eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
ساقی بچه مذهبیا رو براتون آوردم😅😂 لینک کانال احمد نوایی رو براتون میزارم حتما هر چی خواستید یا هر جا گیر افتادید بهش پیام بدید 😉مشکلتونو حل میکنه😉 توضیح بیشتر نمیدم خودتون برید ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/235667643Ca0c45b43ad 🆔😂
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
🌸 روزی سلمان فارسی وارد مسجد نبوی شد و صحابه‌ی پیامبر (ع) به احترام او از جای خود برخاستند و در صدر مجلس به او جای دادند. لحظه‌ای نگذشته بود که یکی از صحابه‌ی معروف نیز وارد مسجد شد، و چون سلمان را در صدر مجلس مشاهده کرد؛لب به اعتراض گشود و گفت: «من هذا العجمی المتصدر فیما بین‌العرب؛این مرد ایرانی و عجمی که در صدر مجلس نشسته در میان عرب‌ها چه می‌کند؟» رسول خدا‌ (ص) با شنیدن این سخن غیر‌اسلامی به خشم آمد و بر بالای منبر قرار گرفت و فرمود: «ای مردم! آگاه باشید که تمام انسان‌ها از زمان حضرت آدم تا زمان ما مثل دندان‌های ما یکسانند،عرب بر عجم،گندمگون بر سیاه پوست امتیازی ندارد،مگر به تقوا» 📚 مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۸۹ کانال رهبر❤️👇😍👇 @khamenei_ir .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
عباس باب الحوائج بودن را از مادرش ام البنین آموخته . . . کانال رهبر❤️👇😍👇 @khamenei_ir .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
سلام خسته نباشید من یه پسر ۵ ساله دارم و حدود ۹ ماه پیش یه سقط داشتم ک تو۷ هفته سونو دادم ک گفتن قلبش تشکیل نشده و بدون هیچ دارو و ...خودش سقط شد حالاهم باردارم اینم دیروز رفتم سونو و این جوابشه گفتن پنجاه پنجاه شاید قلبش بیاد شاید نیاد میخواستم ببینم کسی میتونه راهنماییم کنه من باردارم؟ استغفار باعث اولاد دار شدن مردی به امام محمد باقر (علیه السلام) عرض کرد:فدایت شوم من ثروت فراوان دارم ولی فرزندی ندارم آیا چاره ای برایم هست که دارای فرزند شوم؟ فرمودند:آری به مدت یک سال صد بار آخر هر شب استغفار کن و اگر شب آن را انجام ندادی در روز قضایش به جا بیاور، 📚 مصباح کفعمی حاشيه ص ٥٨ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
۶۲۲ من متولد ۷۱ هستم و شوهرم که پسردایی ام هست، متولد ۷۰، ما از بچگی عاشق هم بودیمح و وقتی بزرگ شدیم با هم ازدواج کردیم. وقتی عقد کردیم، هجده ساله بودیم و تازه دانشجو شده بودیم، من شهر یزد و شوهرم کاشان درس میخوندیم. چهارسال درس خوندیم و بعد اتمام تحصیل، خیلی ساده بدون جشن رفتیم سر زندگیمون. همسرم دوسال سرباز بود و با حقوق سربازی و یارانه و ... زندگی کردیم. بعد اتمام سربازی باردار شدم و یک دختر ناز بنام نیکا خانوم خدا بهمون داد. دخترم دو سالش بود که تصمیم گرفتیم مجدد باردار بشیم و دخترمون تنها نباشه. وقتی باردار شدم و بی بی چک مثبت شد با شوهرم رفتیم پیش همون دکتری که دخترمو پیشش زایمان کردم تا تحت نظرش باشم. دکتر دستگاه سونو توی مطب خودش داشت و ۸ هفتگی سونو کرد، ببینه وضعیت جنین چطوره، آیا ساک حاملگی تشکیل شده یا نه. درحال سونو که بود، چشاش هی گرد میشد و دهنش باز و بسته میشد. به شوهرم گفت دوتاس، نه نه سه تا هست ، نه نه چهارتا کیسه هست!! من و شوهرم به هم نگاه کردیم و خندمون گرفت، نمیدونستیم خوشحال باشیم یا ناراحت... دکترم کلا مخالف فرزند زیاد بود، گفت خانوم باید سقط کنی چه خبره؟ اینا چیه تو شکمت!! و مدام غُر می‌زد. وقتی شوهرم گفت نه سقط نمی کنیم، پول سونو و ویزیتش رو گذاشت روی میز و بیرونمون کرد😂 ما هم رفتیم یه دکتر خوب دیگه که کلی تشویقمون کرد برای نگه داشتن شون😍 کیسه چهارم خالی بود و جذب شده بود خودش. سه تا جنین توی شکمم داشتم، روز به روز شکمم بزرگتر میشد، جوری که ماه ششم و هفتم بیرون از خونه نمیرفتم چون هرکس منو میدید، قشنگ میومد جلو می‌گفت خانوم چندتا توی شکمت داری و همه نگاه ها به شکم من بود که موجب معذب شدن من میشد. شب ها نمی‌تونستم بخوابم و رو پهلو که میخوابیدم، حس می‌کردم بچه ها ریختند روی هم و صدای قروچ قروچ استخون هاشون رو حس می‌کردم که جاشون تنگه و دارند له میشن. سه ماه آخر نشسته می‌خوابیدم. دخترم که دوساله بود وقتی دستشویی می‌رفت، صدام می‌زد برم بشورمش، اینقدر سنگین شده بودم که نمی‌تونستم خم بشم و یه چیزی کف دستشویی پهن می‌کردم و روش زانو میزدم که بتونم دخترم رو بشورم. خیلی عذاب کشیدم. جز جارو برقی همه کارهامو خودم انجام می‌دادم. نفسم بالا نمیومد، لباس های بارداری اندازم نبود. از ۵۰ کیلو رسیده بودم به ۷۵ کیلو. خلاصه اینها، فقط چندتا از سختی ها بود که گفتم. سی و چهار هفته ام تمام شد و نوبت دکترم بود. توی مطب زار زدم که خانم دکتر منو زایمان کنین، دیگه نمیتونم. دارم می‌ترکم و زار میزدم که توروخدا زایمانم کن. دکتر هم می‌گفت: حرفشم نزن اصلا این کار رو نمی‌کنم، باید بچه ها کامل برسند و دو هفته دیگه طاقت بیار که بچه هات دستگاه نرن و زنده بمونند. منم بخاطر بچه ها قانع شدم و رفتم خونه. شب که خوابیدم، صبح ساعت پنج شوهرم رفت سرکار و باز خوابیدم. ساعت هفت پا شدم دیدم کیسه آبم ترکیده. سریع با مادرم و شوهرم تماس گرفتم. به محض قطع کردن تماس با شوهرم، دیدم در خونه رو محکم میکوبن. مادرم بود. از ترسش با دمپایی، یه چادر انداخته بود سرش و اومده بود ببینه من چی شدم😂 چون قبلا تحقیق کرده بودم که اگر کیسه آب بترکه، خطرناک نیست و چقدر فرصت و اینا هست، با کمال خونسردی برا مادرم توضیح دادم که نترسه و اونو برگردوندم خونه شون که لباس مناسب بپوشه و آماده بشه با ماشینم بریم بیمارستان که مادرم قبول نکرد و گفت اسنپ باید بگیریم و از دستم حرص می خورد که چرا خونسردم. خودمو پای آینه آرایش کردم که مثل دخترم زیبا اتاق عمل برم.😂 خلاصه مادرم اومد و اسنپ گرفتیم و رفتیم بیمارستان و شوهرم خودشو رسوند و ۳ مرداد ١۴٠٠ زایمان کردم. تا هوش اومدم بچه ها کنارم نبودند، حس می‌کردم بچه هام مُردند و از من قایم می‌کنند. سر همه داد می‌کشیدم که باید بچه ها رو ببینم. مادرم ویلچر گرفت و منو برد ان آی سی یو. اوج‌ کرونا بود و فقط منو راه می‌دادند. شوهرم هم در حد یه چند ثانیه می‌تونست لباس بپوشه بیاد بچه ها رو ببینه و سریع بره. خلاصه پنج روز بچه ها دستگاه بودند وزن شون هم زیر دوکیلو بود. بعد ترخیص، بچه ها زردی گرفتند و دستگاه کرایه کردیم و توی خونه زیر نور گذاشتیم شون. مادرم توی بیمارستان پیش من که بود که توی نمازخونه بیمارستان می‌خوابید که پیش من بمونه و همونجا کرونا گرفت و بیست روز بعد تولد بچه ها سرفه هاش هیچ‌جوره بند نمیومد و دکتر و دارو فایده ای نداشت، دیگه زده بود به ریه هاش و بردیمش بیمارستان و روز به روز بدتر شد و پر کشید و من با اون وضعیت عزادار شدم.😭 👈 ادامه در پست بعدی.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۲۲ بعد از تولد بچه ها و فوت مادرم، من خیلی افسرده شده بودم و حال روحی بدی داشتم و حتی بدبختی هامو گردن بچه ها می‌انداختم که با تولد این ها، من بدبخت شدم و حرف های اطرافیان حالمو بدتر می‌کرد. مثلاً وای اینا رو چطور جمع می‌کنی، وای ما یه دونه داریم بیچاره شدیم، خدا به دادت برسه، وای تو این وضع مملکت در حق اینا ظلم بود که بدنیا اومدن، از آینده شون نمی ترسی؟ این حرفا و دلسوزی ها روز به روز حالمو بدتر می‌کرد. واقعا درمانده بودم خصوصا وقتایی که باهم گریه می کردند یا وقتی دخترم اذیت می کرد و ..... توی این حال بدم یکی از هم محلی هامون که وضع مالی شون زبان زد همه هست و وضع خوبی دارند و کارخانه دارند و.... از طریق خاله ام و اطرافیان پیغام رسوند که یک یا دو تا از بچه هامو بفروشم بهشون و وعده و .... چون بعد تولد اولین بچش، دیگه بچه دار نشده بودن. تا این پیغام به گوشم رسید تلنگری شد برام. سریع خودمو جمع کردم و گفتم باید خودم، خودمو از این وضعیت و افسردگی خارج کنم. پای بعضی از فامیل که فضول بودن، از خونه مون بریدم که دیگه با حرفاشون، حرکاتشون، اذیت نشم و حالم خوب بشه. چون تا چهل روز هر بار به اسم کمک میومدند و دست به سینه می‌نشستند و نه تنها کمکی نمی‌کردن بلکه حال دلمم خراب می‌کردن... بچه ها چهل روزه بودند که با خودم گفتم خودمم و خودم. باید مدیریت کنم هرجور هست و کم نیارم هیچ جوره... اولین کاری که بعد از تصمیم مدیریت کردن گرفتم، این بود که بچه ها رو از بغلی بودن که اطرافیان در حقم زحمتش رو کشیده بودن، خارج کردم. اصلا بغلشون نمی‌کردم برای خواباندن و شیرخوردن. شیشه شیر رو آماده می‌کردم و توی دهنشون می ذاشتم و یه پتو زیر شیشه شیر می ذاشتم به عنوان نگهدارنده. سه تا رو ردیف می خوابوندم و شیرشون رو به این روش می ذاشتم دهنشون و خودم می نشستم کنارشون تماشاشون می‌کردم که یه موقع شیر نپره گلوشون یا اتفاقی بیفته و‌ یا بالا بیارن. دومین کار اینکه برای شیر خوردن شون ساعت گذاشتم. چون اطرافیان میومدن یه شیشه دسشون می‌گرفتند یه گوشه می نشستن و بچه رو تا خرخره شیر می دادن و موجب بالا آوردن شون می‌شدن. مثلا اوایل دو ساعت یه بار شیر می‌دادم. ۳۰ سی سی شیر درست می‌کردم و می‌دادم می‌خوردن و تا دو ساعت نمی‌دادم تا وعده بعدی گرسنه بشن و کامل‌ بخورن و تفریحی نخوان شیر بخورن. برای آروغ گرفتن شون هم توی بیمارستان که بستری بودن ان ای سیو، یاد گرفته بودم از پرستارها که نمی تونن دونه دونه آروغ بچه ها رو بگیرن، دمر می خوابوندن شون. منم بعد اتمام شیر دمر می خوابوندم و بالا سرشون می نشستم، آروم می‌زدم رو کمرشون، یکی یکی آروغ شون میگرفتم و همینجور ک‌ه آروغ اینا رو می گرفتم با دختر بزرگم نقاشی، یا بازی می‌کردم. باهم می خوابوندم، باهم بیدارشون می‌کردم. هنوزم قانون اینه که باهم بخوابن و بیدار بشن. 😁 اوایل دخترم سه قلو ها رو قبول نمی‌کرد و با اینکه دختر آروم و خانومی بود، اصلا نود درجه عوض شده بود و بهشون حمله می‌کرد و میخواست بزنه اونها رو و ناخن میجوید و عصبی شده بود. خیلی روز های بدی بود. برای حال روحی دخترم، یکی از برنامه هام این بود که بهش می‌گفتم اگه کل روز اذیت نکنه و همکاری کنه و کاری به بچه ها نداشته باشه، شب که باباش اومد، میگم ببردش پارک و دور دور بچرخوندش و یا توی خونه باهاش هر مقدار که خواست بازی کنه و یا هدیه براش می‌خریدم که بچه ها از بهشت برات آوردند و اومدن که خواهر برادرای تو‌ باشن و با صحبت و بازی باهاش حرف می‌زدم و حتی قایم باشک بازی می‌کردم باهاش و هربار یکی از قل ها رو بغل می‌کردم، دنبالش می‌دویدم و بچه ها رو با اینکه زیر دوکیلو بودند توی بازی میاوردم و.... اگه هم همکاری نمی‌کرد و اذیتشون می‌کرد تحریم می‌شد و نمی ذاشتم بره پارک، که اونم بخاطر پارک رفتن و وعده هایی که بهش می‌دادم، باز حالش خوب شد و کم کم این دختر، خوب بودنش عادت شد براش و دیگه کاری به بچه ها نداشت و ناخن جویدن رو ترک کرد و برگشت به حالت قبلش، جوری که الان مادر دومه براشون و اگه کمکی یا موردی باشه داوطلبانه با عشق کمکشون می‌کنه و مراقب شونه و باهاشون بازی می‌کنه و حواسش هست همدیگه رو گاز نگیرن یا موهای همو نکشند و... 👈 ادامه در پست بعدی.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۲۲ برای کارای خونه هم برنامه ریزی کردم. تا بیدار بودن، کارای خونه رو می‌کردم و موقع خوابیدنشون همه کارهامو انجام می‌دادم که یا با دخترم بازی کنم و وقت براش بذارم یا خودم استراحت کنم و‌ گوشی بازی کنم. 😁 بیدار بودن توی کریر می ذاشتمشون با خودم می بردم آشپزخونه و براشون شعر میخوندم و همینجور که توی کریر با پام تکونشون میدادم😁 مثلا ظرف هم میشستم😜. بزرگتر که شدن، موقع کارهای خونه توی روروئک می ذاشتمشون و کارهامو می‌کردم. یا بیسکوییتی چیزی بهشون می‌دادم و توی اشپزخونه می‌نشستن پای خوردن، که من کارهامو بکنم یا یه کابینت خالی می‌کردم و مقداری ظرف پلاستیکی توش می ذاشتم که بازی کنند با ظرف ها و یا وسیله می‌دادم دستشون بازی کنند یا هرکاری که متناسب حال اون موقعشون بود، انجام میدادم.😊 کارهامو که میکردم می خوابوندمشون و اگه دخترم هم خوابش میومد اونم میخوابوندم، اگه هم نمیخوابید باهاش بازی یا هر کاری می‌کردم که بخاطر بچه ها، در حقش ظلم نشده باشه. شوهرم کارگره و واقعا مرد خوبیه. پنج صبح که میره سرکار، هشت شب میاد. اگه کارای خونه مونده باشه، همه کارها رو می‌کنه و نمی‌ذاره من دیگه کاری کنم. اگه هم کاری نباشه با بچه ها وقت می گذرونه تا من کمی گوشی بازی کنم😂 یا به خودم برسم. بابت همه ی زحمات همسرم، ازش تشکر می کنم و از همین جا بهش میگم که خیلی دوستش دارم. شب ها هم قبل شش ماهگی با شوهرم نوبتی بیدار می‌شدیم. بعد شش ماهگی شیر شب رو قطع کردم و شاید یه بار در شب بهشون شیر بدم. سه قلوها، دو ماهه بودن که از طرف رهبری، چهارتا سکه بهمون هدیه دادند. و تا حالا از حمایت دیگه ای استفاده نکردیم. سکه ها رو هم فروختیم، باهاش قرض های ان ای سی یو رو دادیم که بچه ها پنج روز اونجا در بیمارستان بستری بودن.😁 الان سه قلو ها هجده ماهه هستند و چندکلمه ای حرف می زنند و خدا رو شکر نسبت به هم سن هاشون با اینکه نارس بودند و زیر دوکیلو وزن داشتن، خیلی هم جلوتر هستند. یازده ماهگی راه افتادن و نه تنها عقب نیفتادن بلکه جلو هم هستن خداراشکر. خداراشکر که بچه هام سالم هستن و فوق العاده باهوش. چون ازدواج مون فامیلی بود خیلی از اقوام تحریکمون می‌کردند برای سقط کردن شون. می‌گفتند شما فامیل هستین و سابقه مشکلات ژنتیکی بین اقوام داشتیم، می گفتن اینا لااقل یکیشون مشکل دار خواهد شد. ولی الحمدلله همشون سالمند و باهوش خصوصا دخترام😍 دلسا زبونش باز شده، انقدر شیرینه 😍 جای مادرم خیلی خالیه. اگه از تجربه ام خوشتون اومد یه حمد برای شادی روح مادرم بخونین لطفا. اسم سه قلو ها آقا آروین، آقا آرین و دلسا خانوم هست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
کلکسیونی از خاص ترین و مدرن ترین روسری ها😍❤️ کمک هزینه ی سفر به مشهد مقدس به قید قرعه برای تمامی کسانی از روسری های خوشگل ما خرید کنند .😍 تخفیف هامونو از دست ندید❌❌ خرید یک محصول ارسال رایگان 😯 خرید دومحصول ارسال رایگان و ۱۰ تومان تخفیف😲 خرید سه محصول ارسال رایگان و ۲۵ تومان تخفیف🤗 خرید چهار محصول ارسال رایگان و ۴۰ تومان تخفیف و...😍 لینک کانال روسری نورا🎀 https://eitaa.com/joinchat/2068250884Cf27aab046c
سلام ستایش خانم در جواب خانمی ک رفتن سونو قلبش هنوز نزده من هم دو هفته پیش همین مشکل داشتم قلبش تشکیل نشده بود هشت هفته رفتم سونو تشکیل شده بود😍 تو این دو هفته چه قدر گریه کردم این همه خودم اذیت کردم زود رفتن سونو اصلا نگران نباشند توکل برخدا کنن ان شاالله تشکیل میشه دیدن تلویزیون تو خونه بچه ها باید تایم مشخص تلویزیون ببینند ،اگر تایم ۲ ساعته میخواهند امروز بیشتر تلویزیون بببینید باید از سهم زمان فردا کم کنید . اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سلام. وقتتون بخیر 💐 خانوما خواهش میکنم اگه کسی میتونه کمکم کنه خیلی توی فکر هستم 🙏 بنده 20 سالمه و یه فرزند دارم. به فکر بچه دوم بودیم که یهو کمردرد شدیدی سر و کله اش پیدا شد، اول فکر میکردم که باردارم و به خاطر این هست اما حالا بعد ازمدتی دکتر رفتن و ام آر آی و اینا دکتر بهم گفته که دیسک کمر خفیف دارم و اگه مراعات نکنم شاید کارم به عمل بکشه و برای زایمان و بارداری به مشکل بر بخورم. 😭 سر بچه اولم طبیعی زایمان کردم و خیلی میخوام که ان شاءالله زایمان های بعدی هم طبیعی باشه، اما توی این چند روز همش به این فکر میکنم که به خاطر دیسک کمر نتونم زایمان طبیعی داشته باشم. از عزیزان خواهش میکنم اگه تجربه ای از کسی یا خودتون دارید بهم بگید. برای من که بچه زیاد میخوام، توی این سن دیسک کمر خییلی زود بوده 😥 چیکار کنم آخه. دیدن تلویزیون تو خونه بچه ها باید تایم مشخص تلویزیون ببینند ،اگر تایم ۲ ساعته میخواهند امروز بیشتر تلویزیون بببینید باید از سهم زمان فردا کم کنید . اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سلام. خانمی که گفتن 5ماهه باردار هستن، و وزنشون زیاد نشده، بگم که منم همینجور بودم وتا قبل از ماه ششم وزن زیاد نکرده بودم و حتی ماه های اول کمتر شده بودم. و شکم هم نداشتم. اما تقریبا از ماه6، شکمم بزرگ شد و وزن اضافه کردم و بچم 3600 به دنیا اومد.. نگران نباشید اصلا و به حرف بقیه که فقط میخوان بهتون استرس بدن،. توجه نکنید. خدا پشت و پناهتون 🌺 دیدن تلویزیون تو خونه بچه ها باید تایم مشخص تلویزیون ببینند ،اگر تایم ۲ ساعته میخواهند امروز بیشتر تلویزیون بببینید باید از سهم زمان فردا کم کنید . اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
گلاب،گلابِ کاشونه..🥳💥 🔸مرکز خرید خانم های و حرفه ای 👸🛒 🔸بوی نذریت تا هفتا کوچه میره 😋 🔸خانواده ی همسری از عطر و بوی غذاها و دسرهات انگشت به دهان میمونن 😎 🔸میتونی با عطر و طعم چایت مهمونات رو کنی 🤩😉 پیر و جوون هم نداره همه می‌تونن با خاص باشن😇👌 30% درصدی محصولات فقط امروز ✅👇 https://eitaa.com/joinchat/2357264573C7690565a83