eitaa logo
فائزون
2.6هزار دنبال‌کننده
711 عکس
506 ویدیو
43 فایل
علیٌّ و شیعته هم الفائزون
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نور طهور 🔸 من دارم برای چه كسی درس می‌ خوانم؟ برای چه دارم درس می‌ خوانم؟ چیزی می خوانم كه به همراه می ‌برم یا نمی ‌برم؟ این طیب و طاهر مرا رها می ‌كند یا نمی ‌كند؟ چون نور است. 🔸 این قدر این ، شفاف ‌اند روشن ‌اند مقتدرند كه وقتی دیدند ما با آنها نیستیم، ما را رها می ‌كنند و می‌ روند؛ ما آنها را رها نكردیم، آنها كه دیدند ما لایق نیستیم، بلند می شوند و می روند! آنها اگر كسی را لایق ببینند، می ‌آیند و بیگانه را بیرون می ‌كنند. 🔸 یك عده بر این ‌اند كه منظر دل نیست جای صحبت اغیار ٭٭٭ دیو چو بیرون رود فرشته درآید یك عده می ‌گویند نه، تو لیاقت پیدا كن، اینکه آلوده هستی، اگر فرشته بیاید اینها را بیرون می ‌كند! می‌ گوید تو اگر جایی برای فرشته بودی و با خدایت رابطه داشتی كه او یك فرشته را بفرستد، آن فرشته، خودش گردگیری می ‌كند، او نه اینكه شما باید منتظر باشید که دیو بیرون برود تا فرشته در بیاید! اگر آن فرشته آمد دیوها را هم بیرون می‌ كند. 🔸 ، «حیّ لا یموت» است، وقتی ببیند آدم لایق نیست آدم را رها می ‌كند؛ اما اگر ببیند آدم، لایق است، حافظِ آدم است. خیلی از موارد است كه همین علم حافظ آدم است؛ همین درس و بحث! 🔸 گاهی می ‌گوییم كه «الحمد لله» خطر از ما گذشت، خوب شد ما آن را داده بودیم! نه، از آن صدقه این قدر كار بر نمی ‌آید كه از این درس و بحث بر می ‌آید؛ یا می گوییم خوب شد كه فلان كس كرده، بله آن دعا كردن، كار خیری است اما از آن این قدر بر نمی ‌آید كه از این بر می ‌آید! این «حیّ لا یموت» است. اگر واقعاً علم باشد، در خیلی از مواردِ خطر، انسان را حفظ می ‌كند. 📚 درس خارج فقه خیارات جلسه 38 تاریخ: 1388/10/26 🆔 @faezoon110
💠 غذای بهشتی 🔹 آیت اللَّه آقای ربانی بیرجندی فرمود: پدرِ مادرم مدّتی ناهار خود را که از خانه برمی داشته تا مزرعه ببرد، در بین راه به محتاج و نیازمند می‌داده است. 🔹 یک روز می‌بیند پیرمردی به او می‌گوید: آب گرفته ای؟ می‌گوید: آری! او را روانه سر آب می‌کند. وقتی به آن جا می‌رسد می‌بیند که بوی به مشام او می‌رسد. 🔹 می‌بیند ظرفی پر از غذا است و می‌بیند اثری از پیرمرد نیست. ظرف غذا را برمی دارد و به خانه می‌برد، مدّت‌ها از آن استفاده می‌کردند و چیزی از آن کم نمی شده است. 🔹 تا بالاخره همسایه‌ها از مادرم می‌پرسند: چه شده است که تنور خانه شما روشن نمی شود؟! مادرم قضیه را بازگو می‌کند، بعد از روشن شدن این موضوع برای همسایگان، غذا تمام می‌شود و باقی نمی ماند. 📚 روزنه‌ هایی از عالم غیب، آیت الله محسن ، ص۳۰۸ 🆔 @faezoon110
💠 پاداش ده برابر 🔹 شیرین دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله ) از پدر: مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم. 🔹 به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو. خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. 🔹 از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم. 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. 🔹 من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم ... بماند. 🔹یک روز صبح گفتند: فردا جلسۀ کمیسیون خبرگان دارم و می‌خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم. بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. 🔹بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله‌ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر، دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. 🔹 پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. 🔹من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! 🔹 نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم». 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره‌ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حَجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. 🔹 گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» 🔹 گفت: «دیروز برای باری که داشتم، در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» 🔹 پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!!» من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. 🔹 بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» ... نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی‌حساب می‌دهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می‌دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم». 📚 کانال شخصی دکتر علی حائری 🆔 @faezoon110