بسم رب الشهدا
ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت2⃣
🍁↩️ شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
بدون مقدمه به اصل مطلب میروم.
با چند نفر از دوستان دانشجو و طلبه یک گروهی تشکیل دادیم ، برای کارهای فرهنگی در مسجد ، پایگاه و هیئت.
وظیفهی برخی دوستان پیدا کردن زندگی نامه ، وصیت نامه و خاطرات کوتاه شهدا بود.
این ها دنبال مطلبی درمورد شهدا از آرشیو مسجد و سپس از اینترنت بودند. دریکی از روز ها ، چشمشان به خاطراتی از شهید علی سیفی نسب در صفحات اینترنت خورد. بر حسب اتفاق ، این شهید اهل شهر ما یعنی مراغه بود.
بالاخره خبر را به ما گزارش دادند. ما آشنایی مختصری از این شهید بزرگوار داشتیم ، اما چون خاطرات زیبایی از این شهید در آن مقاله وجود داشت، درجلسه تصمیم گرفته شد با چندنفر از دوستان و همرزمان شهید مصاحبهای ترتیب دهیم و کتابچهای تهیه کنیم.
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
با یکی از دوستان شهید که ایشان را از قبل میشناختیم شروع کردیم به مصاحبه و...
نفر دوم هم به این ترتیب.
خاطرات بسیار جذاب بود.
نمیخواستیم زمان مصاحبه تمام شود. ایشان یکی از دوستان نزدیک شهید را معرفی کردند و گفتند::
خود شهید سیفی در عالم رؤیا گفته که به سراغ این شخص بروید. ما نیز خوشحال به سراغ نفر سوم که خود شهید معرفی کرده رفتیم.
اما برای مصاحبه با نفر سوم به مشکل برخورد کردیم❗️
متأسفانه دوست شهید گفتند که اگر شهید اذن مصاحبه ندهند حرف نمیزنم❗️ماهم با کمال ادب پذیرفتیم و رفتیم سراغ نفر چهارم...
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
بعد از گذشت دو هفته، دوست شهید به ما زنگ زد و گفتند که برای مصاحبه آمادهاند.
ما تعجب کردیم که چطور شد⁉️
شخصی که مصاحبه نمیکرد ، الان مشتاق مصاحبه شده⁉️
به سراغ ایشان رفتیم. این آقا ابتدا قضیهی خوبی را که از شهید دیدند برای ما تعریف کردند.
گفتند::
شهید سیفی را در خواب دیدم. به من گفت:« این بچه ها از طرف من آمدهاند. من آنها را فرستادهام، تمام خاطرات را برایشان بگو و از دستت هرچه برمیآید برایشان انجام بده.»
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
بعد از شنیدن این ماجرا ، برای انجام کارهای بعدی و مصاحبه های بعدی مصمم شدیم.
از خدا خواستیم توفیق دهد که کتابچه، به کتاب کاملی برای معرفی این شهید والامقام تبدیل شود.
بعد از چندماه که مصاحبههای دوستان مراغه و اطراف را گرفتیم ، متوجه شدیم که این شهید بزرگوار خاطرات زیادی در شهرهای مختلف دارد.
تصمیم بر این شد که بعد از اتمام امتحانات ترم ، مصاحبههای خارج از استان را شروع کنیم که عبارتند از::
دزفول ، اندیمشک ، قم ، تهران و...
برای هزینه سفر مشکل داشتیم. چراکه از دانشجو و طلبه جماعت ، داشتن هزینهی سفر این چنینی بعید بود.
یکی از بچه های گروه که مشکل جسمی داشت به ما گفت::
من یکبار سر مزار شهید رفتم و با شهید سیفی درد دل کردم.حسابی #قسمش دادم و برگشتم ، چند روز بعد مشکل جسمی که داشتم به لطف خدا برطرف شد.
دوست دیگری گفت::
برای مسئله ازدواج و کار مشکل داشتم ، بالاخره مصمم شدم بروم به مزار شهید سیفی و از او چارهی مشکلاتم را بخواهم.
🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
این دوست در ادامه گفت::
بعد از آن توسل ، هم مشکل کار و هم ازدواجم حل شد.
یکی دیگر از بچه ها سفر راهیان نور را از شهید خواسته بودند که به لطف خدا به این سفر نورانی رفته و...
به پیشنهاد دوستان٬ تصمیم گرفتیم به خود شهید متوسل شویم. رفتیم سر مزار و توسلی پیدا کردیم و برگشتیم.
بعداز چند روز ، یکی از دوستانی که از ماجرای شروع کار کتاب خبر داشت ، مبلغی را برای هزینههای ما فرستاد. ناباورانه هزینه سفر و مصاحبه و... #حل شد.
ما در تمام این ایام ، دست عنایت شهید را به چشم خود دیدیم. امیدواریم که با چاپ کتاب این شهید بزرگوار ، الگویی برای جوانان ایجاد شود
انشاءالله
🔻🔻🔻
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
#کتاب_خوب_بخوانیم📚☺️
ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت2⃣1⃣
🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
🌹🕊تحول🕊🌹
راوی : «داریوش بهمن پور»
یکی از اساسی ترین خاطراتی که از علی برای ما ماند، همان سفر مشهد بود.
در تهران که بودیم، علی به من گفت که امام زمان(عج) به من گفته در یکی از پنجشنبه ها بیا مشهد، شفا بگیر.
به هرحال دکترها معتقد بودند که پایش باید قطع بشه.
من تهران بودم.
میخواستم بروم جبهه.
ولی خب خدا خواست بروم مشهد.
ظهر پنجشنبه اتفاقی افتاد که نتوانستیم بریم. نزدیک اذان رفتیم حرم.
علی خیلی عادی بود.
همیشه شوخ طبعی داشت، خیلی خون گرم بود. سریع میتوانست جذب بشه و جذب کند.
وقتی داشتیم وارد حرم میشدیم، یک روحانی اونجا بود، کمی سر به سر اون روحانی گذاشت.
درحقیقت شوخی میکرد باهاش، بعد رفتیم وضو گرفتیم تا بریم واسه نماز، بعد از وضو، حال علی آروم آروم عوض شد.
هر قدم که برمیداشتیم تحول را میشد دید، حتی طوری شد که نگذاشت ما نماز عشاء را بخوانیم.
گفت بریم سمت ضریح.
اما مگه امکان داشت از بین اون همه جمعیت❗️ مخصوصا اینکه تو دستاش دو تا عصا داشت و با پاش نمیتوانست راه برود، ولی خب رفتیم.
ولی در حقیقت علی ما رو هدایت کرد.
او از جلو میرفت و ماهم پشت علی راه میرفتیم.
با نزدیک شدن به ضریح، انگار دقیقا واسه دو نفر راه باز شد، گویی کسی مردم رو می کشید کنار.
علی تقربیا پنج قدم مونده بود بر ضریح، عصا را انداخت زمین و شروع به دویدن کرد.
دستشو انداخت به ضریح.
شروع کرد به گریهکردن، صلوات فرستادن و صدا زدن امام عصر(عج).
بعدهم ماجراهایی که خواندید.
🌼🌷❤️🌼🌷❤️🌼🌷❤️🌼
من با فرزاد دوست بودم از طریق او با علی دوست شدم.
من خودم زود جوش هستم، ولی علی خیلی زودجوش تر و خیلی احساسی تر از من بود.
یعنی در اولین جلسه آدم عاشق او میشد.
ما جوان بودیم.
برخی ایده آل ها را داشتیم.
برخی آرمان ها را داشتیم.
روی هم رفته، علی در تمام موارد از همهی ما بالاتر بود.
شدیدا علاقه مند مداحی بود.
یعنی در مجالس ما اصلی ترین نوحه خوان علی بود.
قرائت قرآن و اذان او فوق العاده بود.
ولی علاقه شدیدش به مداحی بود، او با سوز درونی خودش بسیاری از رفقا را به راه خدا کشاند.
ما باور کرده بودیم که امام عصرعج در دسترس است و در کنار ماست.
بعد از شفا یافتن، علی روز به روز متحول شد، نوع نگرش او، اصلا نوع دنیایش عوض شد.
انگار علی یکباره بزرگتر شد.
درحقیقت انگار از کودکی و نوجوانی رد شد. بعداز آن، حتی ارتباطاتش و انتخاب دوستانش حساب شده تر شد.
سعی میکرد انسان مفیدی برای جامعه باشد. عدهای از بچه ها را جمع کرد تا از نظر تربیتی بتواند برایشان تأثیر گذار باشد.
برایشان کلاس های مختلف میگذاشت.
از طرفی به شدت شوق شهادت داشت.
بعد از آن، دیگر در جبهه در یک محیط مشخص نبود.
هربار به یک لشکر و گردان میرفت.
بیشتر با بچه های اطلاعات عملیات و تخریب بود.سعی می کرد بیشتر در جاهای خطرناک و با افراد غریبه باشد.
بعد از آن حالات معنوی و دیدارهای علی با امام عصر(عج) ادامه یافت.
هرچند که او به صراحت حرفی نمیزد.
اما آنها که دوستان خاص او بودند، متوجه این ماجرا بودند.
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
#کتاب_خوب_بخوانیم 📚😊
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
|♨️|•#ترکارتباطبانامحرم🔥 #قسمت1 ●°معمولا برداشت مردم از دین✨و دینداران زیاد درست نیست. مث
|♨️|•#ترکارتباطبانامحرم🔥
#قسمت2
●°هدف🎯اصلی دین چیه؟ اینکه صرفا شما آدم خوبی باشید؟ اصلا خوب بودن🎖یعنی چی دقیقا؟🙄
●°خداوند انسان رو برای اوج شور و هیجان و لذت و شادی😃آفریده است... اما باید دید که چطور میتونیم به اوج لذت برسیم؟🧐
●°در واقع دین✨چیزی نیست جز برنامهای📋 برای رساندن انسان به اوج لذتی که یک انسان میتونه ببره.
●°چرا معمولا بازار استغفار سرد❄️هست؟ چرا ما معمولا کم استغفار📿میکنیم ولی پیامبر اکرم و اولیای الهی زیاد استغفار میکردند؟🤔
●°چون معمولا مردم از خودشون انتظار ندارند که به عالیترین شاخص زندگی یعنی نشاط🌱 برسند و متوجه نیستن که خودشون مقصرند که به نشاط عالی نرسیدند...
●°و نمیدونن🙄اگه در خونه خدا برن خدا🤲🏻این خرابکاری اونها رو براشون جبران میکنه...
●°استغفار یعنی اینکه بگیم: خدای من از زندگیم لذت نمیبرم و سرزنده و سرحال😞نیستم! تو شرایطش رو براش فراهم کرده بودی ولی من خودم خراب⛏کردم... منو ببخش و برام جبران کن....😭
●°سعی کنید وقت و بیوقت⏳خصوصا بعد از نمازها با این نگاه استغفار کنید تا کم کم زندگیتون با نشاط و لذت بخش بشه..👌🏻
●°⁉️چه کسی میره سراغ رابطه حرام؟
کسی که از زندگیش لذت نمیبره🤤و
سرحال🎉و با نشاط نیست...🌱
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』∞♡