eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
9.4هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
9.5هزار ویدیو
427 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@aramehaye_Jan
مشاهده در ایتا
دانلود
👏👏 خواهرانی که حجاب رو به عنوان دستور الهی رعایت نمیکنین از در دیگه ای وارد میشم😁👇 هیچ با خودتون فکر کردین که نظر عموم مردم درباره بانوان با حجاب و بی حجاب چیه❗️❗️❗️ به فرق بین خانم و خانمی دقت کردین❗️ یا به طرز نگاه و فکر زنان شوهر دار نسبت به بی حجابها❗️ یا حتی اعتماد شوهر به خانم بی حجاب یا باحجابش❗️ یا طرز تربیت فرزند باحجاب و بی حجاب❗️ یا مزاحمت ها و بی حرمتی ها به بیحجاب ها❗️ جواب همه ی اینها در عفاف و حیاست👇 بین مردم محترم ترند☺️ خانم با شخصیت اند☺️ مورد احترام خانم های شوهر دارند☺️ مورد اعتماد و اطمینان همسرشونن☺️ بهترین مادر در تربیت فرزندند☺️ امنیت دارند و مصون اند☺️ 👈و هر چقدر هم که از مزیت های بگیم تمومی نخواهد داشت✅ خواهرم یعنی احترامی که برای خودت قائل میشی✌️ و امنیتی که خودت انتخاب کردی❤️ و شخصیتی که قابل ستودنه👏 با این حال کیه که حلاوت رو به تلخی گناه و بی ارزش شدن بفروشه⁉️ مگر اون کسی که برای خودش قائل نیست و خودش رو ارزش میدونه☹️❗️ عاقلان را اشاره ای کافیست ✅ j๑ïท ➺ •♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
😌🌸 ا 👧🏻,,,👦🏻 ا اگر به تو آموختند که شیرن موشن شهید مطهری به من آموخت و مرد هستند و نباید یکسان باشند چون به زن است یکسانی. ا👨🏻,,,⛏ ا اگر را معنا کردند و شدن را در صندوق کردن.. شهیدمطهری به من گفت غیرت عشق مرد به ناموسش است و حیا زن به خودش.. ا💄,,,👠 ا اگربه تو آموختند که زن برایش آزادی است و با او را اسیر می‌کنیم..! در کتاب حقوق زن به من آموخت که حجاب امنیت است و اسیر دست مردان هوس‌باز شدن ... ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ↧ ♚❀ @fadaei_hazrat_zahra❀♛
🔴 💠 یکی از مهارتهای زیبا در همسرداری که مصداق درک همسر و به او محسوب می‌شود این است که در میان کلمات و صحبت‌های همسرمان چیزی نگوییم و بگذاریم سخنش تمام شود. 💠 با اینکار به او نشان دهید که از صحبت کردن همسرتان رنج نمی‌برید و شخص عجول و زود قضاوت‌کن نیستید که البته این صفت باعث شما نیز می‌گردد. 💠 این نکته را حتماً به بچه‌ها متذکّر شوید که هنگام صحبت پدر یا مادر وسط صحبت نپرید و بگذارید. 💠 از برکات بزرگ این کار این است که با تفکّر و منطق، تصمیم‌گیری خواهید کرد چرا که گاهی عجله در پاسخ دادن باعث خواهد شد.
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣ 🍁↩️ شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ «ڪودڪی» راوی :: خواهر شهید و... یکی از مشکلات ما در مورد خاطرات دوران کودکی، فوت پدر و مادر شهید شهید سیفی بود. علی از دوران کودکی یتیم بزرگ شده بود. مادرش هم چند سال قبل از دنیا رفت. اما خواهر شهید این مشکل را تا حدودی حل کرد. ایشان گفتند:: قبل از تولد علی، مادر در خواب دیده بود که چندنفر آقا و خانم نورانی کنار حوض خانه ایستاده اند❗️ بعد به مادر گفتند:: فرزندی که از شما متولد می شود پسر است. نام او را علی بگذارید❗️ برادر طهماسبی از همرزمانش که به مراغه و دیدار مادر آمده بودند، از قول مادرش تعریف می کرد:: ↘️ من همیشه با وضو به علی شیر می دادم. یکبار در عالم رویا صدایی شنیدم❗️ به من گفتند:: این ، از آن به خوبی مواظبت کن. علی بعد از طی دوران طفولیت پا به مدرسه گذاشت و در دوران تحصیل هم دانش آموز خاصی بود که همگان را داشت. اوایل اوج گرفتن انقلاب بود که علی در مقطع ابتدایی درس می خواند. یک روز آمد خانه، مادر هم مشغول شستن لباس ها بود. علی داد زد:: مرگ برشاه... مرگ برشاه... مادر ناراحت شد، داد زد ساکت باش. الان... پدرم از اون طرف آمد و گفت:: خانم باهاش کار نداشته باش، اینا تو تاریخ هست❗️ ما تعجب کردیم. این حرف پدر یعنی چه⁉️ پدر ادامه داد:: وقتی رفته بودیم کربلا، آنجا ( از امام خمینی(ره)) شنیدم که زمانی می رسد، بچه هایی به دنیا می آیند که پشتیبان من خواهند بود و شاه از بین می رود. خواهرش می گفت:: همان دوران ابتدایی علی، در کوچه ما یکی از همسایه ها فوت کرد. او از خودش چندتا بچه قد و نیم قد به جا گذاشت. علی پول توجیبی می گرفت. اما هیچ ندیدیم برای خودش چیزی بخرد. بعد ها فهمیدیم که پول ها را می بُرد و برای آن بچه ها خرج می کرد هنوز دوره ابتدایی اش تمام نشده بود که سایه پدر را از دست داد و تحت تربیت مادری مهربان و متدین قرار گرفت. علی خیلی خوش قلب بود. با اینکه بیشتر بچه های یتیم، تشنه محبت هستند، اما او به همه محبت می کرد. وقتی نابینایی را می دید که نمی تواند از خیابان رد شود، دستش را می گرفت میبرد. علی از دوران طفولیت با مجالس عزاداری آشنا شد. در مجالس عزاداری با زبان شیرین آذری به مداحی می پرداخت و بعد ها هیئتی در شهرستان مراغه شد. آهسته آهسته پایش به باز شد البته مادرم خیلی تلاش کرد که علی با رفقای مسجدی ارتباط پیدا کند. هنوز بود که در مسجد محل قرآن درس می داد. یک روزی آمد خانه به ما گفت:: امروز واسه نهار مهمون دارم، ما هم با چند تا از همسایه ها برای بیست نفر غذا حاضر کردیم. بعد از نماز ظهر و عصر دیدم در زدند. همه جا را آماده کردیم. در را باز کردم. با تعجب دیدم علی با چندین قد و نیم قد وارد شدند❗️ به علی گفتم:: مهمون که می گفتی این بچه ها هستن❓ جواب داد: بله❗️ بزرگتر ها رو همه دعوت می کنند، ولی این بچه های کلاس قرآن را... مهمونای واقعی این بچه ها هستند. از خیلی بدش می آمد. همیشه توصیه می کرد به عدم اسراف، حتی خودش هم نه اینکه بگه، عمل هم می کرد؛ مثلا موقع وضو گرفتن شیر آب را و... مادرش می گفت:: یکبار رفته بود مسجد جامع برای نماز، موقع برگشتن دیدم پاهاش مثل لبو قرمز شده❗️ گفتم:: پسر کفشات کو❓ در جواب گفت:: دادم به صاحبش و آمدم.(داده بود به بنده خدایی که کفش ) 🔻🔻🔻 منبع :: ↙️ کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️