🕊🕊🕊
💠 #شب_نشینی_با_شهدا
#شھید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست ڪہ بگویے:
گلولہ اے خورد و مُرد..
شهــــید...
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول #حسین(ع)
و #علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت #زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز دنیایش
را بہ #قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم #خدا
زندگے ڪرده...
شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب
هرڪسے نمیشود..
باید #شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے...
#مدافع_حرم
#شهید_سعید_علیزاده 🌹
#شبتون_شهدایی 🌙
@fadayiane_banoye_damshgh
♨️شهید حرمی که مثل مادرش #زهرا (س) بین درو دیوار ســـوختـــ
🔹یکی دو سال بود #عباس خیلی اصرار می کرد واسه رفتن به #سوریه. من میگفتم: عباس نه زمان رفتن تو رو من مشخص میکنم هنوز #وقتش نرسیده.
🔸توی این دو سال اکثر دوره هاۍ #نظامی از جمله جنگ افزار و تاکتیک و... رو گذروند. یه مدتی که از #نامزدیش گذشت، بهش گفتم: عباس تو از اون مردهای عاشقپیشه میشی، چون تا حالا به هیچ #نامحرمی حتی نگاه نکردی بهم خندید.
🔹چند روز گذشت؛ اومد پیشم گفت: حاجی #تو_روخدا بذار برم، اینبار اصرار کردنش متفاوت بود. گفتم: چیزی شده⁉️ گفت: سردار دارم #زمین_گیر میشم.
🔸آره؛ عباس داشت #عاشق میشد، ولی از همه چیز براي حرم زد. عباس #اولین نامحرمی که دیده بود نامزدش💞 بود.
#راوی_سردارحمید_اباذری
#شهید_عباس_دانشگر
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
بعد از شهدا ما چه کردیم؟
شهدا شرمنده ایم!
#یا_صاحب_الزمان_ادرکنی🍃💚
به سرم رحمت بی واسعه یعنی #مهدی
بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی
اخم چشمش علی و خنده #زهرا به لبش
جمع این جاذبه و دافعه یعنی #مهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
🍃در میان العفو های #شب_قدر و اشک برای #امام_مظلوم که غم هایش را با چاه شریک می شد،#محمودرضا_بیضایی حرف هایش را بر تن کاغذ به یادگار گذاشته است. قسمتی از #وصیت_نامه اش، درس بزرگی است برای نسلی که امامش غائب است و منتظرهایش، غافل شده اند از ظهورش🥺
.
🍃نوشته بود: باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و #شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق #ظهور_مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فداشدن محقق نمی شود حقیقتا.
.
🍃نسیم ِغربتِ #حسین از سوی کوفه کوچ کرده و حال در دوران غیبت حسینِ زمان، در میان شیعیان می وزد. سیاهی نامه اعمال ها با درد سینه اش برابری می کند. اما به رسم مادرش #زهرا دعا می کند برای شیعیان و از خدا طلب #بخشش می کند برای گمراهی ها و گناهان😓
.
🍃 گاهی وجدان هم ناله سر می دهد و خستگی هایش را با دلگیری های عصر #جمعه به رخ یاران بی وفا می کشد😞
.
🍃راه برای سرباز آقابودن باز است. محمودرضا ها ، سرباز آقاشدند و با فدا کردن جانشان، زمینه ساز ظهور شدند. به قول شهید: «امام زمان امروز سرباز باهوش و پای کار می خواهد، آدمی که شجاع و مرد میدان باشد»
کاش #سربار بودن را توبه کنیم و سرباز شویم😔
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
✍️نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمودرضا_بیضایی
.
📅تاریخ تولد : ۱۸ آذر ۱۳۶۰
.
📅تاریخ شهادت : ۲۹ دی ۱۳۹۳.قاسمیه جنوب شرقی دمشق
.
📅تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : گلزار شهدای تبریز
#رقیهبنتالحسین🥀
بابا یکی من را به قصد کشت میزد
هر بار گفتم #یاعلی با مشت میزد
یک بار گفتم اسم #زهرا مادرت را
دیدم که نامردی لگد از پشت میزد
#روز_سوم #محرم🥀
#رقیه_خاتون💔🥀