eitaa logo
♡ ازدواج آسمانی | دائم♡
21.8هزار دنبال‌کننده
706 عکس
261 ویدیو
79 فایل
﷽ زیر نظر موسسه قرآنی قائم آل محمد (ص)🔰 ثبت نام و فرم ازدواج 🔰 https://eitaa.com/moshaver_asemani قوانین 🔰 https://eitaa.com/joinchat/328204440Cd6dc60dbfb اتاق عقد 🔰 https://eitaa.com/joinchat/861995136C2e4e9b6713 تبلیغات 🔰 @pasokhgou_1
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️خاطره عاشقانه ❤️ 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💢این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌😍
💠 💠 قرارمون ساعت ۹ بود🕘 که پیام داد یکم با تاخیر میام💬 گفتم مشکلی نداره🙂 ساعت ۹:۴۰ دقیقه بود که پیام داد جلوی در هستم🖐 رفتم پایین 🚶‍♂ با ماشین پدرشون اومده بودن🚗 سوار شدم ، روم نمیشد زیاد سرمو بالا بگیرم😢 سلام دادم احوال پرسی کردیم🙃 بهم گفت میشه داشبورد رو باز کنی❓ تعجب کردم😳 اروم بازش کردم🙂 دیدم یک گل رز قشنگ برام گرفته😍 بهم گفت حالا دلیل دیر اومدنمو فهمیدی😉 اونروز جمعه بود و همه گل فروشیا بسته بودن🌹 خیلی خوشحال شدم ، حس خیلی قشنگی بود😍 رفتیم برای خرید دفتربله برون🗒 یکی رو دیدم تا اومدم نشون بدم که قشنگه👈👌 با دست همونو نشون داد👈 برام خیلی جالب بود🤩 نظرامون خیلی شبیه هم بود😇 گرفتیم و سوار ماشین شدیم🙃 قرار شد صحبت کنیم که کجا بریم برای محرمیت✍ ایشون طلبه بودن و یکی از استاد هاشون رو هماهنگ کردن که برامون عقد محرمیت بخونن😇 هردومون دوست داشتیم عقدمون رو یکجا معنوی و متفاوت بخونیم🏡 قرار شد عقدمون تو سرداب یکی از امامزاده های معروف شهرمون باشه💍 خیلی خوشحال بود که کسی قراره همسرم باشه که انقدر تو معنویات همراهمه😍 از ابتدا باهم قرار‌ گذاشتیم همه چیو ساده بگیریم😌 دلم نمیخواست خرج اضافه ای بکنم یک روسری و مانتو رنگ روشن که داشتمو انتخاب کردم که همون رو برای اونروز بپوشم🙂 ایشونم همون لباس هایی که داشتن رو تن کردن🙃 همه وسایلمو آماده کردم بالاخره اون روز رسید که با خانواده درجه یکمون قراربود یک مراسم کوچیک توی سرداب داشته باشیم☺️ هردومون روزه بودیم ☝️ وقتی عاقد از من بله رو خواست 🧠 گفتم :« با اجازه امام زمانم و امام رضا و پدرم ، بله»😍 هونجا دستم رو روی مزار شریف گذاشتم و گفتم « رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» تنها آرزوم داشتن یک زندگی امام زمانی بود🤲 تو این فکر بودم که آروم دستشو گذاشت روی دستم گفت «الحمدالله» ......💍😍 👇عکس عقد در پایین قرار داده شده😍 ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
عکس عقد در سرداب امامزاده🥰🌸 برای خاطره ی
❤️خاطره عاشقانه ❤️ 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💢این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌😍
💠 💠 تو این فکر بودم که دستشو گذاشت روی دستم و گفت «الحمدلله»😍 سرمو بالا گرفتم ، اینبار کامل نگاهش کردم 👀 برای دومین بار خدارو شکر کردم بابت همچین همسری😍 دستمو گذاشت روی مزار شریف امامزاده و گفت : به همین مزار شریف قسم ، تا آخرین نفسی که از این سینه بیرون میاد ، کنارتم 😌😇 از داخل جیب کتش یک انگشتر آورد بیرون آروم دستمو اورد جلو و انداخت به دستم💍 گفت این انگشتر ارزش مادیش کمه اما ارزش معنویش زیاده چون با عشق برات گرفتم🔆 راست هم میگفت 👀 بعدا فهمیدم با چندین ماه جمع کردن شهریه طلبگی کمش اینو برام گرفته بود💳 چشمام پر از اشک بود 😔 ازش تشکر کردم🙏 همه چیز رو ساده گرفتیم و ساده شروع کردیم😍 حتی تو مراسم از هر‌چیزی که توی خونه داشتیم آوردیم و اصلا اسراف نکردیم🌹 دوست داشتیم همه چیز شهدایی باشه👌 بلند شدیم و طبق قراری که باهم گذاشته بودیم بلافاصله رفتیم مزار شهدا🤲 وارد مزار شهدا که شدیم خیلی ها تعجب کرده بودن😦 که چرا یک عروس و داماد اومدن اینجا خیلی ها مارو دنبال می‌کردن که بیشتر ببیننمون🤭 رفتیم جلو و سر مزار شهدا 😇 سلام دادیم✋ از شهدا خواستیم بهمون کمک کنید زندگیمون پر از رنگ و بوی امام زمان عج باشه🤲 برای دومین بار اینجا دستمو گرفت و گفت🤝 دعا کن منم یه روزی اینجوری شهید بشم ناخواسته چشمام پر اشک شد😢 یه لحظه خودمو جای همسرای شهدا گذاشتم😔 قبلا که مجرد بودم نمیتونستم خوب درک کنم🧠 اما الان میفهمیدم چقدر سخته که عزیزترین فرد زندگیت رو فدای امام زمان عج کنی👌 از مزار شهدا راه افتادیم تا بریم و افطار کنیم🌭 برام خیلی لذت بخش بود 😍 این اولین افطار دو نفره مون بود✌️ چندین ماه گذشت...👣 ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
❤️خاطره عاشقانه ❤️ 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💢این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌
💠 💠 چندین ماه گذشت و قرار بود عقد کنیم😍 تصمیم گرفتیم مثل قبل ساده و شهدایی باشیم☺️ خانواده هامون داشتن آماده میشدن که برای مراسم برامون حلقه بگیرن💍 ما هر دو تصمیم گرفتیم به جای گرفتن حلقه های طلا که کلی میتونست به خانواده هامون فشار بیاره و همینطور دل کلی جوان رو بابت خرج های ازدواج بترسونه😨 قرار شد حلقه های نقره بگیریم💍 خیلی گشتیم👣 تمام انگشتر فروشی هارو رفتیم💍 تا یک چیز قشنگ بگیریم🤩 که باعث ترغیب جوان ها باشه😌 بالاخره پیدا کردیم🧐 یک چیز زیبا و جدید⭐️ سنگ حلقه مونو عقیق یمنی شیعی رنگ یاسی برداشتیم💍 و چند ماه بعد رفتیم و روی ان را حکاکی کردیم💍 وسیله های دیگه عقد رو با کمترین هزینه ها تهیه کردیم💸 اصلا بحث مالی نبود و الحمدالله خانواده ها تمکن مالی داشتن💰 اما ما دوست داشتیم همه چیز امام زمانی باشه😇 تا ان شاالله آقامون یه نظری به ما بکنن😌 یادمه اون موقع کلی مانتو فروشی هارو گشتم🧐 اون موقع قیمت یک مانتو شیک و متوسط ۳۰۰ هزار تومان بود💳 ما گشتیم ، یک مانتو خیلی قشنگ و با جنس خیلی خوب رو‌توی یک حراجی به قیمت ۹۰ هزار تومان برای عقد پیدا کردیم😧 هرکسی که میدید باورش نمیشد که این مانتو زیر ۳۰۰ هزار تومان باشه😮 من توی مجردی همیشه آرزوم بود که همسرم یک طلبه باشه😍🙃 پدر من یک مهندس و مادرم فرهنگی بود ولی آرزوی من همسر یک روحانی شدن بود😍 حتی یادمه اربعین اون سال موقع خداحافظی به امام حسین علیه السلام گفتم من هیچ چیزی جز یک همسر طلبه نمیخوام🤲 اعتقادم این بود و هست که نگاه ویژه امام زمان عج شامل یکی میشه که وارد حوزه میشه👌 به قول یکی استادای عزیزم که میگفت کسی که به یک طلبه بله میگه عروس حضرت زهرا میشه ،🤲 چون هر دختری این زندگی رو قبول نمیکنه 😇 من دوست داشتم همسرم روز عقدمون با لباس روحانیت باشه😍 ساعت ۲ ظهر بود⏰ لباسای رنگ روشنم رو پوشیدم و آماده شدم👌 صدای زنگ در اومد📣 مادرم با اسفند اومد استقبال همسرم پدرم رفت تا درو باز کنه🏠 که یکدفعه هممون تعجب کردیم...😍 ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
.🌱 عکس حلقه هامون 😍 برای خاطره ی 💙 💌‌نظرتون را درباره عشق آسمانی برای ما بفرستید تا انرژی بگیریم برای ادامه ☺️ منتظریما 👇👇 💠@pasokhgou_1
.🌱 دقایقی دیگر خاطره پرطرفدار عاشقانه 💙 .
❤️خاطره عاشقانه ❤️ 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💢این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌
💠 💠 پدرم رفت تا درو باز کنه🏠 که یکدفعه هممون تعجب کردیم😳 دیدم که بخاطر من که آرزوم بود روز عقدم لباس روحانیت تو تنش باشه 😍 لباس روحانیت پوشیده بود🤩 چشمام پر اشک‌شد☺️ بعد از سلام و احوالپرسی اومد تو اتاق رفتم جلو گفتم ممنونم که انقدر برات مهم هستم😌 گفت تو‌خود قلب منی😍 مگه جسم بدون قلب میتونه؟!😇 هر لحظه بابت همچین عشقی خداروشکر میکردم🤲 انگار این محبت رو‌ خدا تو قلبمون گذاشته بود❤️ انگار سالیان سال بود‌ همو میشناختیم😍 من برای عقد یک لباس کاملا پوشیده انتخاب کرده بودم☺️ روسری مو سرم کردم🧕 با یه چادر خیلی خوشرنگ از زیر قرآن ردمون کردن👋 با ماشین پدر شوهرم راهی سالن عقد شدیم🚗 ما دوست نداشتیم مثل بعضی ها ماشین اجاره کنیم🚘 یا اینکه مراسم های پر خرج بگیریم💰 از همه بزرگتر ها دعوت کردیم که بیان محضر تو مراسم ساده و شهدایی ما باشن😇 حتی برای عکس گرفتن‌که یکی از دوستانم اومد و زحمت عکس را کشید وارد اتاق عقد شدیم📸 شنیده بودم دعا موقع عقد پیش خدا جایگاه‌ ویژه ای داره🤲 اولین دعای من فرج مولامون بود و دومین دعای من «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» بود چه ان شاالله نسل امام زمانی داشته باشیم😇 قرآن رو بدست گرفتیم🤲 حاج اقا قرآن و بوسید👌 سوره الرحمن رو باز کرد🙂 دوتایی مشغول خوندن شدیم🧐 مهریه من ۱۴ سکه بود 💳 عاقد شروع به خوندن کرد😇 نوبت به بله گفتن من رسید😌 یه نگاهی به حاج اقا کردم👀 چشماش پر از محبت بود😊 گفتم : با اجازه امام زمان عج و‌ بزرگترها بله 😌 نگاهم به حاج آقا افتاد که گفت «الحمدلله»😍 حاج اقا هم بله رو گفت🤩 دستشو بلند کرد و از روی میز حلقه زیبامون رو برداشت💍 بهم نگاه کرد و گفت خداروشکر که خدا همچین همسری رو نصیبم کرد☺️ انگشتر رو به دستم انداخت💍 منم انگشتر رو برداشتم گفتم من بیشتر شاکرم از همچین همسری❣ انگشتر رو تو دستش انداختم و.....💍❤️ ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
.🌱 عکس مراسم عقدمون 💙 برای خاطره ی 💙 💌‌نظرتون را درباره عشق آسمانی برای ما بفرستید تا انرژی بگیریم برای ادامه ☺️ منتظریما 👇👇 💠@pasokhgou_1
💠 💠 انگشتر رو تو دستش انداختم 💍 خانواده هامون اومدن کنارمون و تبریک گفتن🎊 یه پذیرایی ساده داشتیم🍰 دلمون نمیخواست اصلا تشریفاتی بشه از سالن اومدیم بیرون👋 دلم نمیخواست حتی یک لحظه نگاهمو از روش بردارم👀 چقدر زیبا شده بود با این لباس😍 رفتیم و سوار ماشین شدیم🚗 دائم به دستم نگاه میکردم 👀 چقدر حلقه مو دوست داشتم💍 اصلا نقره بودنش برام مهم نبود🧠 برام خیلی جذاب بود😍 چند هفته گذشت و کم کم دغدغه خرید جهیزیه و اقلام تو خانواده ها شروع شد دو نفری تصمیم گرفتیم بشینیم و از نظرمون به خانواده مون بگیم✍ یادمه از خانواده من شروع کردیم☝️ تو خانواده من همسرم صحبت کرد وگفت من اصلا دوست ندارم شما تو زحمت بیوفتید ☺️ دوست ندارم زندگی تجملی داشته باشم ان شاالله بعد عروسی کم کم همه چیو میخریم😍 اصلا به خودتون فشار نیارید😊 ما دوست داریم همه چی ساده و امام زمانی عج باشه😇 مادر پدرم چشمشون پر اشک شد😇 افتخار کردن به همچین دامادی و با همچین طرز فکری👌 و تشکر کردن ازش 🙏 سمت خانواده همسرم هم من صحبت کردم😊 گفتم عروسی تجملاتی نمیخوام☺️ دوست دارم ساده باشه تا ان شاالله امام زمان عج تو‌مراسممون شرکت کنن😇 برای خانواده حاج اقا همچین خواسته ای جالب بود که یک دختر جوان برعکس دختر های دیگه میگه من عروسی تجملی نمیخوام😌 همون شب من و حاج اقا نشستیم🧐 قرار شد برای کمک کردن به خرید باهم از فردا شروع کنیم به قیمت کردن وسایل یک دفترچه برداشتیم 📕 اول هر برگه اسم مغازه و شمارشو مینوشتم✍ بعد قیمت یخچال و گاز و تلویزیون ... میخواستیم ببینم کجا از همه قیمت مناسب تر هست که خانواده از اونجا وسیله بگیرن👌 برای همه عجیب بود که ما چقدر اهل قناعت هستیم😇 اما ما لذت میبردیم از تک تک لحظه ها چون اصلا برامون این چیزا مهم نبود اینکه کنار هم بودیم مهم بود😍 موقع خرید سعی میکردیم یک جنس اولا ایرانی که هم قیمت خوبی داشته باشه هم کیفیت مناسبی داشته باشه تهیه کنیم🏠 الحمدالله تمام اقلام جهزیه ام جنس ایرانی بود و افتخار هم میکردم😌 خداروشکر کل جهیزیه تهیه شد😃 یک شب دستشو گرفتم و گفتم 🙃 عزیزم بیا😉 جلوی چشماشو گرفتم👀 تمام وسیله های جهیزیه رو چیده بودم گفتم ببین عزیزم!👀 همه وسیله ها اماده شده ، باورم نمیشه قراره تو خونه خودمون دوتایی ازینا استفاده کنیم😍 چشم هردومون پر اشک شد😇 دستشو گرفتم🤝 گفتم نمیدونی چقدر ذوق دارم از اینکه با تو ، تو یک خونه زندگی کنم☺️ گفت من خیلی بیشتر ، افتخار میکنم تو خانم خونم باشی😍..... ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
.🌱 عکس بعد از عقد در گلزار شهدا 💙 برای خاطره ی 💙 💌‌نظرتون را درباره عشق آسمانی برای ما بفرستید تا انرژی بگیریم برای ادامه ☺️ منتظریما 👇👇 💠@pasokhgou_1
💠 نظرات فوق العاده زیبای شما راجب خاطره واقعی 💙 💠 این انرژی مثبت شما باعث میشه دلگرم بشیم برای ادامه💙 💌‌نظرتون را درباره عشق آسمانی برای ما بفرستید منتظریما 👇👇 💠@pasokhgou_1
❤️خاطره عاشقانه ❤️ 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💢این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌
💠 💠 الان که دغدغه جهیزیه تقریبا تموم شده بود باید دنبال خونه و تالار می‌گشتیم🙂 تو اون دوران واقعا دستمون خالی بود💸 تو همون شرایط هم حتی یک لحظه امیدمون رو از دست ندادیم💪 ما قرار بود بیایم و قم زندگی کنیم🤲 تقریبا همه مخالف بودن اما😠 ما واقعا دلبسته قم و حضرت معصومه سلام الله شده بودیم😍 حاج اقا و من تو قم تحصیل کرده بودیم😇 تقریبا به همه دوستامون سپردیم و چندین جا آگهی زدیم که دنبال منزلیم اون موقع برای پیش یک خونه حداقل ۳۰ میلیون تومان نیاز بود و ماهیانه حداقل یک و نیم میلیون😔 چندین خونه بهمون پیشنهاد شد🙂 اما قیمت بالایی داشتن😞 یه روز بهش گفتم🙃 عزیزم اصلا به خودت سخت نگیر ، یک خونه معمولی پیدا کن ، خودمون دوتایی درست ش میکنیم😍 یادمه ساعت ۹ شب بود که گوشیم زنگ خورد📱 هوا برف بود و وقتی شماره ناشناس دیدم گفتم حتما برای خونه زنگ زدن یک خانمی بود 📞 گفت یک روحانی نذر کرده منزلش رو به قیمت پایین به یک عروس و داماد بده من خیلی خوشحال شده بودم😍 پرسیدم چه مبلغی مدنظرشونه🧐 خانم گفت شش میلیون پیش و ماهی ۳۰۰ هزار تومان اجاره😳 انقدر ازین مبلغ تعجب کردم که فکر کردم میگن ۳۰ میلیون پیش😨 سریع گوشی دادم همسرم📞 دیدم چشماش برق میزنه👀 گوشیو قطع کرد و پست سر هم میگفت الحمدالله الحمدالله🤲 حدودا اخرای شب بود که مجدد خانم زنگ زد و گفت🧕 فقط یک چیزی این خونه یکم قدیمیه و نیاز به رنگ و.. داره🏠 ناراحت نمیشی ازینکه وسیله هاتو اونجا بیاری؟👀 گفتم نه عزیزم ان شاالله حضوری هم میایم پیشتون👋 تقریبا دو روز بعد رفتیم قم✌️ مجتمع مخصوص طلاب بود🙂 برام عجیب بود تاحالا اینطوری ندیده بودم😳 وارد خونه شدیم🏠 یک خونه ۶۰ متری تکخواب بود1⃣ کابینت تقریبا زنگ زده بود ❌ رنگ دیوار کاملا نیاز به رنگ آمیزی مجدد داشت و زمین موزاییک بود و شیرآلات هم خراب شده بود🚫 همسرم یکم دلش گرفت😔 دستشو گرفتم🤝 گفتم وااای چقدر خوبه بالاخره یک جایی پیدا شد که دوتایی شروع کنیم گفت اخه اینجا خیلی قدیمیه و من دوست داشتم برای تو منزل قشنگ تری تهیه کنم😔 گفتم ببین اصلا‌مهم نیست ، من وسایلم نوع هست ،بیاد تو خونه قشنگش میکنه😍 خودمونم تعمیر میکنمش😍 بهم گفت مطمعنی عزیزم؟😔 گفتم اره فدای تو ، تو فقط بخند😊 دلش گرم شد😊 دیدم لبخند میزنه یادمه برای پیش خونه که مبلغ شش میلیون بود وام گرفتیم 😉 توی دیوار رو گشتم یک بنده خدایی جای طلبش بهش کابینت داده بودن😁 دیدم نسبت به قیمتش عالیه👌 ازین کابینت ها پیش یاخته و سفید بود و کلا بهمون میداد ۳ میلیون😃 رفتیم و دیدیم ، خیلی قشنگ بود گرفتیمش😌 با این مبلغ اصلا کابینت پیدا نمیشد👏 از طرفی بابد شیرآلات می‌خریدیم🙈 کامل چندین مغازه رو دیدیم و به قیمت باور نکردنی شیرآلات خریدیم👌 صاحب خونه عزیزمون هم سه میلیون از مبلغ پیش رو داد تا ما خونرو تمیز کنیم رنگ گرفتیم و امدیم خونه😊 من شهرستان موندم و حاج اقا یک هفته حسابی با عشق خونرو برام تمیز کرد🙂 کابینت هارو وصل کردن و... وقتی اومد گفت 🙃 نورچشمم ، درسته نتونستم برات خونه قشنگ بگیرم اما بیا ببین برات‌ چقدر قشنگش کردم😍 عکسارو که دیدم از ذوق نمیدونستم چی بگم😌 خونه خیلییی قشنگ شده بود😍 ما انقدر عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم که این چیزا اصلا برامون مهم نبود😇 مهم فقط باهم بودنه بود....❤️ ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
❤️خاطره عاشقانه ❤️ 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💢این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌
💠 💠 کم کم داشتیم برای مراسممون آماده میشدم😍 ما از اول باهم قرار گذاشته بودیم که همه چیز رو کاملا ساده بگیریم👌 پس شروع کردیم🧠 الحمدلله خونه که آماده شده بود🤲 جهیزیه هم تهیه کرده بودیم💯 همون جهزیه ساده و امام زمانی عج😇 الان باید دنبال کارت عروسی می‌گشتیم نمیدونم چرا☹️ ولی از نوجوانی هر وقت برامون کارت عروسی می اوردن 🥺 حس قشنگی و توقعی که از یک کارت عروسی داشتیم رو بر آورده نمیکرد نمیدونم چرا😫 و پیش خودم میگفتم که👀 یه زندگییییییی داره شروع میشه🤔 این کم چیزی نیست😨 واقعا یک چیز مقدسه👌 خیلی گشتیم توی مجازی و تا این که بالاخره موفق داشتم💪 اون کارت عروسی که دوست داشتیم رو پیدا کردیم❤️ خیلی حس خوبی بود☺️ احساس کردم این کارت یک کارت معمولی نیست💌 وقتی بدست هرکسی برسه🥰 متوجه میشه این زندگی قراره چطوری باشه و این کارت یک فایده ای داشته باشه🧐 یک چیزی به مهمون هامون یاد بده😇 اون شب با حاج اقا نشستیم و متن داخلش رو انتخاب کردیم✍ انقدر این کارت زیبا شد که حد نداشت سفارشش دادیم🥰 اما...... ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
. 💌 عکس کارت عروسی متعلق به خاطره ❣ .
.🌱 انرژی مثبت ها و نظراتتون راجب رو برامون حتما بفرستین👌 به ایدی 👈 @pasokhgou_1 .
❤️خاطره عاشقانه ❤️ 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💢این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌
💠 💠 کارت رو سفارش دادیم💌 اما بازهم توی سفارش اون سعی کردیم کمترین تعداد ممکن باشه که اسرافی نشه😇 اما دو تا کارت اضافه زدیم✌️ یکی برای حرم امام رضا علیه السلام💚 یکی هم برای حرم حضرت معصومه سلام الله🧡 که ان شاءالله محفل مارو با نگاهشون پر نور کنن😇 به یکی از دوستانمون که مشهد بود گفتیم که کارت رو به حرم ببرن و داخل ضریح بیندازن😌 خودمون هم رفتیم و داخل حرم حضرت معصومه سلام الله انداختیم😍 از طرفی نمیشد از شهدا دعوت نکنیم پس رفتیم😍 از شهید بابایی شروع کردیم💌 و بعد از شهید سیاهکلی مرادی💌 خیلی حس معنوی خوبی داشتیم😇 همون شب نشستیم و اسامی مهمون هارو نوشتیم✍ و اروم اروم پشت کارت دعوت هامون وارد کردیم👌 خیلی خس خوبی داشت این روزها این کارت ها بدست هرکسی میرسید👏 بهمون زنگ میزد و میگفت چقدر قشنگه و چقدر خوشمون اومده🥰 خیلی انرژی مثبت بهمون میداد💯 کم کم باید آماده مراسم میشدیم💞 ما تصمیم گرفتیم که برای عروسی خانم ها و اقایون رو از هم جدا نکنیم☺️ و دوست داشتین یک جشن خانوادگی باشه چون میترسیدیم خدای نکرده گناهی رخ بده و امام زمان عج به مجلسون تشریف نیارن😔👌 یادمه یه روز اومد دنبالم🚗 سوار ماشین شدم🙃 بعد از احوالپرسی ☺️ گفت عزیزم یه چیزی از داخل داشبورد میخوام میشه بهم بدی😉 گفتم چشم 🙂 داشبورد رو باز کردم برام یک شاخه گل رز قرمز خریده بود🌹 نگاهش کردم🤩 خیلی حس قشنگی بهم داد😍 گفتم نمیدونم چطور تشکر کنم🙏 گفت همین که کنارمی بهترین تشکر هست💞.... ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
.🌱 عکس کارت عروسی 💙 برای خاطره ی 💙 💌‌نظرتون را درباره عشق آسمانی برای ما بفرستید تا انرژی بگیریم برای ادامه ☺️ منتظریما 👇👇 💠@pasokhgou_1
❤️خاطره عاشقانه ❤️ 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💢این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌
💠 💠 کم کم باید میرفتیم سراغ کار های دیگه مراسم🥳 نوبت به گرفتن یک لباس به عنوان لباس عروس بود👗 یادمه اون موقع اجاره یک لباس عروس حداقل ۸۰۰ هزار تومان بود🙁 و خیلی مبلغ زیادی بود😱 از طرفی اکثر لباس های عروس پوشش مناسبی نداشتن😓 و من اصلا مایل نبودم همچین لباسی برای عروسی بپوشم🤗 خیلی گشتیم🧐 اکثر شهرمون رو گشتیم🚶‍♂ بعد از کلی لباس که اصلاااا اون چیزی نبود که من میخواستم😞 رسیدیم به یک مغازه خیلی معمولی توی جنوب شهر🤭 که یک لباس مجلسی داشت که خیلی شبیه لباس عروس بود😍 دقت کنید !☝️ این لباس عروس نبود 😮 و اصلا برای من مهم نبود که حتمااا لباس عروس بپوشم🙂 اما انقدر قشنگ بود و کاملا میشد که یک لباس عروس باشه😉 یادمه اون موقع که میرفتیم و دنبال لباس می‌گشتیم ، دختر خانم هایی میومدن و خیلی اصرار داشتن که لباسشون «تن پوش اول باشه »😳 واقعا تعجب میکردم چرا باید انقدر براشون مهم باشه که مثلا قبل اونا کسی این لباس رو تو مراسم دیگه ای استفاده نکرده باشه که تکراری بشه🙈 بگذریم 😂 این لباسی که من پیدا کردم 😌 سفید بود 🤍 آستین های کاملا پوشیده داشت و از ساق دست آستیش حریر کار شده بود❣ و کاملا پوشیده و مناسب مراسم بود🥰 لباس رو به قیمت ۲۳۰ هزار تومان خریدم هیچکس باورش نمیشد👏 که همچین لباس زیبایی قیمت خریدش باشه ۲۳۰ هزار تومان و اجاره معمولی ترین لباس عروس باشه ۸۰۰ هزار تومان ! ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙خاطره عاشقانه 💙 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💌 این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌 ❤️‍🔥 @ezdevage_asemani
💠 💠 یادمه ۳۰ فروردین بود...🗓 اسم من زهراست 🌿 من تو یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم تک دخترم و خیلی درس خون بودم📚 برای درس ها هم برنامه ایتا رو نصب کردم🔍 چندین بار اسم کانال ازدواج آسمانی و توی ایتا دیده بودم😊 اما اصلا نمی تونستم باور کنم 😢 آخه من ۱۹ سالم بود و کلی خواستگار خوب داشتم ، اما دلم یه موردی میخواست که بیشتر شبیه من باشه😍 مذهبی تر ، تحصیلکرده و حوزوی همش فکر میکردم اینجا برای کسایی هست که خواستگار ندارن😟 یادمه هرشب آرزو میکردم که یه همسری رو خود امام زمان عج برام انتخاب کنه🔆 دلو زدم به دریا🌊 رفتم پیام دادم و برام فرم فرستادن📄 پرش کردم✍ گفتم ساعت ۹ فرمتون میره داخل کانال🕘 یکم ترسیده بودم 😣 نکنه خانواده ام بفهمن😖 واااای نکنه ابروم بره😭 اما پیگیری که مال کانال بودن گفت اصلا نگران نباش ، ما برای دختر خانم ها کاری میکنیم که کسی متوجه نشه🤫 دلم آروم گرفت🙂 شب شد ، ساعت ۹ شد🙄 منتظر بودم فرممو پیدا کنم🧐 بالاخره مال منم گذاشتن🤩 کدمو‌ ذخیره کردم 📩 همین که از کانال اومدم بیرون🚶‍♂ دیدم دو نفر از پیگیر های کانال برام فرم اقایونی رو فرستاده بود که منو درخواست داده بودن🙈 رفتم فرماشونو نگاه کردم 👀 ساعت ۹:۰۵ بود ⏰ دیدم یکیشون خیلییی شبیه منه😍 تحصیلکرده ، مذهبی ، متدین ، ولایی👌 همه اون چیزیه که من از همسرم آیندم میخواستم😇 جواب دادم که ایشون مناسب هستن و مایلم بیشتر آشنا بشم🙃 پیگیر گفتند چشم حتما👌 منتظر بودم که خبری بشه⏱ که ...... ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙خاطره عاشقانه 💙 🦋داستان ازدواج یکی از «کانال ازدواج آسمانی» هست که ازین پس روزانه یک قسمت در کانال ازدواج آسمانی قرار خواهد گرفت. 💌 این داستان بر اساس زندگی یکی از اعضا کانال ما نقل میشه که پیشنهاد میکنیم دنبالش کنید👌 ❤️‍🔥 @ezdevage_asemani
💠 💠 منتظر بودم که خبری بشه⏰ ساعت ۱۱ شب شد 🙁 پیگیر پیام داد آقا اصلا آنلاین نشده و پیام منو ندیده📱 یکم نگران شدم😣 نکنه کار بدی کردم 😟 نکنه اتفاقی بیوفته😩 اصلا بی خیال شدم و رفتم که بخوابم😴 اما هر کاری کردم نتونستم🤯 همش یاد فرم قشنگش میوفتادم و تو‌ ذهنم مرور میکردم😍 سنش ، تحصیلاتش ، مذهبی بودنش و..😌 گوشیمو برداشتم که برای نماز صبح زنگ‌ بزارم📣 دیدم یه پیام برام اومده👀 سریع بازش کردم 💌 دیدم پیگیر کانال پیام داده که آقا آنلاین شدن🎊 دل تو دلم نبود🙃 پیگیر گفت که عذر خواهی کردن تا همین الان برای ضدعفونی بصورت جهادی رفته بودن بیرون💪 اینو که شنیدم خیلی خوشم اومد که اهل کار جهادی هست😇 پیگیر کانال طبق اون حرفی که گفته بودم دختر هستم و حفظ آبروم مهم هست اصلا حرفی ازینکه من در جریان این قضیه هستم و خودم فرم پر کردم به آقا نزد😌 و گفت که توسط واسطه ایشون عضو‌ مجموعه ما شدن و خودشون خانوادشون خبر ندارن 🧐 پس زنگ زدید حرفی از کانال نزنید و بگین فلانی شماره داده📞 خیلی خوشم اومده بود ازین روش خوب کانال😎 دیگه استرس هیچی و نداشتم😉 پیگیر ازم شماره خواستن تا فردا مادرشون بهم زنگ بزنن😅 شماررو‌ دادم و خوابیدم😴 صبح شد و من سخر خیز شدم😜 منتظر تماس بودم 🙂 صبر کردم🚶‍♂ ساعت ۱۱ بود که...... ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆