eitaa logo
کانال مولودی وعروسی مجمع الذاکرین🌸
31.5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
130 فایل
جدیدترین اشعاروسرودهادرکانال ما خوش آمدین🌹 @ewwmajmamolodi #کانال_مولودی_و_عروسی_مجمع_الذاکرین مدیریت👇 @khadeemeh110 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما در روبیکا 👆
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتش رسید آینه دریا بیاورد در یک طلوع گوهرِ رخشا بیاورد باید که عشق جلوه به عالَم چنین کند بر روی خاک باغِ شکوفا بیاورد کوثر که بود خیرِ کثیرِ محمّدی در جامِ نور چشمه ی صهبا بیاورد شعبان رسید ، شمس و قمر را خبر کنید تا مِهر عشق ، ماهِ دل آرا بیاورد جنّت گشود پنجره ها را که فاطمه در لاله زار سایه ی طوبا بیاورد هر کس که داشت آیه ی تطهیر روی لب در این بهار رو به تماشا بیاورد در بر گرفت زهره ی زهرا سپیده را باید که نور زهره ی زهرا بیاورد فرزند اوست آینه دارِ سپیده ها از وی نوید عرشِ معلّا بیاورد آمد حسین ، دیده بخواند وَ اِنْ یَکاد باید که چشم آید و معنا بیاورد پیراهن از حریر رساند به او مَلَک گهواره نیز جنّتِ اعلا بیاورد گلبرگِ یاس می رسد از گلشنِ بهشت روبندِ نور بر رخِ زیبا بیاورد می ریزد آب ، از دلِ زمزم - وَ بعد ازآن با خود نسیم شهدِ مصفّا بیاورد دارد هنوز خنده در آغوشِ مصطفیٰ طفلی که ماه در شبِ رؤیا بیاورد حیدر گرفت از لبِ طفلش پیامِ عشق گلخنده باز بر لبِ مولا بیاورد باور کنید ، این که ندارد توان بهشت در پیش سرو قامتِ رعنا بیاورد هر کس که عشق دارد و گل را طلب کند بر لعلِ خویش لفظِ تمنّا بیاورد در این حریم سنجش تقوا بود مِلاک عاشق بجاست گوهر تقوا بیاورد سوّم امام ، سوّمِ شعبان طلوع کرد نامش قرار بر دلِ شیدا بیاورد آری شکفت جلوه ی گلگونِ کربلا حالا به راه عاشقِ پویا بیاورد طفلی که داغ از دلِ عیسیٰ برون بَرد طفلی که نور در یَدِ موسیٰ بیاورد طفلی که نوح کشتی و لنگر بِدو سپرد در بزمِ عشق حضرتِ یحییٰ بیاورد معنای عشق ، این که تبرّا بُود تو را از این طریق نورِ تولّا بیاورد دارم امید ، این که چو "یاسر" ز آفتاب بر لوحِ سینه تابد و امضا بیاورد ✍ @ewwmajmamolodi
چو سبوی می پرستان که شود خمارِ دستت بکشم مدام ساقی به سر،انتظارِ دستت به همان محل که شیشه ز تهی شدن عرق کرد ز چه سربلند گردم منِ شرمسارِ دستت چو سبو دو دستِ خود را زده ام به سر که شاید سحری،شبی، بیایم نفسی، به کارِ دستت تو چه تاک آفرینی که بدون خونِ انگور چه شراب ها که ریزد به لب از فشارِ دستت سر زلف خود گرفتی و نگفتی،این دل مست گذرد چگونه سالم ز دو آبشارِ دستت به غدیر دین کامل شود از کفت نمایان چه بگویم و نویسم من از ابتکار دستت............... تو به تیغ آبدارت قدمی بزن به صحرا که هزار لاله روید سحر از بهارِ دستت بگذار خار باشم که به دامنت بچسبم نه چو خاتمی كه از لطف رود از دیارِ دستت در مسجدی گدایم که تو در رکوع باشی به خرابه ای خرابم که رسد انارِ دستت سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی مگر آنکه بازجوید رهی از حصار دستت چه گشاد شد کلاهی که به سر نهاد جبریل که هزار شه پرِ او نکند مهارِ دستت دل ما که چشمِ مستت بنموده مستِ چشمت چه تلاش کرده ای که شده هوشیار دستت نه چو صوفی ام ولیکن ز شراب مدح نابت سر من برون نیاید چو مه از مدارِ دستت قلمی که دفتر دل بپذیرد عاشقانه به خدا که نیست الا سر ذولفقارِ دستت دل تاب خورده من نشود ز زانویت صاف مگر آنکه مثل تیغت بشود دچار دستت ز چه رو کمان گرفتی ز چه در کمین نشستی كه به شوق چشم نازت شده ام شکار دستت منم آنکه ایستاده ز غمت چو شمع سوزان نکنم طلب خموشی مگر از شرار دستت به دل و به دیده ی من اثری نماند الا دوسه یادگار پایت، دو سه یادگار دستت مپسند همچو میثم بشوم به نخل راضی خوشم آن زمان که رقصد سر من به دار دستت چو یتیم بی نوایی بنشسته ام به راهی که به کوی مویم افتد نفسی گذار دستت چه خوش است دیده ای که ز نیاز بی نیازی به دو پای لنگ مژگان شده رهسپار دستت ز همان محل که زهرا (س) به دو دست تو دهد دست سر عمر و درب خیبر نشد افتخار دستت به غدیر خم دو دستت شده یار پاک دستی که به دفن همسرت شد به دو دست، یار دستت ز چه تا ابد نپیچد به خودش طناب از غم که نموده عالمی را همه سوگوار دستت اگر از فراق زهرا کمرت شکست، والله نشنیده و نبیند کسی انکسار دستت تو به شانه ی (غریبت) بگذار دست خود را که زمین و آسمان ها نکشند بار دستت من از عار بی کلاهی ز تو شرمسار بودم که گذاشت منتش را به سرم دوباره دستت به خدا ردیف شعرم شده بود چشمت اما چه کنم كه طبع وحشی شد امیدوار دستت @ewwmajmamolodi
ای تمنا ز همه، لطف و کرامت از تو خواهش از ما و نشان دادنِ قامت از تو دلِ بیمار و تمنای عیادت از ما لبِ خندان و طبابت بسلامت از تو اِلتجا در طلبِ آن رخِ محشر از ما پرده برداشتن از وجهِ قیامت از تو سیزده نور، پیِ ماهِ شب چاردهند روشنی بخشیِ عالم به تمامت از تو حجة الله تو هستی، ولی الله تویی بر همه مُلک و مَلک هست امامت از تو چقدَر تاج ولایت به شما می آید سلطنت از تو و اِعلامِ قیامت از تو چارده قرن، جهان منتظرِ یک روز است کِی ز کعبه خبر آید بسلامت از تو نامِ مهدی به فلَک قُلقله انداز شده مانده در کعبه فقط خواندنِ نامت از تو مادرت فاطمه فرمود که یارِ تو شویم طاعت از ما، تو بیا! امرِ مُدامت از تو یا لثارات بگو تا که بیاییم همه فرشِ جان پیشِ تو از ما و اقامت از تو راه‌پیماییِ صد میلیونیِ مکه ز ما خواندنِ خطبۀ جمعه به فِخامت از تو هجرت از مکه سوی شهر مدینه، زان پس تا اَبد تکیه به کرسیِ مَقامت از تو فتح کن با قدمت منبرِ پیغمبر را عالَمی تشنه و تبیینِ امامت از تو گریه بر غربت سالار شهیدان از ما خواندنِ ناحیه با سوز کلامت از تو وارث فاطمه! امّیدِ ضعیفان توئی و بر زعیمانِ دو دنیاست زعامت از تو همچو شمشیرِ علی تیغِ تو پنهان به غلاف ذکرِ یافاطمه بر قفلِ نیامت از تو جان سپردن به رهِ مادر مضروبه ز ما انتقامِ ستمِ سیلیِ مامت از تو چونکه سیلی بزنی، صورتشان برگردد آنگه آتش زدنِ دو بُتِ امت از تو دوست داریم ببینیم غضب کردنِ تو ذکرِ تکبیر ز ما اَخذِ غرامت از تو گر گنهکار نباشیم ترا می‌بینیم توبه از ما و تبسم به غلامت از تو دستخط تو بما بود، نه با شیخ مفید شیعه! برخیز که اظهار ندامت از تو
ای به شهر ری مزارت رشک جنات النعیم آیت عظمای حق نجل الحسن عبدالعظیم آفتاب فاطمه چشم و چراغ اهل بیت منشأ فضل و کرامت صاحب لطف عمیم هم شریف ابن شریف ابن شریف ابن شریف هم کریم ابن کریم ابن کریم ابن کریم قبلۀ دل کعبۀ اهل ولایی نی عجب گر زند بیت الحرامت بوسه بر خاک حریم در پی احیای دل کار مسیحا می کند بامدادی گر وزد از تربت پاکت نسیم زائر قبر تو یعنی زائر قبر حسین خادم کوی تو یعنی خادم حجر و حطیم شهر ری تا متکی بر آستان قدس تو است تا قیامت نیستش از فتنۀ بیگانه بیم نی عجب گر سائل درگاهت از احسان کند دامن طفل یتیمی را پر از در یتیم چارمین نجل کریم اهل بیتی میتوان هشت جنت را ببخشایی به شیطان رجیم طلعت نورانیت مرآت الله الصمد طاق ابروی تو بسم الله رحمان الرحیم مظهر توحیدی و در بیت دل داری مقام آفتاب عرشی و در شهر ری گشتی مقیم شاهراه زائرت "انا هدیناه السبیل" چل چراغ تربتت شمع صراط المستقیم بر مشام جان دهد در هر نفس عطر حسین هر کجا آرد نسیم از تربت پاکت شمیم اینکه من امروز می گردم به دور تربتت مرغ جانم زائر کوی تو بوده از قدیم دست من گر کوته است از مرقد پاک حسین یافتم از تربتت اینجا همان فوز عظیم هر که در این سرزمین بر خاک تو صورت نهاد در ثواب زائران کربلا گردد سهیم خورده از اول دل «میثم» گره بر مرقدت وصل اجداد تو خواهد از خداوند کریم
🔹خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی🔹 کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست به هر که می‌نگرم در لباس احرامش دلش به جانب کعبه‌ست، رو به سوی خداست یکی به جانب مسلخ برای قربانی یکی روانه به دنبال یوسف زهراست یکی بهشت خدا را به چشم خود دیده یکی به یاد جهنم ز تابش گرماست یکی به خیمه ندای الهی العفوش... یکی دو دیده‌‌اش از اشک شوق چون دریاست یکی به امر خداوند سر تراشیده یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست سلام باد بر آن مُحرم خداجویی که روح بندگی از اشک دیده‌اش پیداست سلام باد بر آن کاروان صحراگرد که لحظه‌لحظه به دنبال سیدالشهداست سلام باد به عباس و اکبر و قاسم که حج واجبشان در زمین کرب‌وبلاست سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل که سر به دست پدر داد و خویش را آراست وجود او همه تسلیم محض پا تا سر که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم! خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست «خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی» هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست درست اگر نگری در وجود این فرزند جمال نفس رسول خدا، علی پیداست گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست... بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین که پیکرش به زمین، سر به نیزۀ اعداست ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست سلام خالق وخلقت به خون پاک حسین که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست... گلوی تشنه، سرش را ز تن جدا کردند که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟ به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم برای آن لب خشکیده چشم ماسقاست به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان» یقین کنید همانا حسین، وجه خداست به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست
ای به شهر ری مزارت رشک جنات النعیم آیت عظمای حق نجل الحسن عبدالعظیم آفتاب فاطمه چشم و چراغ اهل بیت منشأ فضل و کرامت صاحب لطف عمیم هم شریف ابن شریف ابن شریف ابن شریف هم کریم ابن کریم ابن کریم ابن کریم قبلۀ دل کعبۀ اهل ولایی نی عجب گر زند بیت الحرامت بوسه بر خاک حریم در پی احیای دل کار مسیحا می کند بامدادی گر وزد از تربت پاکت نسیم زائر قبر تو یعنی زائر قبر حسین خادم کوی تو یعنی خادم حجر و حطیم شهر ری تا متکی بر آستان قدس تو است تا قیامت نیستش از فتنۀ بیگانه بیم نی عجب گر سائل درگاهت از احسان کند دامن طفل یتیمی را پر از در یتیم چارمین نجل کریم اهل بیتی میتوان هشت جنت را ببخشایی به شیطان رجیم طلعت نورانیت مرآت الله الصمد طاق ابروی تو بسم الله رحمان الرحیم مظهر توحیدی و در بیت دل داری مقام آفتاب عرشی و در شهر ری گشتی مقیم شاهراه زائرت "انا هدیناه السبیل" چل چراغ تربتت شمع صراط المستقیم بر مشام جان دهد در هر نفس عطر حسین هر کجا آرد نسیم از تربت پاکت شمیم اینکه من امروز می گردم به دور تربتت مرغ جانم زائر کوی تو بوده از قدیم دست من گر کوته است از مرقد پاک حسین یافتم از تربتت اینجا همان فوز عظیم هر که در این سرزمین بر خاک تو صورت نهاد در ثواب زائران کربلا گردد سهیم خورده از اول دل «میثم» گره بر مرقدت وصل اجداد تو خواهد از خداوند کریم
. قصیده میلاد حضرت علی‌اکبر علیه السلام ای جوانِ حرم جوانیِ ما نذرِ کرب‌و‌بلا... فدایِ شما به فدایِ تو و فدایِ حسین جان و مال و مَنالِ نوکرها سربه‌زیر آمدیم اینجا تا... پرچمِ تو بماند آن بالا خادمِ خانه‌یِ تو و پدرت صاحبِ اَجر و قُرب... پیشِ خدا مدحِ ارباب می‌کنم آغاز گوشه‌ای از ضریح... پایینْ‌پا افتخارم همین و بس آری شدم از نوکرانِتان آقا پدرم نوکرِ تو و پدرت مادرِ من کنیزِ صحن و سرا اِی مؤذّن اذان بگو بِبری با دمِ حیدری دلِ بابا می‌شناسد علیِ اکبر را هر که فهمیده است حیدر را قدرتِ ذوالفقارِ حیدر در.‌.. ذکرِ اللّهُ‌اکبرت پیدا با شتر می‌زنی به معرکه و... می‌شود دشمنِ علی رُسوا عاشقِ دستْ‌بوسیِ پدری با عموجانِ خود شدی سقّا تو صدا می‌زدی حسن جانم او زبان می‌گرفت یازهرا بچّه‌ها شوق و ذوق می‌کردند مشکْ پُر می‌کنند ساقی‌ها هر کسی گفت مدحِ مولا را شدنی می‌کند نَشدها را اَشبَهُ‌النّاسْ بِاالنّبی یعنی... اَشْجَعُ‌النّاس مثلِ شاهِ ولا ذکرِ حیدر گرفتی و عبّاس گفت یابن‌َالحسین... اِی وَاللّه شترت را همین که هِی کردی ریخت بر هم سپاهِ توطئه‌ها علوی هستی و علی نَسَبی فاطمی در وِقار و حُجب و حیا با هر اللّهُ‌اکبرت اکبر تِرِکیدهَ‌ست زَهره‌یِ اَعداء تو که اوّل مدافعِ حرمی رویِ زانو کِشانده‌ای بابا... از حرم آمد و صدا می‌زد اُف به دنیایِ بی‌تو واویلا صورتش را به صورتَت چَسبانْد یادش اُفتاد مادرش زهرا.‌... مثلِ تو صورتش کبود شد و... پر وُ پهلویِ او شکست امّا... او که اُفتاد خنجری کهنه نَبُریده سرِ اِمامش را روضه یعنی غروبِ روزی که... دست و پا زد حسین واویلا خیمه‌ها سوخت روسری‌ها وای ندبه‌خوان شد اسیر در صحرا . ........................ .
🔹خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی🔹 کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست به هر که می‌نگرم در لباس احرامش دلش به جانب کعبه‌ست، رو به سوی خداست یکی به جانب مسلخ برای قربانی یکی روانه به دنبال یوسف زهراست یکی بهشت خدا را به چشم خود دیده یکی به یاد جهنم ز تابش گرماست یکی به خیمه ندای الهی العفوش... یکی دو دیده‌‌اش از اشک شوق چون دریاست یکی به امر خداوند سر تراشیده یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست سلام باد بر آن مُحرم خداجویی که روح بندگی از اشک دیده‌اش پیداست سلام باد بر آن کاروان صحراگرد که لحظه‌لحظه به دنبال سیدالشهداست سلام باد به عباس و اکبر و قاسم که حج واجبشان در زمین کرب‌وبلاست سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل که سر به دست پدر داد و خویش را آراست وجود او همه تسلیم محض پا تا سر که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم! خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست «خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی» هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست درست اگر نگری در وجود این فرزند جمال نفس رسول خدا، علی پیداست گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست... بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین که پیکرش به زمین، سر به نیزۀ اعداست ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست سلام خالق وخلقت به خون پاک حسین که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست... گلوی تشنه، سرش را ز تن جدا کردند که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟ به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم برای آن لب خشکیده چشم ماسقاست به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان» یقین کنید همانا حسین، وجه خداست به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست
لطف امام هادى و نور ولایتش ما را اسیر کرده به دام محبتش بر لطف بى کرانۀ او بسته ایم دل امشب که جلوه گر شده خورشید طلعتش منت خداى را که به ما کرده مرحمت توفیق برگزارى جشن ولادتش تبریک باد بانوى کبرى سمانه را کین غنچه بر دمید ز گلزار عصمتش ماه تمام و نیمۀ ذى حجه مطلعش خیر کثیر وکوثر قرآن بشارتش این است آن امام که تقدیر ایزدى بعد از جواد داده مقام امامتش این است آن امام که ذرات کائنات اقرار کرده اند به جود و کرامتش این است آن امام که در برکة السّباع شیران شوند رام و گذارند حرمتش این است آن امام که از نقش پرده هم ایجاد شیر زنده کند حکم قدرتش این است آن امام که دشمن به چند بار رخسار عجز سوده به درگاه عزتش سر تا به پاى عاطفه و مرحمت ولى دشمن به لرزه آمده از برق هیبتش آن سومین ابوالحسن از خاندان وحى چون سه على دیگر باشد عبادتش افزون ز ریگ هاى بیابان عطاى او بیش از ستاره هاى درخشان فضیلتش مائیم و دست و دامن آن حجت خدا چون نا امید کس نشود از عنایتش گردیده ایم جمع به ذیل لواى او افکنده ایم دست به دامان رحمتش از آستان قدس رضا هدیه مى کنیم آه دلى به غربت و اشکى به تربتش یارب بحق فاطمه با فتح کربلا بگشا بروى ما همه راه زیارتش از لطف آن امام (مؤید) مؤید است کو را نشان خدمت آل محمد است
روزگارم با غلامىِ "على" سر میشود هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود جاى آن دارد بگیرم حلقه دارش کنم حلقه اى را که ز گوش بندگى در میشود شان او را نه قلم کافى ست نه دفتر نه فهم شان سلمانش فقط صدجلددفتر میشود نفس مثل خیبر است و هیچکس فتاح نیست فتح این قلعه فقط با دست حیدر میشود یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن این چه موجودى ست هم اول هم آخر میشود از همینجا میشود فهمید-با مهر على- عاقبت این عاقبتها خیر یا شر میشود محضر "یادعلى" و محضر "نادعلى" هر که آدم میشود ازاین دو محضر میشود ذات فیاض “امین الله” ” امینى” پرور است هر که شد خورشید ذاتا ذره پرور میشود قدر زر زرگر شناسد قدر "زهرا"را"على" علتش این است داماد پیمبر میشود بیشتر کار برادر را برادر میکند حق بده پس باتو پیغمبر برادر میشود کار خیر ما کنار حب تو می ایستد دوبرابر, سه برابر….صد برابر میشود معجزات چشمهایت خلق صاحب معجزه ست دلدل ات رد میشود سنگ همه زر میشود تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواند تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر میشود هر یک از پیغمبران اول میاید محضرت با تو بیعت میکند بعدا پیمبر میشود دوستى از دوستان دوستان تو اگر در جهنم هم که باشد آخرش در میشود طفل خود را بر سر شانه نجف آورده ام کودک است امروز, در آینده قنبر میشود این زمین خاصیتش این است قیمت میدهد سنگ را اینجا بیندازند گوهر میشود زان طرف سنگ نشانى هم ندارد "فاطمه" زین طرف دارد کف صحن تو مرمر میشود “باز با…..” نه , باز اینجا با کبوتر میپرد شاه اینجا همنشین چند نوکر میشود حال من چون حال بیماری است زیر دست تو هر چه بدتر میشود انگار بهتر میشود….
عجل الله فرجه از فغان من سودازده در فریاد است آسمان هم‌چو سبویی که به راه باد است جوش سیلاب غمم بین، که نگویی دیگر: "چار دیوار عناصر ز چه بی‌بنیاد است" هم‌چو آتش ز جهان حاصل من دود دل است هم‌چو گل از همه عالم به کف من باد است رنگ و بو رفته ز دستم چو گل فصل خزان به پریشانی خود خاطرم اکنون شاد است هر متاعی که بوَد قیمت و قدری دارد آن‌چه با خاک برابر شده استعداد است کو کسی تا بَرَدم سوی قفس زین گلشن؟ نالهٔ بلبل من در طلب صیاد است آشنایی به وفا نیست کسی را جز من دل حسرت‌زدهٔ من به وفا همزاد است هر دم آب که روزی خورم از دست کسی هم‌چو شمشیر همه‌عمر مرا در یاد است هیچ‌کس نیست که دردی ز دلم بردارد آن‌که فریادرسی می‌کندم، فریاد است پی جمعیّتِ هرکس که دلم در بند است از پریشانی من خاطر او آزاد است کار با خویش فتاده‌ست همه عالم را کی کسی را غم احوال کسی در یاد است؟ از خم طرّهٔ شمشاد گره نگشاید شانه، هرچند که عضوی ز تن شمشاد است الفت خلق رها کن، که موافق نشود آن‌که ترکیب وجودش ز چهار اضداد است در جهان صاحب دل نیست گرفتار جهان سرو را پای به گل مانده، ولی آزاد است کارگر نیست به من تیغ جفای گردون زآن‌که دایم به زبان مدح شهم اوراد است گل روی سبد مسند شاهنشاهی آن‌که ذاتش دو جهان را سبب ایجاد است شاه دین، مهدی هادی، که به عهدش ز نشاط دل ویران‌شدهٔ غم‌زدگان آباد است هرگز آسوده مباد آن که نیاساید ازو یک‌زمان شاد مباد آن‌که ازو ناشاد است هرکه را چرخ به فرمودهٔ لطفش پرورد باز هنگام غضب‌کردن او جلّاد است ای گران‌مایه‌امیری که خیال تیغت دل بدخواه ترا سلسلهٔ فولاد است! ز انتظار قدم عهد تو دایم ایّام چون عروسی‌ست که چشمش به ره داماد است در جهان قاعدهٔ جود ازین پیش نبود رسم احسان و کرم با کف تو همزاد است کرم آموخته از ابر، ولی بهتر ازوست دستِ فیّاض تو شاگردِ به از استاد است گرهی از دل خصمت نتوانست گشود ناخن تیر تو، هرچند که از فولاد است قدر تو خوانده مگر خاک درِ خود او را که پر از باد فلک هم‌چو دَم حدِاد است جوهر چهرهٔ شمشیر تو نقشی‌ست بر آب گره دمّ سمندت گرهی بر باد است سرورا! من‌که نسیم چمن فردوسم دهر آیا ز چه از نکهت من ناشاد است؟ دایم از نسبت فرزندی من دارد عار ذات من گرچه فلک را خلف اولاد است به نسیم چمن فیض خودت کن مددی که خزان با گلِ باغم به سر بیداد است خاک در دیدهٔ بدخواه تو بادا دایم در جهان تا اثر از آتش و آب و باد است محمدقلی بیگ طَرَشتی
علیه السلام (بخش اول) باز این سرِ سوداییَم با عشقْ همسر آمده شور جوانی را نگر! پیرانه بر سر آمده! شد آفتابی ناگهان تابان مرا در کاخ جان مهرومهی در دل مرا چون سکّه بر زر آمده ماهی که مِهر آسمان از عکس رویش زرفشان این ذرّه را، یا رب! چه‌سان خود ذرّه‌پرور آمده؟ حربا و عشق آفتاب! از عقلْ دور آمد، ولی خورشید بین، کآن ذرّه را از مهرْ رهبر آمده گر خود ز حربا کمترم، چون عاشق آن دلبرم خورشید و حربا در برم از ذرّه کم‌تر آمده حُسن جهان‌آرای او برتر ز وصف است و بیان امّا به مدحش طبع من مجبول و مضطر آمده بهر گزند از چشم بد از چهر خوبش تا ابد بر چهره خال گلرخان اسپند و مِجمر آمده شیرین‌لب و شیرین‌سخن از بس‌که شهدش در دهن گویی بدخشان یمن خود کانِ شکّر آمده آن چشم فتّان کن نظر، مژگان خون‌ریزش نگر کآن ترک غارتگر دگر با تیر و خنجر آمده از طالع بیدار من این طبع گوهربار من در وصف لعل یار من گنجی ز گوهر آمده از وصف لعل او دمم باشد دم روح اللَّهی وز رفعت چشمش مرا گیتی مسخّر آمده معجز ز لعلش آورم وز چشم مستش ساحرم بنگر که سحر و معجزه با هم برابر آمده! اعجاز شعرم را ببین، او را مَبین سحر مُبین من خود چو موسی، خامه‌ام مانند اژدر آمده از حد فزون آمد سخن از بس ستودم خویشتن این شورش و غوغای من از عشق دلبر آمده آن دلبر طاهاحَسَب، وآن خسرو یاسین‌نسب ماه عجم، مِهر عرب، از چهر انور آمده آن دَر سپهر دلبری یکتا چو مهر خاوری از بهر تعظیمش دوتا این چرخ چنبر آمده آن کاو حسین مفتون او، لیلا به جان مجنون او آن خود ذبیح و این خلیل، آن یک چو هاجر آمده نازم خلیل کربلا، سرحلقهٔ اهل ولا کز وی خلیل آذری ایمن ز آذر آمده لیلای دشت ماریه صد هاجر او را جاریه کی هاجر اسماعیلِ او مانند اکبر آمده؟ برگو تو اسماعیل را باشد ذبیح اللَّه چنین کش خون جسم نازنین او را شناور آمده شبه نبیّ مصطفی، شبل علی شیر خدا از دودهٔ خیرالنّسا وز نسل شَبَّر آمده مشتق نمود از نام خود ایزد چو نام نامیَش "الله اکبر" وصف او ز "الله اکبر" آمده چون جدّ نامی نام او آمد "علی" از نزد حق مانند جدّش قدر او از هرکه برتر آمده در وصف خُلق و خوی او آیات قرآن سربه‌سر در مدح روی و موی هر چاردفتر آمده در علم و حلم و صولتْ او هم‌چون علیّ مرتضی در خَلق و خُلق و گفتگو مانا پیمبر آمده شد ذات پاک مصطفی چون مظهر ذات خدا بی‌شبهه شبه مصطفی از هردو مَظهر آمده یک‌شمّه از خُلق خوشش هر هشت‌جنّت سربه‌سر یک‌ذرّه از مهر رخش هر هفت‌اختر آمده یک‌شاخه از سرو قدش طوبی و نخل زندگی یک‌رشحه از لعل لبش تسنیم و کوثر آمده مولانا الحکیم فتح الله