🔹 #او_را ... 20
یچیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود.
زنگ خونه رو زدم و رفت تو.
-سلام عشق من...خوش اومدی 😍
-سلام😊
خونه خودته؟؟
-نه پس خونه همسایمونه😂
البته الان دیگه خونه شماست😉
-بامزه منظورم اینه که تنها زندگی میکنی؟؟
-نه، فعلا با خیال تو زندگی میکنم تا روزی که افتخار بدی و اجازه بدی با خودت زندگی کنم
-لوس☺️
شاید حتی الان جای عرشیا هم سعید نشسته بود،همینقدر نسبت به صحبت کردن باهاش بی میل بودم😒
مرجان راست میگفت...
هرچی بیشتر به حرفاش فکر میکردم،بیشتر باورش میکردم...
سعی کردم فکرمو با عرشیا مشغول کنم تا این افکار بیشتر از این آزارم نده...
ناهارو با عرشیا بودم و اصرارش رو برای شام قبول نکردم.
یکم فاصله خونش با خونمون دور بود،
نمیخواستم فکر کنم❌
میخواستم مغزم مشغول باشه،
آهنگو پلی کردم و صداشو بردم بالا🔊
داشتم نزدیک چهارراه میشدم، کم مونده بود چراغ قرمز بشه،
سرعتمو زیاد کردم که پشت چراغ نمونم،اما تا برسم قرمز شد😒
اونم نه یه دقیقه،دو دقیقه!!
حدود هزار ثانیه😠
کلافه دستمو کوبیدم رو فرمون و سرمو گذاشتم رو دستم و چشامو بستم...
چندثانیه گذشته بود که یکی زد به شیشه ماشین!
سرمو بلند کردم و یه دختر 16-17ساله رو پشت شیشه دیدم،
شیشه رو دادم پایین و گفتم
-بله؟
با یه لهجه ی خاصی صحبت میکرد...
-خانوم خواهش میکنم یه دسته از این گلا بخرید😢
از صبح دشت نکردم،
فقط یه دسته...
مات نگاش کردم...
با اینکه قبلاً هم از این دست فروشا زیاد دیده بودم،اما انگار بار اولم بود که میدیدم!!
-چند سالته؟
-هیفده سالمه خانوم.خواهش میکنم.
بخر بذار دست پر برم خونه،
وگرنه بابام تا صبح کتکم میزنه و دیگه نمیذاره کار کنم😢
-خب کار نکن!
اون که خیلی بهتر از وضع الانته!!
-نه!
آخه کار نکنم،بابام شوهرم میده به یه مرده که حتی از خودشم پیر تره😰
بخر خانوم...
خواهش میکنم...😢
چقدر صورتش مظلوم بود...
-چنده؟؟
-دسته ای پنج تومن☹️
-چند دسته داری؟؟
-ده تا!
-همشو بده...
دو تا تراول پنجاهی از کیفم درآوردم و دادم دستش...
-خانوم این خیلیه،یکیش کافیه!
-یکیشو بده بابات،اون یکی هم برای خودت...
-خانوم خدا خیرت بده.خیر از جوونیت ببینی...
اینو گفت و بدو بدو از ماشین دور شد... ❗️
همینجور که رفتنشو نگاه میکردم یه قطره اشک از چشمم افتاد و رو صورتم سرسره بازی کرد و تو شالم فرو رفت...
"محدثه افشاری"
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🌹
👈برای مطالعه قسمت اول رمان * او را * روی همین لینک آبی بزنید
48.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️اسماعیلِ مادر....
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
💕مهربان باش
وبه هرکسی میرسی لبخند بزن
تو نمیدانی به آدم ها چه می گذرد
و دردشان چیست
شاید لبخند تو برایشان مانند گنجی
ارزشمند باشد
وآن ها بسیار به آن محتاج باشند.....😞😊
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🥒🥒🥒
🥬🥬
🥦
#زندگی
🔸️ زندگی بالا و پایین دارد 🔸️
🎗وقتی پرنده ای زنده است..
مورچه ها را می خورد!
🎗وقتی ميميرد..
مورچه ها او را می خورند!
زمانه و شرايط در هر
موقعي ميتواند تغيير کند..
در زندگی هيچ کسی
را اذیت يا تحقیر نکنيد.
🎗شايد امروز قدرتمند باشيد..
اما يادتان باشد.
زمان از شما قدرتمندتر است!!!
🎗يک درخت ميليونها
چوب کبريت را ميسازد..
اما وقتی زمانش برسد..
فقط يک چوب کبريت برای
سوزاندن ميليونها درخت کافيست..
🍃🌹پس خوب باشيد و خوب زندگی کنید🌹🍃
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
🌬🌬🌬
#اصلاح_تغذیه
🔷راهکارهای ساده حفظ سلامتی(۴) 🔷
☄ شلغم
1. شلغم را چرک خشک کن طبیعی می گویند.
2. ضعف جنسی را درمان كرده و اسپرم را زیاد می كند.
3. سرفه را تسكین می دهد.
4. زن باردای كه در مدت بارداری شلغم خورده باشد بچه اش زودتر رشد كرده ، زودتر حرف می زند و حتی زودتر راه می افتد و در مقابل امراض مقاومت بیشتری خواهد داشت.
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
#آشپزی_شمیم_باران
#ميرزا_قاسمی
مواد لازم:
بادمجان يك كيلو
گوجه فرنگي ٤عدد
سير پنج حبه
تخم مرغ سه عدد
زردچوبه نمك فلفل به ميزان لازم
طرز تهيه:
ابتدا بادمجان را کبابی كرده و پوست گرفته و ساطوری ميكنيم اجازه مي دهيم تا خنك شود
گوجه فرنگی را فيله کرده و خرد ميكنيم و كنار گذاشته
در ظرفي سير را تفت داده به همراه ادويه و بعد بادمجان و گوجه را اضافه مي كنيم كمی زمان داده تا پخته بشن و در نهایت تخم مرغها رو اضافه میکنیم و میزاریم بپزه، من برای تزئین یه تخم مرغ رو جداگانه به شکل نیمرو درآوردم و برای تزئین روی میرزا قاسمی قرار دادم.
میتونید تو این غذا از پیازداغم استفاده کنید که به خوشمزگی غذا اضافه میکنه. البته این سلیقه ایه .
نوش جان😋😋
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran