تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
دوستواقعیخداست...: 🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣ محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ۴
نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گرفته بود تا چهل روز نمازش رو اول وقت بخونه. تو این چند روز جز دو بار، که دومیش همین امروز بود، همه رو اول وقت خونده بود. بنزین ماشین خیلی کم شده بود. چراغش داشت چشمک می زد. تصمیم داشت بره پمپ بنزین. یادش اومد دفعه قبل موقع اذان داشت می رفت خونه و به بهانه ی زودتر رسیدن نمازشو اول وقت نخوند. حدود یک ساعت تو ترافیک معطل شد. بعدترش فهمید اگه اول وقت نمازشو خونده بود اینقدر هم تو ترافیک معطل نمی شد.
برنامه نشان را که قبلا از کافه بازار دانلود کرده بود رو توی گوشیش باز کرد. جی پی اس گوشیش رو روشن و کلمه مسجد رو جستجو کرد. نزدیکترین مسجد رو پیدا کرد و دو دقیقه بعد رسید به مسجد. وضو گرفت و نماز مغرب و عشا رو به جماعت خوند.
سعید کارمند یک شرکته. درآمد بالایی نداره. یک ماه قبل بود که به مریم پیشنهاد داد اگه دو نوبت کار کنه، یعنی روزانه از 8 تا 16 و 16 تا 24 کار کنه ظرف یک سال میتونن یه ماشین جادارتر و مدل بالاتر بخرن.
ماشین شون جاش کم بود و بچه ها اذیت میشدن و از طرفی هم تو خرج افتاده بود. مریم موافقت کرد. توی این یک ماه به خاطر فشار کاری مضاعف، سعید حسابی خسته بود. وقتی می اومد خونه دیگه فرصت گپ زدن های شیرین شبانه و خوش و بش های خستگی در کن رو با مریم نداشت.
قبل از این معمولاً هر شب شام رو با هم می خوردند. بابا یه ربع تا بیست دقیقه با بچه ها بازی می کرد. بچه ها عاشق بازی کردن با بابا بودند. وقتی هم که بچه ها می خوابیدند، با مریم کنار هم می نشستند و یه چایی می خوردند و گاهی سریالی می دیدند و گاهی صحبت میکردند و در عین حال با محبت یکدیگر رو نوازش می کردند.
ولی یه مدت بود که اوضاع خونه کمی تغییر کرده بود. خستگی اجازه ی انجام چنین کارهای خستگی درکن رو نمی داد.
سعید رسید خونه. زنگ در رو زد. مامان و بچه ها با ذوق و شوق در رو باز کردند. خوشحال بودند از اینکه امشب بابا زودتر اومده خونه. یکی یکی بلند به بابا سلام کردند. بابا مثل روزایی که کارش کمتر بود و زودتر می اومد با نشاط و سرزندگی جواب سلام بچه ها رو داد. بعدش با مریم دست داد و با لبخند روی او رو بوسید. با مهربونی پرسید:
_احوال شما چطوره؟
مریم و سعید همه ی سعیشون اینه که خصوصاً جلوی بچه ها با احترام و محبت هر چه بیشتر با همدیگه رفتار کنند. اگر هم یک وقتی از دست همدیگه ناراحت و عصبانی شدند به هیچ وجه جلوی بچه ها واکنش نشون ندهند. همدیگرو نقد نکنند یا سر هم داد نزنند. با هم یه قرار گذاشته بودند. هر کی عصبانی شد و صحبت و حرکت تندی داشت، اون یکی واکنشی نشون نده و یواش بهش بگه: وقتی بچه ها خوابیدند صحبت کنیم. بچه ها هم عصبانیت مامان و بابا با همدیگه رو ندیدن. فقط احترام و محبت اونا رو تجربه کردن و خیلی خوشحال و شادند.
سعید گفت:
_امشب زودتر اومدم بریم بازی کنیم. شما بگید چی بازی کنیم؟
علی گفت:
_بابا بیا فوتبال.
فاطمه گفت:
_نه بابا. بیا خاله بازی.
محمد هم پرید جلوی بابا که:
_بابا بیا قایم موشک بازی کنیم.
میثم کوچولوی یه ساله هم دستشو آورده بالا که بابا بغلش کنه.
سعید خم شد. میثمو بغل کرد. چند ماچ آبدارش کرد. رو به بچه ها گفت:
_دو تا کار می تونیم بکنیم.
بچه ها با کنجکاوی و خوشحالی پرسیدن:
_چی کار؟
بابا گفت:
_می تونیم هر کدوم از بازی ها رو یکی پنج دقیقه بازی کنیم. اینجوری همه ی بازی ها رو انجام میدیم. راه دیگه اینه که یکی از بازی ها رو انتخاب کنیم و یه ربع بازی کنیم.
علی گفت:
_یه ربع یه بازی.
فاطمه گفت:
_سه تا پنج دقیقه سه بازی.
محمد هم گفت:
_قایم موشک.
منظورش یه ربع یه بازی بود. با رای اکثریت یه ربع یه بازی تصویب شد. بابا پیشنهاد داد:
_خب بیاید تک بیاریم ببینیم چی بازی کنیم.
بچه ها دور بابا وایسادن. دستاشونو بالا بردن. با صدای بلند داد زدن:
_هرکی تک بیاره اون میگه چی بازی کنیییییییم.
قرعه به نام علی افتاد. اما او با کمی مکث دستشو بالا آورده بود. برای همینم فاطمه داد زد:
_قبول نیست. علی دیر دستشو پایین آورد. تقلب کرد.
محمد هم گفت:
_آره قبول نیست. جرزنی کرده.
بابا گفت:
_باشه دوباره تک میاریم. ولی همه با هم دستشون پایین بیارن. کسی دیر نیاره.
این بار قرعه به محمد افتاد. محمدم بی معطلی از ذوق و خوشحالی پرید هوا و داد زد:
_آخ جون قایم موشک.
بابا گفت:
_ بچه ها من میخوام لباسهام رو عوض کنم و دست و صورتم رو بشورم. شما هم برید به مامان بگید بیاد با هم بازی کنیم.
همه از ته دل خوشحال بودند. بالاخره بعد از روزها بابا مثل قبل داشت باهاشون بازی میکرد. اونم با چه شور و نشاط و هیجانی...
❤️ ادامه دارد...
✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
هدایت شده از تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌👌#پیشنهاد_دانلود
🔹️ خود را در ثواب نشر این ویدئو سهیم کنید
🔸صحبت های قابل تأمل
#حاج_مهدی_رسولی
حضرت آقا دنبال شیر زن هستن برای نجات کشور!!!
خانمایی که عشق امام زمانو در قلبتون دارین و دوست دارین امام زمان ازتون راضی باشن فقط بخاطر خدا و امام زمان.... این بحرانو دریابید و الان که آینده تاریخ شیعه به تصمیم شما وابسته است مجاهدت فرزندآوری کنید 😭
بانوی باردار حواست باشه هر چیزی نبین ،هر چیزی نشنو و هر چیزی نگو طهارت رفتاری و فکری داشته باش(استاد پرتواعلم)
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
4.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک عدد امید به زندگی ...😍🍼♥️
هدایت شده از خانواده بزرگ ما😍
خداروشکر میکنم که اندازه پر کاهی تونستم براتون مفید باشم
خیر بچه هاتونو ببینید ان شاالله 😍
😊دوستاتون رو به کانال خانواده بزرگ ما دعوت کنید🌱🦋
به خانوادهی بزرگ ما بپیوندید☺️👇
http://eitaa.com/bano_sadeghy
در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇
https://rubika.ir/banosadeghy
(از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
خداروشکر میکنم که اندازه پر کاهی تونستم براتون مفید باشم خیر بچه هاتونو ببینید ان شاالله 😍 😊دوستات
خانوما تو این کانال خانم صادقی عضو بشید
👏👏👏
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
✅ فرصت ما برای فرار از تله جمعیتی بسیار محدود است و بر این اساس لازم است تا سال ۱۴۰۵، بالای ده میلیون تولد داشته باشیم. نرخ زاد و ولد به ازای هر مادر در حال حاضر ۱/۶ درصد و همین نرخ نیز در حال کاهش است در حالی که نرخ جایگزینی جمعیت جوان کشور، حداقل ۲/۱ است.
مسلم وافی عضو شورای راهبری جمعیت و خانواده حوزه های علمیه:
🔸طبق یکی از سناریوهای سازمان ملل،در سال ۱۴۸۰، جمعیت کشور به ۳۱ میلیون نفر کاهش خواهد یافت!
🔹در زمینه جمعیت ما با چهار بحران تجرد، پیشگیری، ناباروری و سقط مواجه هستیم که اگر فقط مشکل عدم تمایل به فرزند بیش تر را حل کنیم، از خطر تله جمعیت عبور خواهیم کرد.
🔸بالای ده میلیون زوج داریم که با اینکه نابارور نیستند،حاضر به فرزندآوری نیستند؛ اگر این تعداد خانواده در فرصت باقیمانده تا سال ۱۴۰۵ هرکدام فقط یک فرزند به خانواده خود بیافزایند، خطر پیری جمعیت از کشور دفع خواهد شد و لذا شعار ما اینست که، با گلی دیگر، ایران گلستان می شود!
🔸در یک سال گذشته، بصورت متوسط روزانه هزار اسقاط جنین داشته ایم که متاسفانه طبق اخبار موثق روزانه فقط ده مورد از این تعداد دارای مجوز قانونی بوده است!
مشروح گفتوگو:
v-o-h.ir/?p=36422
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
24.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگه عقل نداریم،توی این شرایط بچه بیاریم؟!😳😳😳
😊دوستاتون رو به کانال خانواده بزرگ ما دعوت کنید🌱🦋
به خانوادهی بزرگ ما بپیوندید☺️👇
http://eitaa.com/bano_sadeghy
در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇
https://rubika.ir/banosadeghy
(از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
سوال ۸۵ ۲۴ بهمن سلام خسته نباشید ببخشید این چکاب برابارداری هس دکترفعلانیست نشونش بدم لطفااگه کسی م
جواب سوال ۸۵
سلام
وقتتون بخیر
در مورد خانمی که آزمایش فرستادن و به دکتر دسترسی ندارن. آزمایششون تقریبا مشکلی نداره. قند خون ناشتاشون یکم بالاس و باید کنترلش کنن. تیروئیدشونم توی محدودهی نرماله ولی میگن عددش ۴ باشه برا بارداری بهتره. عدد ایشون ۳ هست. در این مورد با متخصص غدد مشورت کنن که آیا نیاز به دارو دارن یا نه. توی نمونه ادرار هم کمی باکتری و سلولای بافت مجاری ادراری هست. احتمالا یه عفونت کوچیکه و جای نگرانی نیست و با آنتیبیوتیک مناسب حل میشه. چون کشت باکتریشون منفی شده. مگه این که سابقهی سنگ کلیه داشته باشن که در این صورت باید پیگیری کنن. سایر موارد اوکی هستن
پیرو پیام دیروز شما ،از قول من به خانوما بگید وقتی خیلی عصبی هستن اول راهکارهای اروم کردن بکار ببرن صلوات بفرستن اب بخورن محلو ترک کنن ،اگه همه اینارو انجام دادن بازم خواستن بچه رو بزنن ،توصیه میکنم محکم به یه چیزی مثل کیسه بوکس یا متکا عصبانیتشونو خالی کنن ،یا اینکه اصلا خودشونو بزنن بهتر از اینه که بچه رو به باد کتک بگیرن ،یک عمر بچه رو بدبخت کنن (پیام از طرف یک بچه قدیمی کتک خورده بدبخت😔)
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
جواب سوال ۸۵ سلام وقتتون بخیر در مورد خانمی که آزمایش فرستادن و به دکتر دسترسی ندارن. آزمایششون تقر
سلام
دوستانی که ازمایش میفرستن نظر اعضارو بگیرن به راهنمایی عزیزان کانال اکنفا نکنن از طریق پزشکان پیگیری کنن حتما 🌺
سلام لطفاً این پیام را در گروه قرار دهید. در رابطه با عفونت که بین خانم ها شایع هست می خواستم یه نکته خیلی کاربردی و موثر بگم که جنبه پیشگیری داره
یکی از اقوام تعریف می کرد که از عفونت های مکرر و شدید خسته شده بود و هر ماه هم درد زیادی می کشید. تا اینکه بعد از دکترهای زیادی که رفته بود یکی از دکترها گفته بود برای اینکه از عفونت پیشگیری کنی حتما حتما قبل از اینکه بری دستشویی و خودت و بشوری دستان خودت و با آب و صابون بشور تا آلودگی های دستت و وارد بدنت نکنی و همچنین لباس زیر هم نپوش.
این بنده خدا هم رعایت کرده بود و خداشکر خوب شده بود الان چند ساله که دیگه نمی دونه عفونت چی هست.
خانومی میگفت بچه بودم خیلی کتک خوردم ،تحقیر شدم
امروز که مادری ۴۶ ساله هستم هنوز درگیر همان تحقیرها و کتک ها هستم ،ذره ای اعتماد به نفس ندارم مدام مضطربم😔
الان میفهمم که تحقیر در کودکی تا اخر عمر گریبان ادمو میگیره
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
#خاطره_تجربه۲۵
#فرزنداوری
#بحران_جمعیتی
#تله_جمعیتی
سلااااام (یاداون خانوم افتادم که گفته بودن ۹تا بچه بودن وشیر به شیرتوی دوستاشون پز شو میدن ماهم الان هنوز پز شو میدیم که وقتی دور همیم چقدر خوش میگذره😂😆)راستی همین اول بگم که قصه ی مامان من مثل یه رمان میمونه ببخشید اگه طولانی میشه😊من وخانواده همسرم کلا جمعیتمون زیاده وروستایی هستیم من از دختر، ته تغارری خونواده ام مامانم تقریباسن ۱۵ سالگی داداش دومیمو حامله بوده حالا حساب کنین خواهر اولمو کی حامله بوده خلاصه داداشمم شیربه شیرهستش تو حاملگی سوم مامانم همین داداش اولیم بدوبدو میاد رومادرم وبچه سقط میشه بعدی روکه میاره دختره وبعد ۲سال تقریبا چهارمین بچه به دنیا میاد ولی اونم ۲سالش میشه وفوت میشه (تا اینجا ۳تاسالم ))سومین بچه سقط هم سه ماهه سقط میشه خلاصه تااینجا مامانم بازم دست ازتلاش نمیکشه خلاصه خواهر چهارمی وپنجمی وششمی که بدنیا میاره مامای اون زمان بهشون میگه دیگه نباید بچه بیاری وممکنه خودت ازدست بری (چون مادرمن با اون همه مشغله روستایی و۶تابچه گاو داری وگوسفند داری هم میکردن وکلی کارای پرزحمت دیگه که خودش میدونه وخدای خودش) رگ واریس داشت ومتاسفانه پاره شده بود از شدت کار(تا اینجا قصه اش غمناک بود ) ازاون به بعد بازم بچه ششمی وهفتمی بماند که بعضی اطرافیان میگفتن مادرم بخاطر پسر اینهمه بچه آورده 😔و....طولی نمیکشه برای خواهر اولی خواستگار میاد وعروس میشه بعداز مدتی میره خونه بخت وخواهر دومی بترتیب عروس میشن توی همین روال بچه هفتم یعنی داداشم به دنیا میاد ودوباره کلی دعوای ماما که میگه باید به فکر سلامتیت باشی ومامان بابام تصمیم میگیرن دیگه بچه دار نشن😊😉ولی خواست خدا بعداز سه سال با قرص ضدبارداری میفهمه که حامله هست هم زمان با خواهر بزرگم 😁خواهرم بهش میگه بیابریم ببرمت پیش دکتر تا برات سونوگرافی بنویسه باهم بریم هم من بفهمم جنسیت بچه چیه وهم شما بفهمی بچه است یانه آخه شک داشتن بچه باشه😊😁
ادامه دارد
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۲۵ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی #تله_جمعیتی سلااااام (یاداون خانوم افتادم که گفته بودن
اداااامه#بلاخره باکلی خجالت مامانم راهی شهر میشه تابفهمه چه خبره وقتی به مرکز سونوگرافی مراجعه میکنن خانومه اول میخنده بعدش درعین ناباوری میگه شمادوقلو بارداری😳مامانم که میادخونه همه تعجب میکنن باوجود همه سختی های زندگی روستا وحرفای اطرافیان مادرم من وداداش دوقلومو به طور طبیعی (به خواست واراده خداوند)به دنیا میاره ومادرم میگه دیه بسه وآخریه من داداشم باکلی زحمت که حتی یه ماشین لباسشویی یا شیر داخل خونه نبوده برای لباسها وهمه ی لباسها توی رودخونه شسته میشده بزرگ میشیم ناگفته نماند که ما توی خونمون باپدر بزرگ ومادربزرگ زندگی کردیم وبا قصه هاوبازی هایی که بهمون یاد میدادن کیف میکردی وکلی شیرینی دیگه گذشت تاوقت مدرسه رسید من وداداشم همه چیزمونو باهم قسمت میکردیم مداد پاک کن مدادرنگی و...بجز کیف کتاب !وتوی دوازده سالگی یه روز صبح بیدار شدیم باهم رفتیم مدرسه یهو دوستام ریختن سرم یکی میگفت اسمش چیه یکی میگفت دختره یا پسر منم از همه جا بیخبر وقتی رفتم خونه تازه دوهزاریم افتاد که بعله خدا بعد دوازده سال که مادرم بعدش میگفت دیگه امکان بارداری وجود نداشته داداش ته تغاریمون به دنیا میاد منم کا تو آسمونا بودم دیگه صبح شب مینشستم پای بچه 😆کلی ذوق داشتیم تازه ماتوی حیاط بزرگ پدری برادمم زندگی میکردن که اولین بچه اشون فاصله سنش بامن کم بود وماصبح تاشب باهم توحیاط بازیهای مختلف میکردیم 🤣😍الان که فکر میکنم بچه های الان معنی لذت بچگی رویانمیدونن یا توی قصه هاو گوشی وتلوزیون پیدا میکنن وچقدر حیف که مانعمت فرزند زیادوشیررینی هاش رو ازخودمون وبچه هامون دریغ میکنیم درسته که با این شرایط گرونی خیلی سخته ولی همین ۲۰سال پیش ۱/دهم امکانات الان وجود نداشت برای ما که توی روستا بودیم ولی هم قانع بودیم هم خدا برکتش رومیداد🙄 من وهمسر جان تصمیم گرفتیم ۱۰تا نشد لااقل نصف کنیم وبیاریم همسرم میگه مامانم نه تابچه داره مامان تو ده تا ماباید یاده تاش کنیم یایازده تااآاا باتوکل به خدا راستی یادم باشه خاطرات دوران بارداری مادرشوهرمو هم بگم براتون درپناه خدا وظهور هرچه زود تر امام زمان😘
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano