🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت82
📚#یازهرا
____________________
آرمان))
نگرانشم هر چی که بهش زنگ زدم ببینم با نرگس چی گفتن به هم ،، تلفونش خاموشه نکنه رفته باشی سوریه ازم خداحافظی نکرده... چرا نیومد دیگه تو خونمون؟؟؟ اما یه شماره بهم پیام داد.. شماره منم پاک کن این شماره بابامه
در آخرم نوشته بود خیلی بامرامی رفیق من عازمم، حلالم کن:)
فورا شماره باباشو گرفتم، دوسه بار گرفتم جواب نداد....
داشتم از نگرانی میمیرم چطوری نیما ازم خداحافظی نکرد نگفت بهم.. خدایاااااامن بهش مدیونم.. آتنا دید که دارم سر سجاده گریه می کنم اومد کنارم پرسید چی شده سرمو گذاشتم روی پاش و گریه کردم فقط میخواستم سالم برگرده آتنا زیاد اسرار کرد که بگم بهش ازش قول گرفتم که نگه به هیچکس. دلداریم میداد و می گفت نگران نباش هر چی که خدا بخواد داخل کار خدا دخالت نکن.... باز شماره ی باباشو گرفتم جواب داد
_الو
-الو بفرمایید
_سلام میشه گوشیو بدین نیما
-سلام نیست شما؟؟
_من دوستشم
-اها، نیما رفته ماموریت کاری چکارش داری؟؟
_کی رفته؟؟
-الان نزدیک سه ساعت چرا؟
_کی برمیگرده؟
-معلوم نیست نگفت هیچی
_گوشیش خاموشه هرچی میزنم
-اره دیشب سیمکارتشو شکست و سیم دیگه گرفت.
_میشه شماره جدیدشو بهم بگی
-نه ببخش گفت نگم به کسی حالا کی هستی بگو زنگ زد به ما بگم بهش
_آرماننن
-باشه هر وقت زنگ زد به ما من به همین شماره میدم میگم بهت زنگ بزنه
_خیلی ممنون بگین حتما زنگ بزنه
-بشاه یادم نره میگم..
یعنی چی شده که گفت هر وقت خواهرت ازدواج کرد بعد بیا به رفاقتمون ادامه بدیم. یعنی چی؟ نکنه نرگس چیزی گفته؟ رفتم سمت اتاق نرگس تا خواستم در بزنم امیر علی اینا وارد خونه شدن گفتم آخر شب باهاش حرف بزنم تصمیم گرفتم به امیرعلی بگم واقعاً نمی توانم پنهانش کنم برای امیر علی تعریف کردم اشک تو چشمانش جمع شد امیر علی گفت میدونستم پسر پاکیه نه دیگه در این حد به امیرعلی گفتم نوشته بود تا خواهرت ازدواج نکنه که امیرعلی بهم گفت به نرگس گفته بود که شما فکر می کنید من به خاطر شما(نرگس) با آرمان دوست شدم. من واقعاً هدفم دوستی آرمان بوده دیگه تا وقتس که شماره ازدواج نکنید نمیام تو خونتون