🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت66
📚#یازهرا
_________________________
رفتم تو اتاقم
گوشیمو برداشتم ارسلان دوبار زنگ زده بود
زنگ نزدم بهش
بابام اگه بفهمه کلی باهام دعوا میکنه
تازه میگفت اگه به هم محرم باشین باید فقط دوروزی سه دقیقه جدی باهم صحبت کنید در حضور آرمان
اگه بفهمه ما ور زود سه چهار پنج بار به هم زنگ میزنیم یا پیام میدیم
اگه آرمان بهش بگه چییی
خدایااا خودت کمک کن
بابام میگفت نظر ارمانم مهمه کاش نگفته بودم بهش که با ارسلان در ارتباطم
خدایااا
خدا کنه نگه به بابام
اخرش آرمان نمیزاره که من باهاش ازدواج کنم، مطمئنم حسودیش میشه
خدایاا
اون بیچاره چه گناهی داره که منو دوست داره اون منو قانع کرده که دوسم داره
اون فقط زنگ زد ببینه برا نماز بیدار شدم یا نه،،
کاش نگفته بودم
کاش لال میشدم بابام میکشه منو
اگه شب ارمان ساز مخالف بزنه چی
تکلیف این ارسلان بد بخت چی میشه
کاش نگفته بودم کاااااششش
نماز
واااای نماز
نماز نخوندم
سریع رفتم وضو گرفتم که نماز بخونم
آرمان))
صبحونه خوردم رفتم بریم گلزار شهدا سر قبر همون شهیدی که زندگی نامشو خوندم کلی شلوغ بود
صبر کردم خلوت شه
نشستم سر قبر یه شهید چطوری که به شهادت رسید و خوندم خودم جاش گذاشتم دلم براش سوخت
از اونجا پا شدم رفتم کنار یه قبر دیگه یه مردی نشسته بود روی قبر و عکس شهید رو بوسه میزد..
گل نرگس اخریش بود که رفتم کنار اونا اقاعه
_پدر جان؟؟چکار میکنی؟؟
(اشکش در اومد، گل نرگس رو گذاشتم روی قبر نشستم کنارش
_چیشده؟
چرا گریه میکنی؟؟
-دلم برا پسرم یه ذره شده😭
_پسرتونه؟
-اره
عاشق شهادت بود..
همیشه میگفت دعا کنید شهید شم
بیست چهارساعت فقط میگفت شهادت شهادت
قسمم داد نمیشد مخالفت کنیم ما رو به امام حسین قسم داد ما رو به تک تک قطره های اشک حضرت زینب قسم داد
هممون راضی شدیم تا بره،، راضی کردن همسرش خیلی سخت بود براش تا اینکه همسرشم راضی شد.
حدود سی بار رفت سوریه و سالم برگشت
همش به امید اینکه شهید بشه میرفت و سالم برمیشت گاهی اوقات مدت زیادی میموند میگفت تا شهید نشم برنمیگردم.. تا نمیرم برنمیگردم. هر دفعه که میرفت میگفت برام دعا کنید دفعه بعد فقط یه پلاک بمونه دعا کنید دفعه میگفت دعا کنید بی سر بیام😭
خیلی دعا کردنش سخت بود برامون
رفت گفت اگه این دفعه هم برگردم قسم خورد که دیگه نمیره
مارو قسم داده بود که دعا کنیم شهید شه
نمیدونی چقدر دعا کردنش سخته
به همسرش گفت دعا بعد من برم،، دعا کرد براش..
حسین من عاشق بچه بود الان دوسال که به ارزوش رسیده شهید شده
اخرین باری که رفت متوجه شدیم خانومش بارداره بچش دختره
از قبلش فقط خودشون دوتا میدونستن
داخل یه برگه نوشته بود اگه دختر باشی
باید شجاع و نترس باشی،، مبادا نامحرم صدات و بشنوه، مبادا چادرت عقب بره..
اسمت باید یا زینب باشه یا زهرا انتخاب. بامادرته،،
اگرم پسر باشی باید مواظب مامانت باشی باید از مردم این کشور دفاع کنی
در راه جهاد خدا قدم بردار
البته مجبور نیستی ها اگه دوست داشتی فرزندم
اما همین شهادتش باعث سربلندی ما شده
(با هر جمله ای که داشت میگفت من بغضم بیشتر میشد.
بخاطر شهادت بچه شو ندید هیچ وقت..
همین جور که داشت حرف میزد
یه دختر کوچولو که به نظر میومد سه سالش باشه یه چادرنماز کوچیکم پوشیده بود دست گذاشت رو شونه ی مرده
بابای شهید بهش گفت جانم دخترم
دختره با صدای بچگونه ومظلومش گفت مامانم گفت بریم
بعد یه خانوم کاملا با حجاب اومد یه دستی روی عکس شهید کشید..
بعد که خواستن برن
خانومه به دختر کوچولوعه گفت
زهرا از بابات خدا حافظی کن بریم
دختره هم رفت دستی کشید رو عکس باباشو و عکسو بوسید..
فهمیدم که اسمشو زهرا گذاشتن
اون خانومه هم همسرش بود
همه از دختره ی کوچولو عکس میگرفتن
بهش خورامی میدادن یه اقایی یه چادر مشکی خیلی کوچک بهش داد که هم ن موقع پوشیدش مثله فرشته ها شد
یه پسره ایی رفت بهش گفت زهرا خانم میدونی من بهت مدیونم میشه منو ببخشی
بغضم بد جور شدید بود
-پسرم خدانگهدار انشاالله به حق امام حسین عاقبت بخیر شی مثل پسر من به هر ارزویی به داری برسی...
_ممنون پدر جان..
گریه امونم نمیداد تا حالا اینجور نشده بودم به هر سختی بود رفتم توماشین نشستم و گریه کردم داشتن میرفتن
بدو رفتم سمت اقاعه انگار میشناخت منو و فهمید کارش دارم..
از بین مردم اومد رفتم کنارش
-کاری داشتی پسرم
_میشه برا منم دعاکنی 😭
-چه دعایی پسرم
_میشه دعا کنی خدا منو ببخشه و قبولم کنه؟؟😭
-خدا مهربونه پسرم نگران نباش همچی درست میشه
_چشم😭
(دستشو بوسیدم..
رفتم تو ماشین کلی گریه کردم)
واقعا که اینجا ارامش بخشه
بعد از چند دقیقه رفتم بیرون یه مردی رو دیدم از پشت سر اره همون پسره بود که به زهرا کوچولو گفت من مدیونتم منو ببخش..
نزدیکش شدم
وااای خدایااا نیمااا بود که
_نیماااا
(دور برشو نگاه کرد که چشش افتاد به من)
-اوه تو اینجا چی میخوای آرمان خان
بیا بریم