eitaa logo
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
860 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.8هزار ویدیو
31 فایل
بسم رب النور .... کپی آزاد ارتباط با ما👇 @ashobedelambaraykarbala حداقل تا اینجا اومدی یه صلوات برا امام زمان بفرست 😉 لعنت اللـہ علے اسرائیل
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ____________________________ _شما یه صحبت کوچک داشته باشبن چیزی نمیشه. بعدشم اون آقاهه فقط اومده خواستگاری و هنوز هیچی مشخص نشده.. -خب من نمیدونمجی باید بگم اصلا😅یکم وقت بزاریم _میخوای به خانوادت بگی؟؟ -نه به خانوادم نمیگم اول صحبت میکنیم چون چیزی مشخص نیست خب _باشه کی صحبتت کنید؟؟ (واقعا باورم نمیشد بابام داشت میگفت وقتو اون تایین کنه امیر علی و آرمانم که کلا حکم سکوت داشتند..سرمو پایین گرفتم قرار شد فردا بیا تو خونمون یا بریم بیرون صحبت کنیم یا همون جا. سرمو بالا گرفتم با نیما چشم تو چشم شدیم یه ناراحتی تو چهرش بود فکر کنم اونم متوجه ناراحتیه من شد.از ارسلان ناراحت شدم مشهد بودیم بهش زنگ زدم جواب نداد پیام هم دادم جواب نداد، از. آرمان ناراحت بودم که از وقتی به اتنا محرم شد انگار منو فراموش کرده اصلا کاری با من نداره. تو فکر بودم که بابام گفت نرگس نمیخوای بلند شی؟نگاه کردم متوجه شدم نیما رفته خداحافظی کردیم که بریم.. امیرعلی صدام کرد رفتم کنارش گفت فردا بیا بریم دنبال ارسلان یه تحقیقی کنیم ازش، گفتم به امیر علی گفتم بهش پیام دادم جوا منو نداد.. امیر علی گفت اشکال نداره میریم دنبالش.... به خونه رسیدم دوست داشتم بشینم با یکی درد دل کنم همچیو بگم.اما هیچکس نبود خدایا تو خودت میدونی نمیگم دیگه شهدا هم میدونن پس به کی بگم. آرمان صدام کرد گفت بیا بشین میخوام باهات صحبت کنم ازش ناراحت بودم گفتم من خوابم میادبزار برا بعد.خواب رفتم.. صبحونه خوردیم یه سلامی به مامانم کردم امیر علی اومد راه افتادیم رفتیم در خونشون. با ماشین راه افتاد رفت داخل یه پارک واقعا باورم نمیشد نشست کنار یه دختر البته با فاصله بعد از نیم ساعت بادختره رفتم جلوی یه خونه ایست کرد دختره رفت و اومد باز سوار ماشین ارسلان شد وارسلان به سمت خونه خودشون حرکت کرد.. امیر علی گفت به نظرت این دختره کی بود؟ +نمیدونم احتمالا یکی از اقوامشونه مطمئنی؟؟ +اره دیگه رفتن داخل خونه.. امیر علی من از این پسره نیما خوشم نمیاد خب ازدواج نکن فقط برو باهاش حرف بزن به خودش بگو من نمیخوام باهات ازدواج کنم.. +ناراحت میشه اینجوری اشکال نداره +من میخوام یه بار دیگه با ارسلان صحبت کنم. چی میخوای بگی؟؟ +نميدونم یه سری چیزا یه قرار بزارین حرف بزنین +کی؟؟ -نمیدونم به بابا بگو بزاره، نرگس روزا دیگه نمیخواد بیای خودم میرم دنبالش.. +چرا؟ همینجوری (گوشی امیر علی زنگ خورد جواب داد گفت. سلام نیما جان، الحمدلله شما چطوری،باشه کجا،خدانگهدار.) +کی بوددد؟؟؟ نیما! +چی گفت!!؟؟ آدرسی داد گفت عصر خواهرت بیار اینجا داخل یه پارک.. +چرا به تو زنگ زد شمارشو داری؟ چرا به ارمان نگفت؟ دیشب گفتیم بهش که +چییی گفتینن؟؟ گفتم من فردا میریم با نرگس بیرون از اون طرف بگو بیارم کجا که برین صحبت کنید +باشه....