ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت3⃣
🍁↩️ شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
«ڪودڪی»
راوی :: خواهر شهید و...
یکی از مشکلات ما در مورد خاطرات دوران کودکی، فوت پدر و مادر شهید شهید سیفی بود.
علی از دوران کودکی یتیم بزرگ شده بود. مادرش هم چند سال قبل از دنیا رفت. اما خواهر شهید این مشکل را تا حدودی حل کرد.
ایشان گفتند::
قبل از تولد علی، مادر در خواب دیده بود که چندنفر آقا و خانم نورانی کنار حوض خانه ایستاده اند❗️
بعد به مادر گفتند:: فرزندی که از شما متولد می شود پسر است. نام او را علی بگذارید❗️
برادر طهماسبی از همرزمانش که به مراغه و دیدار مادر آمده بودند، از قول مادرش
تعریف می کرد:: ↘️
من همیشه با وضو به علی شیر می دادم. یکبار در عالم رویا صدایی شنیدم❗️ به من گفتند:: این #سرباز_ماست، از آن به خوبی مواظبت کن.
علی بعد از طی دوران طفولیت پا به مدرسه گذاشت و در دوران تحصیل هم دانش آموز خاصی بود که #احترام همگان را داشت.
اوایل اوج گرفتن انقلاب بود که علی در مقطع ابتدایی درس می خواند. یک روز آمد خانه، مادر هم مشغول شستن لباس ها بود. علی داد زد:: مرگ برشاه... مرگ برشاه...
مادر ناراحت شد، داد زد ساکت باش. الان...
پدرم از اون طرف آمد و گفت:: خانم باهاش کار نداشته باش، اینا تو تاریخ هست❗️
ما تعجب کردیم. این حرف پدر یعنی چه⁉️ پدر ادامه داد:: وقتی رفته بودیم کربلا، آنجا ( از امام خمینی(ره)) شنیدم که زمانی می رسد، بچه هایی به دنیا می آیند که پشتیبان من خواهند بود و شاه از بین می رود.
خواهرش می گفت:: همان دوران ابتدایی علی، در کوچه ما یکی از همسایه ها فوت کرد.
او از خودش چندتا بچه قد و نیم قد به جا گذاشت.
علی پول توجیبی می گرفت. اما هیچ ندیدیم برای خودش چیزی بخرد.
بعد ها فهمیدیم که پول ها را می بُرد و برای آن بچه ها خرج می کرد هنوز دوره ابتدایی اش تمام نشده بود که سایه پدر را از دست داد و تحت تربیت مادری مهربان و متدین قرار گرفت.
علی خیلی خوش قلب بود. با اینکه بیشتر بچه های یتیم، تشنه محبت هستند، اما او به همه محبت می کرد.
وقتی نابینایی را می دید که نمی تواند از خیابان رد شود، دستش را می گرفت میبرد.
علی از دوران طفولیت با مجالس عزاداری آشنا شد.
در مجالس عزاداری با زبان شیرین آذری به مداحی می پرداخت و بعد ها #گرداننده هیئتی در شهرستان مراغه شد.
آهسته آهسته پایش به #مسجد باز شد البته مادرم خیلی تلاش کرد که علی با رفقای مسجدی ارتباط پیدا کند.
هنوز #نوجوان بود که در مسجد محل قرآن درس می داد.
یک روزی آمد خانه به ما گفت::
امروز واسه نهار مهمون دارم، ما هم با چند تا از همسایه ها برای بیست نفر غذا حاضر کردیم.
بعد از نماز ظهر و عصر دیدم در زدند. همه جا را آماده کردیم. در را باز کردم. با تعجب دیدم علی با چندین #بچه قد و نیم قد وارد شدند❗️
به علی گفتم::
مهمون که می گفتی این بچه ها هستن❓
جواب داد: بله❗️
بزرگتر ها رو همه دعوت می کنند، ولی این بچه های کلاس قرآن را...
مهمونای واقعی این بچه ها هستند.
از #اسراف_کردن خیلی بدش می آمد. همیشه توصیه می کرد به عدم اسراف، حتی خودش هم نه اینکه بگه، عمل هم می کرد؛
مثلا موقع وضو گرفتن شیر آب را
#باز_نمی_گذاشت و...
مادرش می گفت:: یکبار رفته بود مسجد جامع برای نماز، موقع برگشتن دیدم پاهاش مثل لبو قرمز شده❗️
گفتم::
پسر کفشات کو❓ در جواب گفت::
دادم به صاحبش و آمدم.(داده بود به بنده خدایی که کفش #نداشت)
🔻🔻🔻
منبع :: ↙️
کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
#طنزجبهه😁
#شلمچهبودیم
شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده.😐
گفت: ((بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.😁😅
خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید.😕
من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم.😌✌️🏻
اول دستتون رو میذارین اینجا بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: ((حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.🖐🏻
داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد😬😐
که فرمانده از دور داد زد: ((آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟😮)) شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد.😵😬😥
نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز. بچه ها صاف ایستاده بودن😥
و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند 😐🙁
که حاجی داد زد: ((بخواب رو زمین برادر.بخواب!)) انگار همه رو برق بگیره.😶😟
هیچ کس از جاش تکون نخورد. چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد. 😶😵
شیخ مهدی رو کرد به بچهها و گفت: ((هان!😑
یاد گرفتین؟😁دیدید چه راحت بود؟!🙂)) فرمانده خواست داد بزنه سرش 😠
که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز میومد 😥که میگفت: ((الله اکبر! الموت لصدام!)) 🤕
بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟ دیدن یه عراقی یا زخمی شده به خودش میپیچه.😆😅
شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست!😑😐 ببینید چیکارکردم😌👌🏻
😂😂😂
#شَھیدانِہ 🕊•°
ʝσɨŋ
♡ :) @fadaei_hazrat_zahra ∞♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_جبهه 😂
🎥مصاحبه شیرین و دیدنی شهید بیطرفان(معروف به دائی محمد) از گردان کوثر لشکر ۱۷علی بن ابی طالب قم بالهجه شیرین قمی😁
جالبه حتما ببینید👌
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』
#شهیدانہ🕊
#رفیق
#پسرانه🌱
●•●🍭•●•🌸●•●🎈●•
#درخواستے📬
#چادرمیادگارمادرمزهرا 💛
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』
#شهیدانه
#ڪربلا
الحمدلله الذی🤲🏻 خلق الحسین❤ ،بی بدل حسین،طعم عسل🍯 حسین
مشکلات من توے چایی☕️ روضه هاےتو
میشہ حل🥄 حسین😉
اےجانم اےجانم اباعبدلله....🌷❤
●•●🍭•●•🌸●•●🎈●•
#درخواستے📬
#چادرمیادگارمادرمزهرا 💛
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』
#شهیدانه 🤲🏻🕊
#دخترونه 💜
#دلانــہ❤
﴿گاهے وقٺها ڪہ بغض دلٺنگے بر دلٺ سنگینے مےڪند؛ و دل محرمی را نمےیابے شاید اگر چشمانٺ را ببندے و در خاڪریزے از خاڪریزهاے شرهانے یا شلمݘہ بیٺوٺہ ڪنے ڪمے آرام شوے...✨﴾
دلتنگ_شلمچہ🙃
●•●🍭•●•🌸●•●🎈●•
#درخواستے📬
#چادرمیادگارمادرم زهرا💛
----•✿•♥️•✿•----
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♔| @fadaei_hazrat_zahra |♕
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
سلام رفقاے جاݧ ♥ خوبین ڪہ الحمدالله ؟ یه چلہ ے #صلوات , #حدیثشریفکساء اذکار #یاجوادالائمهادرک
#چلہےپربرکٺ ↑🌟•••
ان شاءالله هفتگی تعداد رو اعلام میکنیم✌️🌱
حاجت داراا و کسایی که دوسدارین سهمےدر ازبین رفتن #کرونا داشته باشید
از چله ے ما جانمونیدا ♥•°
| اخلاق شهدآ ♥️🌱|
عادٺ داشٺ اگر یڪ
روز خانہ نمےآمد،حتما
فردا با یڪ دستہ گل
بہ دیدݩ #همسرش مےرفت 😌
بہ همسرش گفته
بود تو #عشق اولم
نیستی
⇜اول خدا♥️
⇜بعد سیدالشهدا🌿
⇜بعد #شما ☺️
#معرفی_شهدا
#شهید حمیدسیاهڪالےمرادی
°🌷🌷🌷🌷🌷
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』
miyam-haram-ya-na-Mohsen.Araghi.mp3
2.25M
{شبا بہ یاد گنبدت ، پناه من تسبیح📿 تربتت🤲🏻🕊
استخاره مےڪنم ،بیام حرم یا نه ،بیام حرم یانہ،بیام حرم یانہ ،بیام حرم یانہ}
#مداحے🔊🎤
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』
#پروفایلツ
#پسرونه
|•جایۍ ڪه اُفـٺادم به ݒاے ټو زیباترین
جاے نـمازم بود❤️•|
………..... 🍃.❤️.🍃 …………
●•●🍭•●•🌸●•●🎈●•
#درخواستے📬
#چادرمیادگارمادرمزهرا 💛
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』
•{ #پس_زمینه😍
●•●🍭•●•🌸●•●🎈●•
#درخواستے📬
#چادرمیادگارمادرمزهرا 💛
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @fadaei_hazrat_zahra 』