6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی العفو.. الهی العفو.. الهی العفو..
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
#قرار_روزانه
بیاید باهم قرار بگذاریم
هر روز دعا کنیم برای مردم مظلوم غزه 😭💔
ولو شده به تلاوت یک سوره نصر....
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا که علیعلیست بر لب
ما را به علی ببخش یارب🖤
#شب_قدر
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
15.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چی میشه که خدا بعضیا رو میخره...
براشون می نویسه؛
فلانی .... #شهید ❤️
استاد شجاعی
#شب_قدر
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
enc_16509773386886684709656.mp3
3.84M
بِعَلــےٍ؛منوازخودمبگیرپاکمکن . .
بِعَلــےٍ؛بعدِمرگمتونَـجَـفخاکمکن :)!
حاجمهدی_رسولی_الصلاة_عجلوا_بالصلاة_آخرین_نماز_حیدر_است_.mp3
5.11M
الصلاة عجلوا بالصلاة آخرین نماز حیدر است...💔
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اعلاممراسم
▪️ها على بشر كيف بشر
ربه فيه تجلى و ظهر
🔹️قافله شور و عزا
سینه زنی و زنجیر زنی
" به مناسبت شهادت مولا امیر المؤمنينعلیهالسلام"
🔹️
" به همراه هجدهمین سال اجتماع بزرگ عزاداران علوی در فلکه خوراسگان"
▫️ با تلاوت توسط قاری بین المللی:
"جناب آقای مهدی کهکشان"
▫️ با شعرخوانی:
" استادمحسن ناصحی"
▫️با مداحی
"حاج سیدرضا نریمانی"
📍زمان:
دوشنبه ۲۱ رمضان ساعت ۱۵
📍ازمسجدالنبی(ص)محله ارداجی واقع در خیابان سلمان
به سمت جایگاههای عزاداری
#شورایمرکزیهیئاتمذهبیخوراسگان
#هیئتمتوسلینبهحضرتعلیاصغرمحلهارداجی
حرمت پدر واجب است !
حضرت علی(علیه السلام) همیشه برای ما عزیز است.
همانطور که میلاد امیرالمومنین را جشن گرفته و بنام روز پدر گرامی میداریم، حفظ حرمت شهادتش نیز لازم است.
او پدر شیعه است....
۱۳ فروردین ، سالروز شهادت مولاست .
من ندیدم کسی سالروز وفات پدرش به گردش و طبیعت و تفریح برود ، آنهم پدری بالاتر از تمام مخلوقات!
بالاخره تفریح رفتن ، بگو بخند و شادی هم دارد، شاید آنروز اطراف شما توسط دیگران ، روزه خواری و پایکوبی و... هم بشود،
شاید دلتان به درد بیاید...
شاید دل حضرت زهرا (سلام الله علیها) بشکند...
بیاییم یک امسال را به احترام و عشق مولا،
۱۲ یا ۱۴ فروردین و یا عید فطر به دامان طبیعت برویم و به حرمت نان و نمکش ، روز ۱۳ را از تفریح و بگو بخند اجتناب کنیم...
این یکروز میگذرد و تمام میشود
اما ما تا قیامت با این پدر کار داریم...
کاش رویمان بشود یا علی بگوییم...
بکوش شیعه علی، تو در شهادت علی اقامه عزا کنی ، سیزده رو رها کنی
به دوستان خود بگو،بدون کبر و بی ریا
به حرمت علی بیا، حی علی العزا عزا
لطفا به عشق مولی رسانا باشید و ارسال کنید
مبادا به مولی بی ادبی و جسارت بشه.
یا علی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جلوه ویژه از اذان صبح نوزدهم ماه رمضان در حرم نجف اشرف
در عالم بالا این ندا سر داده میشود:
تهدَّمَت واللهِ ارکانُ الهُدی، قُتِل ابنُ عمِّ المصطفی، قُتِل علیٌّ المرتضی
بخدا ارکان هدایت فروریخت، پسر عمّ پیغمبر را کشتند، علی مرتضی را بهشهادت رساندند...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شب_قدر
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
جنگ اُحد تمام شده بود.
عدهای از اصحاب شهید شده بودند.
فرمود: یا رسول الله؛
این موضوع برای من
بسیار سنگین و سخت است که
شهادت نصیبم نشد!
آخر شما به من بشارت شهادت داده بودید.
فرمود: علی جان؛
این بشارت تحقق میپذیرد!
اما تو در هنگام شهادتت
چگونه صبر خواهی کرد؟!
فرمود: یا رسول الله
چنین موقعیتی جای صبر کردن نیست؛
بلکه جای شادمانی
و شکرگزاری است...!
#شهید_شهیدان💔
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فانوس
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_وهفتم
او میگفت و من تازه میفهمیدم
چرا دل عباس طوری لرزیده بود ڪه برای ما نارنجڪ آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید. از خیال اینڪه عباس با چه دلی ما را تنها با یڪ نارنجڪ رها ڪرد و به معرڪه برگشت، طوری سوختم ڪه دیگر ترس اسارت در دلم خاڪستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود،
از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی ڪه عدنان به سرش میآورد، عذاب میڪشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجڪ را در دستم لمس ڪردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم ڪه دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیرخشڪ افتاد
ڪه شاید تنها یڪبار دیگر میتوانست یوسف را سیر ڪند. به سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجڪ چه ڪنم ڪه ڪسی به در حیاط زد.
حس ڪردم عباس برگشته،
نارنجڪ و قوطی شیرخشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور ڪه به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم ڪه چهره خاکی رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشڪم زد و لبهای او بیشتر به خشڪی میزد ڪه به سختی پرسید :
_حاجی خونهاس؟
گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشڪهایش مقاومت میڪند ڪه مستقیم نگاهش ڪردم و بیپرده
پرسیدم :
_چی شده؟
از صراحت سوالم، مقاومتش شڪست و به لڪنت افتاد :
_بچهها عباس رو بردن درمانگاه...
گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفس رفته را برگرداند ڪه ڪودڪانه میان حرفش پریدم :
_دیدم دستش زخمی شده!
و ڪار عباس از یڪ زخم گذشته بود ڪه نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :
_الان ڪه برگشت یه راڪت خورد تو خاڪریز.
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن عمو پشتدر آمد و پیش از آنڪه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زن عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای ڪوچه میدویدم.
مسیرطولانی خانه تا درمانگاه
را با بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میڪردم
ڪه در گوشه حیاط عباسم را دیدم. تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود ڪهخیالڪردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگهایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیڪرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه ڪوبیده میشد و بالای سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلڪی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود ڪه پهلویش زانو زدم
و با چشم خودم دیدم این گوشه،
#علقمهعباسمن شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمیآمد ڪه همان دست از بدن جدا شده و ڪنار پیڪرش روی زمین مانده بود.
سرش به تنش سالم بود،
اما از شڪاف پیشانی بهقدری خون روی صورتش باریده بود ڪه دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشڪ پُر شده و حتی یڪ قطره جرأت چڪیدن
نداشت ڪه آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد.
دلم میخواست یکبار دیگر
چشمانش را ببینم ڪه دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند ڪردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میڪردم و زیر لب التماسش میڪردم تا فقط یڪبار دیگر نگاهم ڪند. با همین چشمهای به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما نارنجڪ را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره ڪافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
با هر دو دستم به صورتش دست میڪشیدم و نمیخواستم ڪسی صدایم را بشنود ڪه نفس نفس میزدم :
_عباس من بدون تو چی ڪار ڪنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم!تورو خدا با من حرف بزن!
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم ڪه پیراهن صبوریام را پاره ڪردم.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe