فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_فاطمیه
📆 8 روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز
.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| استوری
به چشمات مدیونم...
🕊¦⇠#روایتدلتنگی
🖤¦⇠#حاج_قاسم
💚 #چهارشنبه_های_امام_رضایی 💚
.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
🔔 با کودکانی که هرچیزی میبینند میخواهند چه کنیم؟
یکی از مشکلاتی که بسیاری از پدر و مادرها از آن شکایت دارند این است که کودک هر چیزی که میبیند، میخواهد برای رفع مشکل چند راهکار وجود دارد:
👈🏼- از قبل به فرزندتان بگویید که قرار است برای خرید چه چیزهایی به بازار بروید. مثلا بگویید: «امروز برای خرید کفش به فروشگاه میرویم و این تنها چیزی است که میخریم نه اسباب بازی.»
👈🏼- فهرستی از خواستههای کودک تهیه کنید. وقتی به شما میگوید من این را میخواهم فهرست را از کیف بیرون بیاورید و اسباببازی مورد علاقهاش را انتهای آن اضافه کنید. بعد بگویید که یادتان میماند ماه آینده برای تولدش یا مناسبت دیگر این اسباببازی را برایش بخرید.
👈🏼- هرگز نگویید در این حد پول نداریم. حرفی بزنید که به مدیریت پول ربط داشته باشد. مثلا بگویید: این لباس خیلی زیباست اما ما نمیخواهیم بابت خرید یک لباس 100هزار تومان پول بدهیم. لباسهای بهتری هم با قیمت مناسبتر پیدا میشوند.
#کودک
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🌧
⚠️ اعتماد، المثنی نداره....‼️✋️
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
🖤🥀🖤🥀 #رمان #یاس_کبود #قسمت_دوم💔 آنها دهانشان را به پوزخند کشیدند در حالی که خم بر ابرویشان هر لحظه
🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤
🖤🥀
🖤
بسم رب حضرت زهرا
#یاس_کبود🍂
#قسمت_سوم
عبایش را روی لالهی به خاک و خون نشسته اش انداخت...سر فاطمه را برای لحظاتی به قلبش چسباند تا بلکه با شنیدن صدای نفس های منقطع فاطمه، قدری به ضربان بیافتد...نبض علی نمیزد...عطرش را که آمیخته با بوی خون بود عمیق بو کشید...با صدایی که از ته چاه بر میخواست بانگ بر آورد...فضه...بانویت را دریاب...
و فضه مضطر شده بود چگونه هم جلوی چشمان زینب را بگیرد....هم حسنین را آرام کند...هم به فریاد بانوی خانه برسد...ولی به امر امامش،بچهها را به خدایشان سپرد و دوید کنار زهرا...
اما طاهرهی محمد از درد زایمان به خود میپیچید... و به درون خانه رفت و محسنش را...
علی محاصره شده بود...و آنها خوب میدانستند که عهدش را با نبی نمیشکند...اصلا برای همین با خیال راحت هجوم آورده بود به بیت رسول الله...هرکسی طوری حرصش را بر سر ولی خدا خالی میکرد... و بالاخره توانستد مقاومت علی را بشکنند ... هرکس از طرفی او را گرفته بود وطناب را با پوزخند دور دستش بستند وطنابی به گردنش انداختند...داشتند اورا میکشیدند سوی سقیفه...برای بیعت...که فاطمه با تمام دردش...با تمام بیماری و تن خونینش...با وجودپهلویی که از لگدهای عمر و خالد و قنفذ شکسته بود...خودش را به علی رساند و دامن اورا سوی خود کشید...علی نباید به سقیفه میرفت...نباید بیعت میکرد...نباید حکومت به دست نااهلان میافتاد...حداقل زهرا باید تمام توانش را برای امامش میگذاشت...
زهرا علی را سوی خود میکشید و گروه دیگر سوی خود
در این کشان کشان ناگاه غلاف شمشیر قنفذ بر شانه و بازوهای نازدار علی فرود آمد...آنقدر کوبید که... زهرا دستهایش را رها نکرد...دست ها رها شدند...جانی در تن نمانده بود برای نگه داشتن علی...زهرا، بیهوش، نقش زمین شده بود و علی...علی دستهایش میلرزید...تمام بدنش میلرزید...شکه شده بود و بهت زده...و چشمانش کاسهی آبی شده بود که روان شدنش وسیلهای میشد برای لذت بیشتر دشمن...
و علی زهرا را...سوی سقیفه کشان کشان و مظلوم و غریب بردند در حالیکه علی مضحکه ی عام شده بود...
ادامہدارد...🌱
.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋