🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت86
📚#یازهرا
_________________________
فکر نمیکردم اینقدر نیما پسر خوبی باشه حتما بابامم میدونه که میگه اینقدر پسر خوبیه..
بین دو راهی بودم💔خودم برا کارای خودم خندم میگره واقعا چند دقیقه یک بار نظرم عوض میشه..امیر علی گفت باز بیا بریم دنبال ارسلان..
سرمو گذاشتم بین پام. آتنا وارد اتاقم شد..بهم گفت نرگس من مثل خواهرت میمونم بهم بگو..
بهش گفتم من بین دو راهیم. به مگفت نیما که خیلی پسر خوبیه. یه چیزی هست که بگم بهت متامئنم نظرت مثبت میشه بهت اما به امیر محمد قول دادم نگم به هیچکس.ارسلان رو هنوز ندیدم، قضاوت نمیکنم.
خندم گرفت وگفتم خودم میدونم..
با تعجب گفت چیو میدونی!؟
گفتم :رفته سوریه
_تو از کجا فهمیدی؟ امیر محمد خیلی ناراحت بود میگفت خدا کنه سالم برگره کلی دلداریش دارم تا آروم شد.
کی بهت گفت نرگس؟! امیرمحمد..
+نه.
_کی گفت پس به غیر از منو امیر محمد کسی خب نداشت.
+تو فکر کن خودش گفته.
_واقعااااا خودش گفت بهت..فقط همینو گفت؟؟ 😭
+چیه اتنا چرا داری گریه میکنی
_هیچی😭فقط نیما همینو بهت گفت
+نه یه چیزا دیگه هم گفته چطور؟ 0را گذیه میکنی..
_ چیزی نیست نگران نشو..
دیگه چی گفته بهت..؟؟؟
+شاید یه چیزی گفته نباید تو بدونی ببخشا اینو گفتم😂
_نرگس 😭خودم میدونم میدونم بهت گفت😭
+چیو اتنااا
_نرگس دلم شور میزنه، میترسم. من خیلی امیرو دوست دارم نبودش آزارم میده 😭😭💔
+یعنی چی این حرفات😂عه
_خودم میدونممم نرگس نمیخوام دلداریم بدی😭💔
(نمیدونستم آتنا درمورد چی حرف میزنه، نمیدونم چرا گریه میکنه، الان بهتر بود بهش بگم اونط که تو میدونیو منم میدونم...)
+چیو میدونی؟؟ما هیچی پنهون نمیکنیم
_رضایت منم باید باشه تا امیر محمد بتونه عازم شه بخاطر همین گفت مجبور بودم بهت بگم😭💔نرررگس من میمیرممم....
(باوارم نمشد بغض گلومو گرفت.. یعنی چی آرمانننن من نمیزارممممممم..
به زور بغضمو قورت دادمو، خواستم آتنا رو دلداری بدم..)
+یعنی چی آتنا😂؟دروغ گفته بیشعور بزار صداش کنم😂
آرمااااانننننن
_نمیخوام دلداریم بدی💔😭
+مگه من میزارم بره.
_میره
+اروم باش هرچی خدا بخواد
_امیر بره خدایی نکرده... نرگس😭من نمیتونم تصورم سخته💔
+میدونم عزیزم نگران نباش
اصلا منم میخوام با نیما ازدواج کنم اونم میره تازه من میدونم خوشحالم.
_نه خب اون گفت ازدواج کنم نمیره دیگه
+نمیدنم
_نرگس تو رو خدا نگی به امیر محمد ها دعوام میکنه
+چیو نگم 😂اون دلش نمیاد تو رو دعوا کنه
_هیچی بهش نگو. نیما پسر خوبیه
+واقعا نمیدونم چکار کنم خدا خودش کمکم کنه. جریان ارسلانو گفتم که اومد پشت در و پیامو براش خوندم..
_خدا که کمک میکنه.به نظر من هر کی که حس به نامحرم داره کاملا داره اشتباه میکنه یا داره دروغ میگه.
+یعنی چی دروغ میگه
بیبن نرگس تو از کجا متامئنی که دوست داره با این حرفا.. ماجرای پرهامو که میدونی.. اون تازه به من کلی ثابت کرد که عاشقمه و دوسم داره.. بعد فهمیدم حسی که به نامحرم داری باید نابود شه.لحظه ای فهمیدم که دیر شده بود.هیچوقت از رو این حرفا متامئن نشو آبجی. پرهام اینقدر منو متامئن کرده بود که حرف هیچکسو باور نداشتم.
+حرفات درست اما وقتی که من درو بستم نشست گریه کرد و گفت من دوست دارم.
_شک نکن میدونست تو پشت دری😂
چرا نگفت من دوست داشتم.گفت من دوست دارم یعنی میدونست پشت دری
+وااای اتنا به چه چیزایی تو دقت میکنی واقعا..
باز نظرم عوض شد😂
رفتم پیش بابام..بهش گفتم بابا من میخوام با نیما ازدواج کنم
-تو ساعت وقتی هستی نرگس😂
+بابا!!!
-قشنگ تصمیم بگیر دختر
+گرفتم دیگه
-آفرین
+چرا؟!
-تصمیم باید عاقلانه باشه
+بابا😂
رفتم تو اتاقم باورم نمیشد این نیما ی بیشعور کار خودشو کرد
امیر علی منظورش همین بود که گفت اگه آرمان و تو این کار نبره خوبه
باید بهش میگفتم حالا نمیدنم اتنا درست میگفت یا نه.. زنگ زدم امیر علی گفتم بیا خونمون رفتم پیشش بهش گفتم.
امیرعلی:حدس میزدم
+بخدا راست میگم
- تو کی دروغ گفتی؟ بابانمیدونه
+نه😂
-نظرت چیه از فردا بریم دنبال آرمان، اونو تعقیب کنیم
+امیرر علی!
-راستی نیما💔
+نیما چییی؟؟؟
-برگشته
+خببب؟؟؟
-دستش آسیب دیده
+اشکال نداره خوب میشه چی شده؟؟
-نمیدونم ارمان بهم گفت، گفت نگو به کسی..
رفتم پیش اتنا پرسیدم دست نیما چیشده.آتنا گفت من خبر ندارم.. بزار زنگ بزنم آمیر محمد..
زنگ زد ارمان گفت چیزیش نشده فقط یکم دستش آسیب دیده.به اتنا گفت نگو به کسی.
ای خدااا منو امیر علیو آتنا همچیو به هم گفتم آخرشم گفتبم به کسی نگو💔
آتنا به من میگفت میگفت به کسی نگو من به امیر علی باز یه چیزایی امیر علی میگفت من گفتم به اتنا