eitaa logo
عطریاس
148 دنبال‌کننده
24.7هزار عکس
10.5هزار ویدیو
35 فایل
فرهنگی اجتماعی سیاسی علمی وطب سنتی 💎مدیر کانال @K_soltany
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣1⃣4⃣ 🌷 🔰در زندگی پستی و بلندی های زیادی داشتیم و به لحاظ اقتصادے💰 شڪست هاے بزرگے را شده بودیم. 🔰اما من خیالم راحت بود😌 ڪہ با توڪلے ڪہ داشت همـہ موانع و مشڪلات را پشت سـر مے گذاریم.👌 🔰یڪبار را گذاشت روے اُپن آشپـزخانہ و بہ او گفت:بپـر و فاطمـہ سریع بہ آغوش او پرید😍. 🔰بعـد بہ مـن نگاه ڪـرد و گفت:ببیـن فاطمـہ چطـور بہ مـن داشت. او پریـد و ♨️مے دانست ڪـہ مـن او را مے گیـرم. 🔰اگـر ما این طـور بہ اعتـماد داشتیم همـہ مشڪـلات مان حل بود✅. یعنے همین ڪـہ بدانیـم در هـر شرایطے خـدا مواظب ما هست😍. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣1⃣4⃣ 🌷 💠خبر از هادى.... 🔰مجری صدا و سیما جناب آقای نظام اسلامی، خاطره ‌ای از شهر  و شهدای گمنامی🌷 که در آنجا به خاک سپرده شده ‌اند، می گوید: 🔰زمانی که برای اجرای مراسم تدفین سه به شهر چترود که به نام فاطمیه✨ (چترود تنها شهری است که به نام بی‌ بی‌ فاطمه زهرا (س) گنبدی بنا کرده و پس از آن نام شهر به فاطمیه تغییر یافته است) تغییر نام داده است، سفر کرده بودم 🔰بعد از مراسم تدفین سه شهید، غروب🌥 هنگام زمانی که مشغول نوحه ‌سرایی و  برای این عزیزان بودیم جوانی از میان جمعیت برخاست و تقاضا کرد را بیان کند. دیگران در حالی که با نگاه‌ هایشان😐به وی تشر می‌ زدند می‌ خواستند مانع صحبت وی شوند که با سماجت این جوان اجازه داده شد✔️ حرفش را بزند. 🔰جوان نقل کرد: «امروز صبح☀️ که برای تشییع می‌ آمدم پر از بودم، دلـ❤️ـم گرفته بود. ناامید بودم. زمانی که از زیر تابوت⚰ یکی از همین گرفته بودم و پیش می‌ رفتم به جای تکرار جمله‌ های مداح خطاب به این شهدا گفتم: امروز باید ‌ای به من نشان دهید تا باور کنم که هستید👌 و تردیدم را از بین ببرد. به نوحه ‌سرایی گوش نمی‌ کردم و با این شهید می‌ کردم». 🔰این جوان ادامه می‌ دهد: «بعد از خوابیدم و در عالم رویا جوانی را دیدم که به سویم آمد و گفت: من همان هستم که امروز در زیر تابوت من گلایه می‌ کردی😊، آمدم تا به تو بگویم که باش و باور داشته باش. جوان می‌ گويد؛ به شهید گفتم: تو به درخواست من پاسخ دادی✓، آیا تو هم درخواستی از من داری⁉️ 🔰شهید در رویا 💭به من گفت: آری. من « » هستم. برو به آدرس منزل ما در ، فلکه چهارشیر، کوچه ... نشان به آن نشان که مرا در محله به نام دانشجوی می‌ شناسند، به بگو که دیگر منتظر من نباشد✘ و نشانی مرا در اینجا به او بده.» 🔰نظام اسلامی ادامه داد: وقتی مشخصات شهید را به رییس بنیاد شهید به نقل از این جوان ارائه کردیم. ۴۰ دقیقه بعد رئيس خوزستان تماس گرفت 📞و گفت: استعلام کردیم. مشخصات صحیح است👌. نظام اسلامی در پایان سخنانش گفت: بعد از مدتی که به آدرس مورد نظر مراجعه کردیم در پاسخ به زنگ در🚪، پیرزن رنجوری به محض بازکردن در پرسید: از خبر آوردید؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣1⃣4⃣ 🌷 🔹بچه اولمون قزوين به .ماه های آخر بارداری رفته بودم قزوين.تا پدر،مادرم مواظبم باشن.در مورد بچه،قبلاً با هم حرفامونو زده بوديم☺️.عباس دلش میخواست،بچه اولش باشه👧 🔸ميگفت: دولت و رحمت واسه خونه آدم مياره.قبل به دنیا اومدن بچه👶 بهم گفته بود:دنبال يه اسم واسه بچه مون بگرد که مذهبي باشه و 🔹از کتابی📚 که همون وقتا ميخوندم پيدا کردم: 😍.تو کتاب نوشته بود.سلما اسم بوده.دختری زيبا که يزيد(لعنة الله عليه) ميشه.اونم زهر ميريزه تو جامش🍷. 🔸بهش گفتم که چه اسمی روانتخاب کردم.دليلشم براش گفتم.خوشش اومد😍.گفت:"پس اسم دخترمون ميشه ❤سلما❤ 🔹گفتم:اگه بود؟ گفت:نه دختره😅 گفتم:حالا اگه پسر بوووود؟؟؟ گفت: …اگه پسر بود اسمشو میذاریم ❤حسین❤ 🔸بچه که دنيا اومد.دزفول بود.بابام تلفنی📞 خبرش کرد. اولش نگفته بود🚫 که بچه .گمون میکرد ناراحت میشه.وقته بهش گفت.همونجا پای تلفن☎️ کرده بود. 🔹واسه ديدن من و بچه اومد از خوشحالی اينکه بچه دار شده بود از همون دم در به پرستارا و خدمتکارا پول💰 داده بود. 🔸يه سبد بزرگ و يه قيمتی هم واسه خریده بود.دخترم سلما دختر زيبايی بود.پوست لطيف و چشای خوشگلی داشت. يه کاغذ درآورد و روش نوشت📝: " ..."😅 خودشم اونقده ديوونه ش بود که دلش نميومد کنه...❤ به روایت همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣7⃣4⃣ 🌷 💠همت و، همت مقاومت 🔰محمدحسین عاشق بود.همیشه با شور و هیجان😃 در مورد او حرف میزد. در مورد ✸اخلاصش، ✸فرماندهی بر دلهایش و .... اسم بسیجی که فرماندهش بود نیز شهید همت بود. 🔰در اتاق جلسات عکس شهید را طوری نصب کرده بود که در مقابلش👤 باشد. یادم هست که یکبار من را دعوت کرد به جلسه بسیج. 🔰دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است😕 طوری که در مقابل خواهران نباشد🚫 و چهره در چهره نباشند. بعدا دلیلش را پرسیدم گفت: رو د روی خانم ها باشم. 🔰طوری مینشینم که عکس هم در مقابلم باشه و تا سرم را بالا می آورم یاد این و چشمان زیبا😍 و عفیفش من را حفظ کند☺️. 🔰بعدها شنیدم در زندگی شخصی و خانوادگیش هم رفتارش را امثال شهید همت کرده است👌.این مجموعه وقتی کامل شده و نتیجه می دهد که روز تشییع جنازه اش⚰ از دو لب معاون سلیمانی شنیدم که می گفت: حاج قاسم گفته که شهید🌷 من را یاد می انداخت و به خاطر همین دوستش داشتم. 🔰این بود که محمدحسین یا همان حاج عمار سوریه شد یکی از آخر هفته هایی🗓 که ما مجبور بودیم تو مجتمع دانشگاهی امیرالمومنین بمونیم محمدحسین با ماشین🚗 خودش مارو برد سر مزار شهید همت... 🔰عاشقـ💞 شهید همت بود... ۵ یا ۶ نفر بودیم که محمدحسین به من اشاره کرد که بخون...منم گفتم اینجا دیگه نوبته توست. 🔰تو دانشگاه به من گیر میدی کفایت میکنه😅 بزار اینجا من توحال خودم باشم... شروع کرد به و ناز نفسش.... مردم هم کنارمون جمع شدن.... سوز صفای عجیبی به کل فضای مقبره شهدا🌷 داد.... 🔰عارفی گفت: اگر نشان از معشوق نداشته باشد در عشق خود نیست! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣7⃣4⃣ 🌷 💠همت و، همت مقاومت 🔰محمدحسین عاشق بود.همیشه با شور و هیجان😃 در مورد او حرف میزد. در مورد ✸اخلاصش، ✸فرماندهی بر دلهایش و .... اسم بسیجی که فرماندهش بود نیز شهید همت بود. 🔰در اتاق جلسات عکس شهید را طوری نصب کرده بود که در مقابلش👤 باشد. یادم هست که یکبار من را دعوت کرد به جلسه بسیج. 🔰دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است😕 طوری که در مقابل خواهران نباشد🚫 و چهره در چهره نباشند. بعدا دلیلش را پرسیدم گفت: رو د روی خانم ها باشم. 🔰طوری مینشینم که عکس هم در مقابلم باشه و تا سرم را بالا می آورم یاد این و چشمان زیبا😍 و عفیفش من را حفظ کند☺️. 🔰بعدها شنیدم در زندگی شخصی و خانوادگیش هم رفتارش را امثال شهید همت کرده است👌.این مجموعه وقتی کامل شده و نتیجه می دهد که روز تشییع جنازه اش⚰ از دو لب معاون سلیمانی شنیدم که می گفت: حاج قاسم گفته که شهید🌷 من را یاد می انداخت و به خاطر همین دوستش داشتم. 🔰این بود که محمدحسین یا همان حاج عمار سوریه شد یکی از آخر هفته هایی🗓 که ما مجبور بودیم تو مجتمع دانشگاهی امیرالمومنین بمونیم محمدحسین با ماشین🚗 خودش مارو برد سر مزار شهید همت... 🔰عاشقـ💞 شهید همت بود... ۵ یا ۶ نفر بودیم که محمدحسین به من اشاره کرد که بخون...منم گفتم اینجا دیگه نوبته توست. 🔰تو دانشگاه به من گیر میدی کفایت میکنه😅 بزار اینجا من توحال خودم باشم... شروع کرد به و ناز نفسش.... مردم هم کنارمون جمع شدن.... سوز صفای عجیبی به کل فضای مقبره شهدا🌷 داد.... 🔰عارفی گفت: اگر نشان از معشوق نداشته باشد در عشق خود نیست! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣8⃣4⃣ 🌷 💠شهیدی که وصیت کرده 📜بود دویست روز ؛ ی قضا برایش بگیرند 🔰چند روز قبل از شهادتش🌷، از سردشت می رفتیم . بین حرف هایش گفت«بچه ها! من دویست روز روزه بده کارم😔» 🔰تعجب کردیم😟. گفت « هیچ جا ده روز نموندم که قصد روزه کنم. » وقتی خبر رسید شده، توی حسینیه🕌 انگار زلزله شد. 🔰کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند😭. چند نفر شدند و روی دست بردندشان. 🔰آخر مراسم عزاداری، گفت: «شهید، به من سپرده بود که روز روزه ی قضا داره. براش این روزه ها رو بگیره⁉️» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد . 📚منبع 📘یادگاران/جلد ده/کتاب شهید زین الدین/ ص 94 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣1⃣5⃣ 🌷 💠 .... 🍃🌹مادر در خواب پسر شهیدش را می‌ بیند. پسر به او می‌ گوید: توی جام خیلی خوبه. چی می‌ خوای برات بفرستم؟ مادر می‌ گوید: چیزی نمی‌ خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌ رم، همه می‌ خونن و من نمی‌ تونم بخونم می‌ کشم. می‌ دونن من سواد ندارم، بهم می‌ گن همون سوره رو بخون. پسر می‌ گوید: نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون! 🍃🌹....بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را بر می‌ دارد و شروع می‌ کند به خواندن. خبر می‌ پیچد. پسر دیگرش این‌ را به عنوان ، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌ کند و از ایشان می‌ خواهد مادرش را کنند. قرار گذاشته می‌ شود. حضرت آیت‌ الله نزد مادر شهید می‌ روند. قرآنی را به او می‌ دهند که بخواند. به راحتی همه جای را می‌خواند؛ اما.... 🍃🌹....اما بعضی جاها را نه! مى فرمايند: قرآن خودت رو بردار و بخوان! مادر شهید شروع می‌ کند به خواندن؛ بدون . آیت الله نوری مى كنند و چادر مادر شهید را می‌ بوسند و می‌ فرمایند: جاهایی که نمی‌ توانست بخواند متن از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم. ✍ راوى: برادرِ سردار حاج کاظم رستگار فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا📝 خانمی وسط جلسه، با #پرخاشگری به #حجاب اعتراض کرد؛ دیالمه اینقدر #خوب جوابش را داد که همان لحظه #روسریش را کشید جلو و گفت: من تا حالا #حقیقت را نمیدانستم.😊 #شهید_دکتر_عبدالحمید_دیالمه🌷🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣9⃣5⃣ 🌷 💠برشی از کتاب شرح زندگی 🍃🌹علی که به دنیا آمد خوشحال بودیم سرش به‌بچه گرم می‌شود و از فضای بیرون‌ می‌آید. خیلی هم ذوق داشت. 🍃🌹با همه‌ی دست‌تنگی‌اش دوتا خرید برای زهرا. بچه هشت‌ماهه به‌دنیا آمد و یکی‌دو هفته‌ای توی دستگاه بود. 🍃🌹خیلی نذر و نیاز کرد، خواند و متوسل شد. به خیر و خوشی گذشت؛ بااینکه دکترها جوابش کرده بودند. 🍃🌹وقتی مرخص شد آقامحسن گفت:(( ببریمش پیش در گوشش اذان و اقامه بخونن.)) خیلی هم گشتیم تا در کوچه‌پس‌کوچه‌ها خانه‌شان‌ را پیداکنیم. 🍃🌹من و زهرا در ماشین ماندیم. گفتند حاج‌آقا مسجد است. رفت را پشت‌سرشان خواند و آمد. دیدیم از ته کوچه زیر کتف‌های حاج‌آقا‌ را گرفته‌اند و می‌آورندش. 🍃🌹آقامحسن علی را بغل کرد و برد. من و زهرا هم پشت‌سرش. حاج‌آقا جلوی در خانه اذان و اقامه‌ی علی را خواند. 🍃🌹آقامحسن گفت:(( حاج‌آقا برای و روسفیدی منم دعاکنید!)) آیت‌الله ناصری سرشان‌را بالا آوردند. به آقامحسن نگاه کردند و گفتند:(( ان‌شاءالله عاقبت‌بخیر بشی.)) از همان‌جا فهمیدم نه؛ این آدم فکر سوریه از سرش بیرون‌برو نیست. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣1⃣8⃣ 🌷 🔰غنی سازی ۲۰ درصد اورانیوم(که میلیارد ها دلار برای ایران🇮🇷 ارزش داشت و به پشتوانه آن انجام شد)دستپخت دانشمندی بی ادعا به نام است. چند نفر در این دیار می دانند که شهریاری این کار بزرگ را بدون دریافت ریالی دستمزد💰 و فقط برای و سرافرازی کشورش انجام داده است⁉️ : 🔰سالن عروسی💍 ما سلف سرویس بود! وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه‌ها تعریف می‌کنم، می‌بینم که بچه‌ها اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد🗯! با لباس از پله‌های خوابگاه بالا رفتم. وقتی که کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم☺️ 🔰دکتر گفت می‌خواهی خانه بگیرم❓ گفتم نه؛ همین خوب است. یک سوئیت کوچک متأهلی💞 داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم😍. با از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم🍱. 🔰بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل صحبت کردیم به راه بود. حتی شب عروسی هم سجاده نماز شبش📿 جمع نشد❌! 🔰در تمام این سال‌ها خودم را در اوج میدیدم😎. نمی‌دانم این را چگونه بیان کنم. احساس می‌کردم خواهرم برادرم، اقوام و هرکس که به خانه من می‌آید، خیلی شده که به خانه من🏡 آمده است! این مرا در زندگی غنی کرده بود. عشــ❤️ـق ، محبت😍 ، ، و نمازهایش برای من ارزش بود👌! این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت✅... 📚منبع/کتاب شهیدعلم (خاطرات شهیدشهریاری) 🌷شهادت: ترور در ۸ / آذر / ۸۹ توسط عوامل رژیم صهیونیستی . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
عطریاس
✨کدام معیار در #انتخاب_همسر مناسب تر است؟✨ ☘ازدواج را نباید سرسری گرفت بلكه باید با مطالعه و براساس
4⃣9⃣8⃣ 🌷 🍃🌹یکی از شهدای حزب الله لبنان در جریان جنگ 33 روزه با رژیم صهیونیستی، "ربیع جعفر قصیر" نام دارد.  ربیع، عضوی از خاندان بزرگِ "قصیر" در شهرک "دیرقانون النهر" در استان جنوبی صور لبنان بود که در بدنه مقاومت اسلامی لبنان حضوری بسیار دارند. 🍃🌹در سال 1362 اولین عملیات حزب الله لبنان، توسط برادرِ ارشدِ ربیع، یعنی شهید "احمد قصیر" انجام گرفت که طی آن ده ها تن از و نیروهای اطلاعات ارتش اشغالگر به درک واصل شدند. در 40 سال گذشته، هیچ گاه رژیم صهیونیستی در یک روز متحمل خسارتی چنین نشده بود. در تهران نیز خیابانی به نام نام گذاری شده است. 🍃🌹"موسی" فرزند ِدیگر خانواده قصیر، نیز چند سال بعد در نبرد با متجاوزین صهیونیست به شدت زخمی شد و بر اثر همین جراحات به رسید. 🍃🌹ربیع قصیر پس از شهادت دو برادرش متولد شد و تقدیر چنین بود که او هم به یکی از مقاومت اسلامی لبنان تبدیل شود. 🍃🌹ربیع در جنگ 33 روزه در تابستان 1385، با نام عملیاتی "حاج علی" به عنوان مسئول یک تیم وارد میدان شد و پس از شکار 8 تا 10 تانک ضدهسته ای "مرکاوا"، توسط هواپیماهای ارتش صهیونیستی هدف قرار گرفت و به رسید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
عطریاس
هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند که چنین مرده‌اند... 20فروردین س
7⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 💠شهیدی که با حضرت زینب(س) در جبهـه دیـــدار داشت ✍همسر بزرگوار شهید برونسی: یکبار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میکرد میگفت: 🌷کنار یکی از زاغه های سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص مهمّات میگذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم ڪار یکدفعه چشمم افتاد به یک خـانـم که چادری مشکی داشت، پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها. 🌷با خودم گفتم حتما از این خانمـهاییه که میان جبهه اصلا حواسم به این نبود که زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می آمدند، انگار آن خانم را نمیدیدند. 🌷قضیه عجیب برام سؤال شده بود موضوع عــادی بنظر نمیرسید. شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: 🌷خانم ! جایی که ما مردها هستیم شما نباید بکشین. رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه من زحمت نمی کشید یک آن یاد علیـه السلام افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد. خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست . 🌷بی اختیار شده بودم و نمیدونستم چی بگم خانم همانطور که رویشان آنطرف بود فرمودند: هرکس که یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میکنیم. 📚کتاب خاکهای نرم کوشک ص۱۶۶ 🌷 شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh