#فریادنهــــــــــاوند
#غدیر_عیدبزرگ_ولایت #امام_علی
#مدح_امام_علی #قصیده
ایوان تو برده است دل شاه و گدا را
حیران تو کرده است خدا آینه ها را
ایوان نجف سر در ایوان بهشت است
یعنی به علی داده خدا عرش عُلا را
هستند گدای تو شریفاً و وضیعاً
هستند غلام تو صغاراً وکباراً
قَدهامَتِ الاوهام ، و قد ذلت الاقدام
هرکس به نجف آمده دیده است خدا را
عیسی که نشسته است به امّید شفایی
موسی که شکسته است در این طور عصا را
تا نام علی را پدرم خواند به گوشم
دادم به هوای تو دل بی سر و پا را
عمری است گواهند طپش های دل من
با یاد تو پرپر زدم ایوان طلا را
انگار هوای نجف افتاده به جانش
پاییده ام امشب دو سه تا کوچه صبا را
ما بی حرمت آه کشیدیم ، نسیما !
بردار و ببرسمت نجف این همه ... هاآآآآآآآ را
امشب به سرم زد که مدیح تو بگویم
با آن که ندارم جگر مدح و ثنا را
تا آن که مدد از تو گرفتم که قلم ریخت
در گوش من این زمزمه ی روح فزا را
قربان حبیبی که به یک گوشه ی چشمش
دیوانه ی خود کرده تمام عقلا را
قربان نگاری که ازاو زودتر از ما
جبریل خریده است به جان درد وبلا را
قربان طبیبی که به یُمن نفس او
هرکس که رسیده است گرفته است شفا را
قربان امیری که سرخوان قناعت
با نان جُوی ساخته لیلاً و نهاراً
قربان غریبی که به تاریکی شب ها
بردوش کشیده است غذای فقرا را
ناز قد و بالاش ، که تاصبح قیامت
خم کرده رکوعش قد محراب دعا را
با شهد بیانی به گوارایی کوثر
کرده است اسیر لب خود آب بقارا
دور و برِ هردانه ی انگور ضریحش
عالم همه مست اند " وَ ماهُم بِسُکاری "
ساقی که علی باشد یعنی به نگاهی
درجام جهان ریخته انوار هُدی را
یارب به تو سوگند مبادا که بگیری
ازخاک سرِکوچه ی حیدرسر ما را
"طوبی لَکَ" ای مهر ولایت که درآفاق
حکم تو گرفته است همه ارض و سما را
تا سایه ی خورشید نجف برسرم افتاد
ای ماه سمرقند نداری تو بخارا !
گر پاک نسوزم سراین عشق علی جان
"مَن ماتَ عَلی حُبّ" تو آید به چه کارا؟
فانی نشوم در تو اگر باچه کنم طیّ
این پیچ و خم تیره ی دالان بقا را؟
درویشم و بردوشم کشکول گدایی است
چندی است که آتش زده ام رخت ریا را
با سوز غم عشق تو مرهم نستانم
با درد تو انداخته ام دور دوا را
بگذار نمازم را سمت تو بخوانم
برهم نزن ای قبله ی من قبله نما را
تامعنی "الله صَمد" را بشناسی
کافی است ببوسی در این صحن و سرا را
تا دوستی اش اصل نماز است ، مؤذن
بی نام علی نعره نزن "حَیّ علی" را
احرام نبندید ، بمانید و نگیرید
بی سعی و صفای حرمش راه مِنا را
توحید علی را احدی درک نکرده است
چشمان علی جور دگر دیده خدارا
والله که هرکس ز علی روی بتابد
یک مرتبه هم سجده نکرده است خدا را
او بود که در خانه ی توحید فرو ریخت
بر خاک مذلّت هُبل و لات و عُزی را
او بود که برداشت چو کاهی درخیبر
او بود که آورد به قاموس فَتی را
حیثیّت ما درعدم ماست وگرنه
درحضرت خورشید چه قدری است سُها را ؟
سرها همه افتاد و سپرها همه افتاد
تاتیغ تو چرخید یمیناً و یساراً
اعناق صنادید عرب را توشکستی
بازوی تو آموخت به شمشیر غَزا را
از هیبت نام تو بلرزد دل هستی
تا از کمرت باز کنی تیغ دوتا را
برگشت به ایمای توخورشید به مشرق
پلک تو به هم ریخت قدررا و قضا را
روباه چه سنجد که برد دست به شمشیر
مرحب چه شناسد جگرشیرخدا را
والله که در معرکه ها حیدر کرّار
اندازه ی یک پلک ندیده است قفا را
حدّ تو به هم ریخته اعصاب قلم را
شآن تو بریده است زبان شعرا را
تا هست به فرمان تو مِنهاج بلاغت
باید که ببندند دکان فصحا را
ما هرچه که گفتیم علی برتر ازآن است
مانده است قلم مدح امیرالامرا را
غیر از اَحَد و احمد ما فوق علی نیست
گشتیم "عَلی فَوق ، ومَن تَحتَ ثَری را
کفراست بگویید که غالی شده ام من
بربنده ی حیدر نزن این تهمت ها را
این ها رشحاتی است که وام از توگرفتم
ورنه چه کسی داده به من طبع رسا را
گر مست و غزل خوان ولای تو نبودم
درمن چه کسی ریخته این شور و نوا را
ما بی تو چه داریم به جز رویِ سیاهی
ما با تو نداریم غم روز جزا را
ازعشق تو عمری است که درجوش و خروشم
بگذار بمانم به همین حال خدا را
🔸شاعر:
#عباس_شاه_زیدی
#پایگاه_خبری_فریاد_نهاوند_آنلاین
🆔@faryadnahavand