم! حالم بهتر بود! چند قدم که رفتم،احساس کردم دارم تلو تلو میخورم...! جلومو نگاه کردم... وحشت برم داشت! یه چیز سیاه جلوم بود!! پشتمو نگاه کردم... سنگا باهام حرف میزدن... درختا دهن داشتن! ماشینم...شروع به صحبت کرده بود!! چرا همه چی اینجوری بود؟! به اون موجود سیاه نگاه کردم... خیلی دقیق داشت نگام میکرد!! قدم به قدم باهام میومد.... سرم داشت گیج میرفت... آدما با ترس نگام میکردن! گوشیم هنوز داشت زنگ میخورد.... بسه لعنتی!! بسه!! دیگه همه چی تموم شد....!! اون موجود سیاه هرلحظه نزدیک تر میشد... عرق سرد رو بدنم نشسته بود!! همه چی ترسناک بود... همه جا تاریک بود... پشیمون شده بودم هیچ چیز از اون سیاهی ترسناک تر نبود! تا بحال ندیده بودمش! حتی تو فیلمای ترسناک... من پشیمونم... من نمیخوام با این موجود برم... افتاد دنبالم... دیر شده بود...😭 خیلی دیر...!! نفسم... سرم... بدنم.... خداحافظ دنیا..... ادامه دارد.... "محدثه افشاری" لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
💟فصل دوم💟 🔹 ... ۵۲ افتادم رو زمین و دیگه هیچی نفهمیدم ـــــــــ ! نیم ساعت بعد، صداهای مبهمی میشنیدم... نمیفهمیدم چی به چیه! جون باز کردن چشمامو نداشتم. تمام بدنم سِر شده بود! دوباره بیهوش شدم... احساس کردم زخمم داره میسوزه... به زور لای چشمامو باز کردم، داشتم دوباره به خواب عمیقی میرفتم که درد شدیدی احساس کردم😣 شلنگی که به زور داشتن از توی بینیم رد میکردن ، باعث شد چشمامو باز کنم! خیلی درد داشت... از دردش بدنمو چنگ میزدم😭 تمام وجودم از درد جمع شد😖 دوباره چشمامو بستم و بیهوش شدم... دفعه ی بعد که چشمامو باز کردم هنوز گیج و منگ بودم! به دستم سرم وصل کرده بودن... مامان و بابا... وای... تازه دارم میفهمم ... من زنده ام😭 اه... چرا تموم نشد؟؟😩 چرا نمردم؟؟!! با این فکر اطرافمو نگاه کردم... خبری از اون موجود سرتاپا سیاه نبود! مامان اومد جلو، به چشمام زل زد -حیف اونهمه زحمت که برات کشیدیم... بی لیاقت!! بابا کشیدش عقب، هیچی نمیگفت اما اخمی که رو صورتش بود پر از حرف بود...! چشمامو بستم... وای ... اونی که نباید میشد،شد...! کاش مرده بودم😭 در اتاق باز شد و یه نفر با روپوش سفید وارد شد! قبل اینکه بیاد بالای سرم، نگاهش چرخید سمت مامان و بابا... چندثانیه با تعجب نگاه کرد! -سلام آقای سمیعی!!!😳 بابا هم هاج و واج نگاه میکرد! -سلام آقای رفیعی😒 وای...همکار بابا بود😭 منو میکشه... آبروشو بردم!! -شما؟اینجا؟ برای ویزیت بیمار تشریف آوردین؟؟😳 بابا نگاهشو انداخت پایین! -نه! دکتر یکم مِن و مِن کرد و وقتی دوهزاریش افتاد، سعی کرد مثلا جو رو عوض کنه و شروع به احوال پرسی و خوش و بش کرد...! آخه کدوم احمقی منو رسونده بود بیمارستان؟؟😭 دکتر اومد بالای سرم...! -سلام دخترم😊 بهتری؟ جوابشو ندادم و صورتمو برگردوندم... -آخه چرا این کارو کردی؟؟ باز هیچی نگفتم اما تو دلم جوابشو دادم! اخه به تو چه؟؟ مگه تو از درد من خبر داری؟؟😒 -خودت قرصا رو خوردی یا به زور بهت خوروندن؟؟ این چه سوالی بود!!؟؟😒😏 چپ چپ نگاهش کردم و گفتم -خودم 😒 -پس این زخم رو صورتت برای چیه؟؟ این که دیگه فکرنکنم کار خودت باشه!! وااااای تازه یاد زخم صورتم افتادم😣 اگه سالمم پام برسه خونه، بی برو برگرد بابا خودش خفم میکنه😭 خدا لعنتت کنه عرشیا😭 "محدثه افشاری" لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran