خِیلۍاَزشھدامیگنکِھ:
اَگھمیخواینشَھیدشینشَھیدگونِهزِندِگیکُنین !
ماهمبادوتانـَمازِاَولِوَقتبِھخِیـٰالِخُودِمون
کارخوبیکَردیم..
ولینَھ !
تاوَقتیگوشتِمُردھِبَرادَرمونومیخُوریمو
سَروالِدینعَربدھمیکشیم
هیچچیزتغییرنکردھ..!
"🌿
هدایت شده از بزرگترین مسابقه ایتا
🌱هدیه رو خودتون انتخاب کنید🌱
🔻این مسابقه هم سخت نیست
🔻هم لازم نیست به سوالی جواب بدید
🔻هم یه کار فرهنگیه 🔥
فقط کافیه وارد کانال بشید و برای دریافت بنر به یکی از مدیران پیام بدید📩😊
تشریف بیارید ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/823197997Cf5c11cf017
#کدشما۲۰۲۶۴
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت83
📚#یازهرا
________________
آرمان))
دو هفته دیگر قرار بود عقد کنیم. تواین دوهفته چه اتفاقاتی بیفته خدا داند رفتم اتاق نرگس
_خوبی آبجی؟؟
+واای آرمان عجبی! بالاخره سراغی گرفتی ازم کنارمی چرا اینقدر دور شدی ازم واااایییی
_عه 😂
خب من دوست دارم آتنا رووو
+مگه من گفتم دوستش نداشته باش؟؟
ازم احوال نمیگیری کاری نداری باهام
_آدم شدم😂
+عه... دوماد شدی آدم شدی😂
_بله
+بقیه بعد از عقد و عروسی دور میشن تو که هنوز عقد نکردی😂
_نرگس😂
تو الان از دستم ناراحت شدی؟؟
+هنوز هستم.. 😂
ولی خب خواهر برادر تا وقتی که مجردن عاشق همن بعدش کلی از هم دور میشن..
_من قول میدم اینجور نشم 😂
+تو هنوز ازدواج نکردی آرمان . عقد کنی فکر کنم دیگه منو نمیشناسی
_عههه
صبر کن خودت عروس شی 😂
+من اینجور نیستم 😐 😂
_ زنده باشم ببینم
+آرمانن
_ با نیما حرف زدی چی شد؟؟
+چیزی باید بشه؟؟
_چیگفتین؟
+هیچی
_به امیر علی گفتی
+خب برو از خودش بپرس میگه بهت..
_اصلا اون دیگ کاری با من نداره گوشیش که کامل خاموشه، الانم نیست اصلا رفته مسافرت..
+چقدر میره مسافرت کجا رفته؟
_ماموریت کاری داره
+کجا رفته کی میاد!؟
_نمیدونم کی میاد
چیگفتین؟
+هیچی من اصلا هیچی نگفتم گفت اصلا راجب ازدواج حرف نزنیم
_یعنی چی ؟؟
+یعنی منو نمیخواد
_نه اینجور نیست، اون میترسه از دخترا به خاطر همین میترسه یه وقت دلببنده به کسی، دلشو بشکنن قبلا این اتفاق براش افتاده..
نگاه کسی نمیکنه بخاطر همین میگه یاازدواج میکنم که نمیشه، یا اینقدر میرم که بمیرم.
+کجا؟؟؟
_هیچی هيچی
راستی از اون ارسلان بگو
+باهاش دعوام شد
_واقعا چیشد؟؟
+ولش کن حوصله ندارم جواب بدم برو بیرون کار دارم.
نرگس))
دیگه از ارسلان متنفر شدم با اون حرفاش رفتم سر سجاده فقط گریه کردم خدایا چرا من اینقدر گناه کار شدم منی که حتی هیچکس صدامو نمیشنید چرا اینجور شدم خدایا خودت راه درست رو پیش راهم بذار ارسلان هیچ کاره من نمیشه چطور تونست اینجور باهام صحبت کنه با اینکه نامحرمیم اگر باهاش ازدواج کنم تو زندگی اگه دعوامون شد میخواد این کار کنه الان چیکار کنم؟؟؟ 😞 چطور بگم اینا نمیخوام من نیما به نظرم خیلی بهتره که حتی بابام و امیرعلی هم تایید می کنند واقعاً باید اول ببینم خانوادهام چه میگن خانوادم که خیلی از این پسر خوششون میاد،،،، بابام که میگه اون پسره خیلی پرروهه آرمانم که ازش خوشش نمیاد مامانم و امیر علی که هیچی نمی میگن. اما این نیما با خانواده ام خیلی انسه خوبی داره خدایا اگه قسمت شد کمک کن خوشبخت باشه.. اگر هم با یک نفر دیگه ازدواج کرد خوشبخت شه و عاقبت بخیر..
آرمان)))
سه هفته گذشت هیچ خبری از نیما نشد💔با اتنا عقد کردیم سر سفره عقد فقط به فکر نیما بودم.. روز عقد بهترین روز زندگیمون شد.. گفتنش برا سخت بود😞اما گفتم به آتنا امروز اخرین روز کلاسا بود بعد باید کار های اعزامیه انجام میشد رضایت همسر ..مجبور بودم بگم بهش، به زور و التماس راضیش کردم.. نمیدونم به خانوادم چطور بگم باید حتما بگم بهشون دلم خیلی شور زد و اتنا گفت کمکت میکنم... 💔
نرگس))
امیر علی گفت میخوام باهات صحبت کنم..
-نرگس نظرت چیه واقعا؟؟
+نمیدونم اصلا، ارسلان
-یه لحظه صبر کن. من نمیگم بده گفتم امتحانش کن. فردا نندازی گردن من بگی این خوب بود تو گفتی اینجور بگو 😂
_امیر علی 😐😕
من کی اینجور..
اصلا اینجوری بهتر شناختمش
-نرگس این نیما خیلی پسر خوبیه خودت ببین آرمان به نماز واماما اعتقاد داشت؟از اسم خودش متنفر نبود؟؟ خودش داره میگه ازدواج من باعثش نیماست.. ببین چه دوست خوبیه مطمئن باش تو زندگی هم رفیق خوبی میتونه باشه میشه بهش تکیه کرد
+نمیدونم اشکال نداره یه بار دیگه باهاش حرف بزنم؟
_نه به نظر من بهش بگو نمیخوامت ببین چی میگه
+باشه😂میگه خودم میدونستم
_نه خب من بهش میگم 😅
💕#ادامه_دارد
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت84
📚#یازهرا
________________________
+امیر علی من واقعا نمیدونم چکارکنم
_این پسر خیلی پسر خوبیه یه چیزی نیما بهم گفته تو نمیدونی اگه بهت بگم شک ندارم اشکت در میاد اشک خودمم در اومد
+راجب نیما ؟
_اره
+بگو تورو خدا
_میخوام بگم ولی حیف که به آرمان قول دادم نگم به کسی
+چیه خب؟
_یه کاریه اگه آرمانو به سمت این کار نبره خوبه
+یعنیییی چییی^؟
_نمیگم بهت من متامئنم اگه بهت بگم جوابت مثبت میشه
+بگوخب
_نرگس ازدواج با آرمان لیاقت میخواد واقعا ..
+چیییی؟؟
یعنی پسر خوبیه؟
_تصمیم با خودت به نظر من خوبه
+میدونم پسر خوبیه اما ...
_اما اگر نکن قشنگ فکر کن
خیلی نگران بودم نمیتونستم جلو نگرانیمو بگیرم پاشدم رفتم در خونشون در زدم اقایی اومد به گمونم باباش بود پرسیدم نیما نیومده گفت شما
_آرمان، همونی فرار بود اگه نیما زنگ زد شمارمو بدین بهش
-اها دوستشی بیا داخل پسرم
_نه نمیخوام مزاحم شم با نیما کار مهمی داشتم کی میاد؟
-امروز میاد
_واقعآ
-اره چکارش داری
_هیچی ممنون فعلا خدانگهدار
در خونشون منتظر نیما ایستادم دلم براش تنگ شده بود ..
بعد از دوساعت ماشینی نیما رو اورد 😭
دستش باند پیچی بود💔نزاشتم بره داخل خونه رفتم کنارش و بغلش کردم
ازش گلایه کردم چرا نگفتی بهم رفیتم تو ماشین با هم حرف زدیم ..
نرگس))
ارسلان بازم ازم عذرخواهی کرد و گفت دفعه اخرم بود کلی معذرت خواهی کرد گل برام خرید اما من قبول نکرردم بهش گفتم جوابم منفیه گفت میخوام باهات حرف بزنم در خونمون رو محکم کوبیدم و بهش گفتم دیگه نیا اینجا ..
صداش لرزید دل منم لرزید داشت گریه میکرد یه لحظه آتیش گرفتم.داشت میگفت من دوست دارم سریع رفتم تو اتاقم ..کاش ایستاده بودم حرفشو میزد ..باز نظرم راجب به نیما عوض شد خواستم به ارسلان جواب مثبت بدم ..
گوشینو برداشتم یه شماره ناشناس بهم پیام داد ..
(تو منو نمیشناسی من اونجوری که تو فکر میکنی نیستم نرگس خانم من پشیمونم
همیشه همینجور میشم کاری و انجام میدم بعد پشیمون میشم همچیو با این کارام خراب میکنم ..کاش یه فرصت دیگه بهم میدادی میدونم نمیشه ولی کاش میشد بدون اینووو همیشه دعا میکنم خوشبخت شی تو خیلی دختر خوبی هستی ..حلالم کنن یا علی...)))
ارسلان ؟؟
یعنی چی خدا .
بابام دو هفته برام وقت گذاشت که قشنگ فکر کنم بهم گفت با این دوهفته باید سرنوشت خودتو تا قیامت بسازی ..گفت یکیو انتخاب کن باهاش همسفر بهشت شی.تو این دوهفته فقط به فکر نیما بودم .اما الا نننن💔خدایا خودت کمکم کن💔.رفتم پیش بابام گفتم من میخوام با ارسلان ازدواج کنم .تصیمیم اخرم همینه .بابام با تعجب گفت :
یعنی چی قشنگ فکر کن نرگس تو در رو بستی محکموگفتی نمیخوامت الان چیشد .؟
+تصمیمم همینه بابا
بابام گفت حالا که ازدواج با ارسلان تو دلته من هیچی نمیگم..
شب بود خوابم میومد ..
از خواب بیدار شدم باورم نمیشد سریع حاضرشدم با ماشین آرمان تند رفتم گلزار شهدا.شهید اومد تو خوابم بعد از این همه التماس من نظر کرده بودم شهید اومد تو خوابم باهام حرف زد باورم نمیشد 😭باید نظرمو ادا میکردم .
بهم گفت فکر کن هر راهی که به ما وصل میشه رو انتخاب کن ..
رفتم خونه امیر علی. بهش گفتم من نظرم نسبت به ارسلان مثبته.براش تعریف کردم هم خوابمو هم جریان ارسلان
_بهت گفتم اگه یه چیزی بهت بگم درمورد نیما نظرت مثبت میشه
-اره
_تصمیم گرفتم هر وقت تصمیمتو گرفتی بعد بهت بگم .
-بگو
_نیما ....
اشکم در اومد😭واقعا چقدرپاک بود چقدر لیاقت داره خوش به حالش ..
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت85
📚#یازهرا
_________________________
فکر نمیکردم اینقدر نیما پسر خوبی باشه حتما بابامم میدونه که میگه اینقدر پسر خوبیه..
بین دو راهی بودم💔خودم برا کارای خودم خندم میگره واقعا چند دقیقه یک بار نظرم عوض میشه..امیر علی گفت باز بیا بریم دنبال ارسلان..
سرمو گذاشتم بین پام. آتنا وارد اتاقم شد..بهم گفت نرگس من مثل خواهرت میمونم بهم بگو..
بهش گفتم من بین دو راهیم. به مگفت نیما که خیلی پسر خوبیه. یه چیزی هست که بگم بهت متامئنم نظرت مثبت میشه بهت اما به امیر محمد قول دادم نگم به هیچکس.ارسلان رو هنوز ندیدم، قضاوت نمیکنم.
خندم گرفت وگفتم خودم میدونم..
با تعجب گفت چیو میدونی!؟
گفتم :رفته سوریه
_تو از کجا فهمیدی؟ امیر محمد خیلی ناراحت بود میگفت خدا کنه سالم برگره کلی دلداریش دارم تا آروم شد.
کی بهت گفت نرگس؟! امیرمحمد..
+نه.
_کی گفت پس به غیر از منو امیر محمد کسی خب نداشت.
+تو فکر کن خودش گفته.
_واقعااااا خودش گفت بهت..فقط همینو گفت؟؟ 😭
+چیه اتنا چرا داری گریه میکنی
_هیچی😭فقط نیما همینو بهت گفت
+نه یه چیزا دیگه هم گفته چطور؟ 0را گذیه میکنی..
_ چیزی نیست نگران نشو..
دیگه چی گفته بهت..؟؟؟
+شاید یه چیزی گفته نباید تو بدونی ببخشا اینو گفتم😂
_نرگس 😭خودم میدونم میدونم بهت گفت😭
+چیو اتنااا
_نرگس دلم شور میزنه، میترسم. من خیلی امیرو دوست دارم نبودش آزارم میده 😭😭💔
+یعنی چی این حرفات😂عه
_خودم میدونممم نرگس نمیخوام دلداریم بدی😭💔
(نمیدونستم آتنا درمورد چی حرف میزنه، نمیدونم چرا گریه میکنه، الان بهتر بود بهش بگم اونط که تو میدونیو منم میدونم...)
+چیو میدونی؟؟ما هیچی پنهون نمیکنیم
_رضایت منم باید باشه تا امیر محمد بتونه عازم شه بخاطر همین گفت مجبور بودم بهت بگم😭💔نرررگس من میمیرممم....
(باوارم نمشد بغض گلومو گرفت.. یعنی چی آرمانننن من نمیزارممممممم..
به زور بغضمو قورت دادمو، خواستم آتنا رو دلداری بدم..)
+یعنی چی آتنا😂؟دروغ گفته بیشعور بزار صداش کنم😂
آرمااااانننننن
_نمیخوام دلداریم بدی💔😭
+مگه من میزارم بره.
_میره
+اروم باش هرچی خدا بخواد
_امیر بره خدایی نکرده... نرگس😭من نمیتونم تصورم سخته💔
+میدونم عزیزم نگران نباش
اصلا منم میخوام با نیما ازدواج کنم اونم میره تازه من میدونم خوشحالم.
_نه خب اون گفت ازدواج کنم نمیره دیگه
+نمیدنم
_نرگس تو رو خدا نگی به امیر محمد ها دعوام میکنه
+چیو نگم 😂اون دلش نمیاد تو رو دعوا کنه
_هیچی بهش نگو. نیما پسر خوبیه
+واقعا نمیدونم چکار کنم خدا خودش کمکم کنه. جریان ارسلانو گفتم که اومد پشت در و پیامو براش خوندم..
_خدا که کمک میکنه.به نظر من هر کی که حس به نامحرم داره کاملا داره اشتباه میکنه یا داره دروغ میگه.
+یعنی چی دروغ میگه
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت86
📚#یازهرا
_________________________
فکر نمیکردم اینقدر نیما پسر خوبی باشه حتما بابامم میدونه که میگه اینقدر پسر خوبیه..
بین دو راهی بودم💔خودم برا کارای خودم خندم میگره واقعا چند دقیقه یک بار نظرم عوض میشه..امیر علی گفت باز بیا بریم دنبال ارسلان..
سرمو گذاشتم بین پام. آتنا وارد اتاقم شد..بهم گفت نرگس من مثل خواهرت میمونم بهم بگو..
بهش گفتم من بین دو راهیم. به مگفت نیما که خیلی پسر خوبیه. یه چیزی هست که بگم بهت متامئنم نظرت مثبت میشه بهت اما به امیر محمد قول دادم نگم به هیچکس.ارسلان رو هنوز ندیدم، قضاوت نمیکنم.
خندم گرفت وگفتم خودم میدونم..
با تعجب گفت چیو میدونی!؟
گفتم :رفته سوریه
_تو از کجا فهمیدی؟ امیر محمد خیلی ناراحت بود میگفت خدا کنه سالم برگره کلی دلداریش دارم تا آروم شد.
کی بهت گفت نرگس؟! امیرمحمد..
+نه.
_کی گفت پس به غیر از منو امیر محمد کسی خب نداشت.
+تو فکر کن خودش گفته.
_واقعااااا خودش گفت بهت..فقط همینو گفت؟؟ 😭
+چیه اتنا چرا داری گریه میکنی
_هیچی😭فقط نیما همینو بهت گفت
+نه یه چیزا دیگه هم گفته چطور؟ 0را گذیه میکنی..
_ چیزی نیست نگران نشو..
دیگه چی گفته بهت..؟؟؟
+شاید یه چیزی گفته نباید تو بدونی ببخشا اینو گفتم😂
_نرگس 😭خودم میدونم میدونم بهت گفت😭
+چیو اتنااا
_نرگس دلم شور میزنه، میترسم. من خیلی امیرو دوست دارم نبودش آزارم میده 😭😭💔
+یعنی چی این حرفات😂عه
_خودم میدونممم نرگس نمیخوام دلداریم بدی😭💔
(نمیدونستم آتنا درمورد چی حرف میزنه، نمیدونم چرا گریه میکنه، الان بهتر بود بهش بگم اونط که تو میدونیو منم میدونم...)
+چیو میدونی؟؟ما هیچی پنهون نمیکنیم
_رضایت منم باید باشه تا امیر محمد بتونه عازم شه بخاطر همین گفت مجبور بودم بهت بگم😭💔نرررگس من میمیرممم....
(باوارم نمشد بغض گلومو گرفت.. یعنی چی آرمانننن من نمیزارممممممم..
به زور بغضمو قورت دادمو، خواستم آتنا رو دلداری بدم..)
+یعنی چی آتنا😂؟دروغ گفته بیشعور بزار صداش کنم😂
آرمااااانننننن
_نمیخوام دلداریم بدی💔😭
+مگه من میزارم بره.
_میره
+اروم باش هرچی خدا بخواد
_امیر بره خدایی نکرده... نرگس😭من نمیتونم تصورم سخته💔
+میدونم عزیزم نگران نباش
اصلا منم میخوام با نیما ازدواج کنم اونم میره تازه من میدونم خوشحالم.
_نه خب اون گفت ازدواج کنم نمیره دیگه
+نمیدنم
_نرگس تو رو خدا نگی به امیر محمد ها دعوام میکنه
+چیو نگم 😂اون دلش نمیاد تو رو دعوا کنه
_هیچی بهش نگو. نیما پسر خوبیه
+واقعا نمیدونم چکار کنم خدا خودش کمکم کنه. جریان ارسلانو گفتم که اومد پشت در و پیامو براش خوندم..
_خدا که کمک میکنه.به نظر من هر کی که حس به نامحرم داره کاملا داره اشتباه میکنه یا داره دروغ میگه.
+یعنی چی دروغ میگه
بیبن نرگس تو از کجا متامئنی که دوست داره با این حرفا.. ماجرای پرهامو که میدونی.. اون تازه به من کلی ثابت کرد که عاشقمه و دوسم داره.. بعد فهمیدم حسی که به نامحرم داری باید نابود شه.لحظه ای فهمیدم که دیر شده بود.هیچوقت از رو این حرفا متامئن نشو آبجی. پرهام اینقدر منو متامئن کرده بود که حرف هیچکسو باور نداشتم.
+حرفات درست اما وقتی که من درو بستم نشست گریه کرد و گفت من دوست دارم.
_شک نکن میدونست تو پشت دری😂
چرا نگفت من دوست داشتم.گفت من دوست دارم یعنی میدونست پشت دری
+وااای اتنا به چه چیزایی تو دقت میکنی واقعا..
باز نظرم عوض شد😂
رفتم پیش بابام..بهش گفتم بابا من میخوام با نیما ازدواج کنم
-تو ساعت وقتی هستی نرگس😂
+بابا!!!
-قشنگ تصمیم بگیر دختر
+گرفتم دیگه
-آفرین
+چرا؟!
-تصمیم باید عاقلانه باشه
+بابا😂
رفتم تو اتاقم باورم نمیشد این نیما ی بیشعور کار خودشو کرد
امیر علی منظورش همین بود که گفت اگه آرمان و تو این کار نبره خوبه
باید بهش میگفتم حالا نمیدنم اتنا درست میگفت یا نه.. زنگ زدم امیر علی گفتم بیا خونمون رفتم پیشش بهش گفتم.
امیرعلی:حدس میزدم
+بخدا راست میگم
- تو کی دروغ گفتی؟ بابانمیدونه
+نه😂
-نظرت چیه از فردا بریم دنبال آرمان، اونو تعقیب کنیم
+امیرر علی!
-راستی نیما💔
+نیما چییی؟؟؟
-برگشته
+خببب؟؟؟
-دستش آسیب دیده
+اشکال نداره خوب میشه چی شده؟؟
-نمیدونم ارمان بهم گفت، گفت نگو به کسی..
رفتم پیش اتنا پرسیدم دست نیما چیشده.آتنا گفت من خبر ندارم.. بزار زنگ بزنم آمیر محمد..
زنگ زد ارمان گفت چیزیش نشده فقط یکم دستش آسیب دیده.به اتنا گفت نگو به کسی.
ای خدااا منو امیر علیو آتنا همچیو به هم گفتم آخرشم گفتبم به کسی نگو💔
آتنا به من میگفت میگفت به کسی نگو من به امیر علی باز یه چیزایی امیر علی میگفت من گفتم به اتنا
003145.mp3
159.9K
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ
و هیچکس جز به مشیّت و فرمان خدا نمیمیرد.
سرنوشتی است مقرر شده و هر که پاداش دنیا را بخواهد (اندکی از آن) به او میدهیم، و هر که خواستار پاداش آخرت باشد، او را از آن میبخشیم؛ و یقیناً سپاسگزاران را پاداش خواهیم داد.
📖 آلعمران/۱۴۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش دادن صندلی به افراد مسن، کودکان و خانمهای بچهدار در اتوبوس و مترو به بچهها در مدرسهای در ژاپن
eitaa.com/etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بله داشتین میفرمودین! 🤣
خوردش!
eitaa.com/etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توله خرسهای دهکده طبیعت قزوین راه بیرون اومدن از قفسو یاد گرفتن و وقتی آقای فیلمبردار میرسه و نگهبان ها رو صدا میزنه ببینید این مخلوقات عجیب خداوند چه حرکتی میزنند😂
eitaa.com/etyhhbi