#شهیدان_معلمند🌷
#شهیده_فائزه_رحیمی🌷
📋#روایت_دلدادگی
🔗#قسمت_اول
... پس از رسیدن به دانشگاه علّامه طباطبایی کرمان در خوابگاهها اسکان گرفتیم و با آرامش خوابیدیم، آرامشی که خیلی ماندگار نبود .
بعد از کنسل شدن بازدیدمان از بیت الزهرا قرار بر این شد که ما ظهر به سمت گلزار حرکت کنیم، مایی که شاهد دانشجومعلمانی بودیم که اولین سفرشان به دیار کریمان بود و خدا میداند چه ذوقی داشتند.
و داستان ما از اینجا شروع شد ...
+دوستان ساعت یک آماده باشید حمایل هاتون هم بندازید که بریم گلزار ان شاءلله .
-دخترا دیر شد سریع تر بیاین.
+حمایلم رو جا گذاشتم برم بیارم؟
-بدووووو ، یه دقیقه ای برو و بیا ، معطل نکن دختر
با بچه ها در نگهبانی منتظر اتوبوس شدیم، قرار بر آن بود که ساعت یک و نیم بعدازظهر به سمت گلزار حرکت کنیم، اما به طرز عجیبی تا ساعت ۲:۴۵ خبری از اتوبوس نبود!
+ نیم ساعت گذشته چرا نمیان؟ ما غممون نیست پیاده بریم اگه تا حالا رفته بودیم رسیده بودیم.
-نمیشه... میگن ما برای راحتی شما ماشین گرفتیم. زنگ زدن گفتن چند دقیقه دیگه میرسه صبوری کنید میریم ان شاءلله.
خودم بارها مسئول برگزاری دوره بودهام و درک می کردم که گاهی ممکن است اتفاقی بیفتد و برنامه ها کامل بهم بریزد و از دست ما هیچ کاری برنیاید..!
هر چه بیشتر میگذشت، ناراحتی بچّهها بیشتر میشد؛ بعضی توی کوچه ایستاده بودند، بعضی در دانشگاه و بعضی زیر سایه درختان پناه گرفته بودند ...
زمزمهها و غرولندها کم کم شدّت میگرفت، دیگر نمیشد با حرف آنها را دعوت به آرامش کرد، تا بالاخره خبر رسید...
+ماشین اومد. ماشین اومد.
-نه بچه ها صبر کنید اون مال بچه های فارس هست. اول اونا برن بعد ما میریم.
چند تا از بچه های فارس در اتوبوس جا نشدند و ماندند تا با ما بیان و ما همچنان منتظر بودیم که تلفنم زنگ خورد.
+عزیزم بگید بچه ها بیان جلو که ماشین اومد سریع بریم.
-دخترا بریم جلو ماشین اومد سریع بریم .
_چه عجب، بالاخره ماشین رسید.
و ناگهان...
🖇 ادامه دارد....
✍️ به روایت کادر #راهیان_مقاومت 1402
#زنگ_شهادت
#دانشجو_معلم_دانشگاه_فرهنگیان
#انا_من_المجرمین_منتقمون_باذنالله
🔸eitaa.com/monadian_tahavol
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔰 کانال رسمی اطلاع رسانی دانشگاه فرهنگیان یزد :👇🏻
╔═ 🍃💠🍃════╗
💬 Eitaa.com/yazd_cfu
╚═════════
۱۷ دی ۱۴۰۲