eitaa logo
فداییان بانوی دمشق
919 دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
11.2هزار ویدیو
151 فایل
#شهدا_علمداران_سپاه_عشق با مطالب شهدایی، مهدویت، تحلیلی_بصیرتی و فرهنگی🌷 با ما همراه باشید 🌸ارتباط با خادم کانال🌸 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
... ح‌سین ق‌دیانی: بهمن ۵۷ هنوز دنیا نیامده بودیم ما سربازان درون گهواره‌ی امام بعد از خمینی بودیم فجر را ندیدیم اما والفجر را چرا و لیال عشر والفجر ۸ ما خورد به پست و شغل پدران‌مان شد یک معما کجایی معلم انشا؟! املا؟! ریاضی؟! از اروند وحشی بابای مریم طاهری با چه محاسباتی توانست رد شود؟! مگر می‌شد رد شد؟! آهای خوارزمی! الگوریتم لبخند را چه می‌دانی آهای ابن سینا! کاش بودی بودی و برای روحانی نسخه‌ی می‌پیچیدی آهای ابوریحان! این را بدان و بعد بمیر عبور از اروند، کار خدا بود آقای ظریف! اما جوهر قلم پدر من هیچ‌وقت حیف نمی‌شود عشق است با روی در آری! ما از تبار شیران بهمنیم عقابان بازی‌دراز بچه‌های صبحگاه دوکوهه دلاوران حمید کجایید برادران باکری؟! خیبر و بدر تمام شد اما هنوز حاج‌قاسم ادامه دارد الی بیت‌المقدس سلام بر سلام بر سلام بر که چه بوسه‌ای زد بر دست امام در جماران دلم زیارت عاشورای حاج‌منصور می‌خواهد در فاطمیه‌ی جبهه‌ها حرف را رک بزن! اگر این زمین بخورد بچه‌های تو را مسخره می‌کنند فاطمه! سلام بر مادر پهلوشکسته‌های شلمچه که هنوز هوای خون شهدا را دارد خوب می‌دانم بیمه‌ی دعای است آن قطره‌های سرخ اردیبهشتی السلام علیک یا مادر السلام علیک یا زهرا یا زهرا! همه‌ی سربندها حرف از شما بود حتی بهشت زهرا عطر تو را دارد تو پلاک خانه‌ی پلارکی تو نسیم سحر کرخه‌ای تو عمود خیمه‌ی مجنونی که دیروز مادری کردی برای و امروز برای باز هم برایت مراسم گرفته آقا چه خوب مادری دارد انقلاب و رهبر انقلاب و من همیشه دوست دارم این‌جور بنویسم؛ دعا کن برای بشریت یا حضرت مادر معصومیت‌مان از دست رفته امام‌مان غائب است غریب شده‌ایم تنهاییم وه که چه نیازی داشتیم به چه به موقع آمد چه خوب شد که آمدی داشت مدام تو را صدا می‌زد انقلاب یا زهرا! یا زهرا! اروند روزگار باز وحشی شده نه! عادی نیست این همه جزر و مد باز هم مدد از تو می‌خواهند بچه‌ها مادری دیگر مادر گمنام‌ترین شهیدان که خون‌شان را تا کربلا جوشاندی تا خود بین‌الحرمین هدف بود مانده‌ام چگونه کردی بچه‌ها را مادرجان! که هدف شد که رسیدیم ما به اینک موسم دیار است گویی سربند حاج‌قاسم بر پیشانی بسته شده چه یا زهرای سرخی چه سحر مبارکی مانده‌ام کجا را می‌بیند فرزندت سیدعلی که این همه است یا زهرا! آخرین روزهایی است که از بی‌خبریم مگر نه؟!
🔴 #زن_و_شوهر_سیاسی 💠 وقتی به تاریخ نگاه می‌کنیم زن و شوهری را در جبهه باطل و #لشکر عمر سعد و زن و شوهری را در جبهه حق و لشکر سیّدالشهدا علیه‌السلام می‌بینیم. ما نیز جزئی از تاریخ آیندگانیم که #قضاوت خواهیم شد. 💠 به یاد آوریم همسرانی را که در خانه‌های شهر #کوفه به یاری امام عصرشان نشتافتند و آنقدر در دنیای خود غوطه‌ور بودند که اصلاً نفهمیدند حسین و اصحابش را به مسلخ برده‌اند. زن و شوهرانی که فکر و ذهنشان فقط مشغول سیر کردن شکم خود و فرزندانشان بود و دین لقلقه‌ی زبانشان بود. 💠 و اکنون چشمان #مهدی_فاطمه علیهماالسلام به همسران عصر حاضر و تربیت کنندگان سربازان اوست. چشمان او به همسرانی است که مدافع تنها کشور و نظامی هستند که طبق روایات ما، زمینه‌ساز #ظهور است. 💠 سیاسی‌کاری و سیاسی‌بازیهای امروز، ما را از اصلِ #تقابل جبهه‌ی حق و باطل غافل نکند. از نقش خود و همسرمان در این کارزار عظیم غافل نشویم. #دشمن تمام توانش را برای مایوس کردن همسران و مربّیان سربازان جبهه‌ی حق گذاشته است. به مانند انبیاء و امامان خود سیاسی باشیم. حتماً از امور کشور و #نظام و دنیای اطرافمان بی‌خبر نباشیم که جنس این بی‌خبری از جنس بی‌خبری همسران کوفی و سوق‌دهنده به #باتلاق رفاه‌طلبی و امام‌ستیزی است.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 شیخ رجبعلے خیاط تعریف میکرد : در نیمه شبے سرد زمستانے در حالے که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتداے کوچه دیدم که در انتهاے کوچه کسے سر به دیوار گذاشته و روے سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادے دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانے دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنے ! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستے ! برف، برف ! روے سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایے خداے ناکرده مے میرے!!! 🍃🌸جوان که گویے سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره اے به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه اے! فهمیدم " عاشــــق " شده! 🍃🌸نشستم و با تمام وجود گریستم !!! جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده اے پیرمرد! آیا تو هم عاشـــــق شدے؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشـــــقم! " عاشـــق " ولے اکنون که تو را دیدم چگونه براے رسیدن به عشقت از خود بے خود شدے فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایے بیش نبوده !😔 مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد 🍃🌸 اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج🌸🍃
‍ ‍ 🔰این را اولین‌بار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی... سکوت کردم و گفتم یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن💞 در همه جا، آخر با من شهید میشوی... بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شوی. ‌‌ 🔰هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت🌷 با شما بودم... چه انتظار بی‌ثمری شد... آخر به شما نرسیدم... و شما پر کشیدید🕊شاید بالهای من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را کنم تا اوج بگیرم... ‌‌ 🔰امسال سال زندگیم شد و هر سال تلخ‌تر و تلخ‌تر خواهد شد. نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال📆 باید دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با خواهید آمد... آن روز دور نیست... ‌‌ 🔰از خداوند منان خواستارم که امسال را سال پایان سختی مردم سرزمینم قرار دهد🙏 التماس دعا
برادرم دعا کن که ما از خستگی و خوابمان نَبَـرد و از قافلۂ جا نمانیم ◽️تاریخ ولادت : ۱۳۶۹/۰۲/۱۲ 🔸محل ولادت: بهبهان ◽️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۱۷ 🔸محل شهادت: حلب_سوریه 🔻 🔰ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ در به شهادت رسید و جنازه اش هم تا ۹ سال مفقود بود. 🔰نداشتن خیلی برای‏مان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند تا اینکه خدا را نصیب ما کرد. احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند 🔰دیگر غم برادر عذابمان نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد روزی با هم رفتیم ؛ سر مزار برادرم، با صدای بلند داشتم گریه می کردم. 🔰احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. کن که برادرت شهید شده شهادت لیاقت می خواهد دعا کن این برادرت هم، مثل آن برادرت شود. گفتم احسان از من چنین انتظاری نداشته باش نمیتوانم