هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#همراهی_همسر
#قسمت_سوم
من بعد زایمان همچنان تست میزدم، شب کنکور همسرم از بچه مراقبت کرد تا من استراحت بکنم. بعد از چند وقت جواب ها اومد بله من معلم شدم و معلم شدنم رو مدیون همسرم هستم، یه همراه یه رفیق بود برام خدا برام نگهش داره...
دخترم رو پیش خواهرم میذاشتم و بهش شیر میدادن، بعد از چند ماه کرونا شد و دانشگاه مجازی شد و خودم کنار دخترم بودم.
بعد از دوسالگی دخترم دیسک کمر گرفتم، سیاتیک هم داشتم خیلی درد میکشیدم، همسرم خیلی منو دکتر بردن، بعد از دوسال خوب شدم، دوست همسرم میگفتن بچه بیارید آقا گفتن، همسرم بهشون گفته بودن من خانومم مشکل دارن، دیسک دارن فعلا نمیشه من حاضر نیستم به خاطر بچه، همسرم اذیت شه، که ما بعد از ۴سال دوباره تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم یعنی سال۱۴۰۲، خیلی خوشحال بودیم باز همسرم بیشتر از پیش کمکم می کرد، این بارداریم خیلی سخت بود از ماه اول شیاف میذاشتم، بعد حالم بد شد. سونو دادم، دکتر گفتن، شما دوقلو بارداری.
من و همسرم خیلی ذوق کردیم اما متاسفانه یکی از قل ها،رشدنکرد و پسرم هم خیلی ضعیف بود خلاصه من همش بیمارستان بود و بستری، همسرم زمانیکه بیمارستان بودم یک بار هم نرفتن خونه، چون میگفت خونه ایی که صدای تو توش نپیچه، موندن نداره من زمانی میرم خونه که تو هم باشی،
تقریبا ماه هشتم بودم که بخاطر فشارم دوباره بستری شدم و بعد از چند روز قرار بود مرخص بشم که یه پرستار اشتباه تشخیص دادن و گفت إن اس تی شما خوب نیست و بچه حرکت نداره تا اینو گفت فشارم رفت بالا و نیومد پایین، با اینکه بچه حالش خوب بود اما اشتباه اون پرستار منو تا دم مرگ برد، به همسرم زنگ زدم که من حالم بده توروخدا بیا، همسرم وخواهر شبونه اومدن،
مجبور شدن به من آمپول فشار بزنن، و صبح ساعت ۱۱ دردم گفت و بعد ۵ ساعت آقا محمد ایلیای من دنیا اومد، همسرم شیرینی گرفتن پخش کردن اومد منو ببینه آبجیم گفتن آقا امیر بچه! امیر من گفت نه اول سحرمو ببینم، بعد پسرمونو دید.
همسرم تو بچه داری خیلی کمکم میکنه،
تازگیا دلمون میخواد بعد از دوسالگی پسرم دوباره اقدام کنیم ومنم هنوز۲۶سالم نشده و الان مدرسه هم میرم.
همسرم با اینکه خودش خیلی کار داره ماموریت میره اما کمکم میکنه تا خسته نشم، خدا مادرامونو برامون حفظ کنه که نگه میدارن بچهامونو که من تدریس کنم و به آرزوم که خیلی براش تلاش کردم برسم. از همینجا دست همسرم که خیلی بهم کمک میکنه، میبوسم.
از خدا میخوام که به همه دخترا، یه عشقی مثل همسر من بده که راهِ رسیدن به آرزوهاشون رو قشنگ کنه.
ازتون تمنا دارم برای سلامتی مریض ها و شفای پدرم و مادربزرگم و سلامتی همه پدرمادرا یه آیه الکرسی و سه مرتبه سوره توحید رو تلاوت بکنید.
دعا کنید دوباره بچه دار بشیم.
اجرتون با امام حسین التماس دعا
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
سال ۸۹ وارد دانشگاه شدم و خواستگارها رو بخاطر درس رد میکردم. بعد از چند وقت که مادرم باهام صحبت کردن از این کار پشیمون شدم و تصمیم گرفتم ازدواج کنم و بعد از نماز صبح از خدا همسر خوب خواستم.
همون شب یکی از اقوام تماس گرفتن که بیان منزلمون خواستگاری😳 و من واقعا فکر میکردم که خدا دعای صبحم رو اجابت کرده...
بعد از ۳ماه عقد کردیم و من مطمئن بودم کار درستی کردم ولی روزهای سختی پیش رو داشتیم. همسرم تک پسر بودن و چون پدرشون هنوز حقوق بازنشستگی نمیگرفتن خرج خونه میدادن و مادرشون بیمار بودن و حقوق همسرم خیلی کم بود تازه باید خونه سازی و عروسی و طلا و تعدادی از وسایلم میخریدن.
روزهای خیلی سخت رو با قناعت گذروندیم و بعد یکسال یک عروسی آبرومند گرفتیم و رفتیم خونه خودمون طبقه بالا خونه خانواده همسرم ساکن شدیم و تازه قسطها و قرضها شروع شد و هزینه دانشگاه من هم بود.
پدر شوهرم خدا رحمتشون کنه خیلی کمکمون کردن تا چکهامون رو پاس کنیم
۴ماه بعد ازدواج باردار شدم😍 خیلی خوشحال بودم و با بچه تو وجودم هر روز حرف میزدم اما ماه دوم که رفتم سونو گفتن قلبش تشکیل نشده و تو خونه بچه سقط شد.😔
من خیلی ناراحت بودم و این اتفاق روز عاشورا افتاد خیلی کنایه ها از مادر همسرم شنیدم مثل اینکه تو انقد بدجنسی که خدا تو عاشورا بچه ات رو کشت و اینکه نتونستی بعد چند ماه از زندگیت ماشین بخری و لایق پسرم نیستی و...
سال بعد به قم رفتم و از خانم معصومه خواستم که از خدا برام بچه سالم و صالح بخوان و هفته بعد از مسافرت دوره ام عقب افتاد و متوجه بارداریم شدم😍استراحت بودم و خواهرم چند روزی پیشم بودن، خدا خیرشون بده 🤲
تو بارداری همسرم ماشین خوب خرید و قرضهامون رو دادیم و پسرم ۴ روز مونده بود به عاشورا به روش سزارین به دنیا اومد و من این رو هدیه امام حسین ع میدونستم. اسمشو محمد حسین گذاشتم.
پسر پر انرژی بود و من واقعا بی تجربه و تنها و پدر همسر مهربانم هم از دنیا رفته بودن و من تو شهر غریب تنها و بی تجربه با آدمهایی که زخم زبون زدن کارشون بود
و من هر روز افسرده تر میشدم و پسرم که گریه میکرد میزدمش😔 (و اون لجباز تر و بدتر میشد. واقعا پشیمونم از خدا میخواهم که من رو ببخشه)
۵ماه بعد از تولد محمد حسین همسرم بیکار شد و حسابی بی پول شدیم و بعد چند روز کاری پیدا کردن و روی نیسان کار میکردن و بیشتر جاها رو با نیسان میرفتیم و واقعا کار سختی بود و تو ماه رمضان با دهان روزه و تو تابستان مصالح ساختمان بار میزدن و خالی میکردن چون همیشه سر کار بودن ولی پولشون برکت داشت و خودم هم تو پیش دبستانی کار میکردم و پسر۲ سالمو پیش مادر همسرم میذاشتم.
همون سال با فروش طلاها و فروش ماشین و.... یه خونه خوب خریدیم خدا رو شکر😍
روزهای خوب داشت از راه میرسید. تا اینکه سه سال بعد از تولد پسرم، با اتوبوس سه نفری رفتم قم و از حضرت معصومه خواستم از خدا برام بچه سالم و صالح بخوان. چند روز بعد برگشتن چند وقتی بود که حالت تهوع داشتم و دوره ام عقب افتاده بود. بی بی چک زدم و نتیجه دوتا خط پر رنگ بود😍 و فهمیدم تو قم هم باردار بودم.
تو بارداری ماشین خریدم و همسرم کار خوب پیدا کرد خداروشکر😍 تیر ۹۸دختر نازم ملیکا خانم به دنیا اومد.
چند روز بعد به دنیا اومدن دخترم برای خونه ای که خریده بودیم مستاجر اومد که خیلی خانوم خوبی بود و ما باهم خیلی دوست شدیم و از تنهایی در اومدم و بهم خیلی کمک میکرد و پسرش هم سن محمد حسین بود و از صبح تا شب باهم بودیم دخترم بخاطر تجربه و کمک دوستم خیلی آروم و مهربون بود و همیشه کمک حالم هست.
وقتی ملیکا دوسالش بود از طریق یکی از دوستان با حوزه آشنا شدم و شروع به تحصیل کردم و واقعا نمرات خوبی میگرفتم و اساتید خوب هم در کنار تدریس آموزش زندگی بهمون میدادن، بهم پیشنهاد دادن که فرزند سوم بیارم.
اول اصلا فکرشو نمیکردم اما بعد آشنایی با کانال دوتا کافی نیست و مشاوره و کلی تحقیق بعد از چند سال تصمیم گرفتم که فرزند سوم بیارم. با همسرم در میان گذاشتم و ایشون هم قبول کردن و پسرم آقا مرصاد که یه پسر ناز و آرومه تیر امسال به دنیا اومد و اوایل تولدش چند روز آن آی سی بودن بعد ۵ روز مرخص شدن
و با خودش به زندگیمون کلی برکت آورد.
البته که سختی هایی هست اما شیرینی و خوبی بیشتر از سختیه.
بخاطر اشتباهاتی که سر محمد حسین داشتم اون پرخاشگر شده، از خدا میخواهم که پسرم آروم بشه. لطفاً شما هم برامون دعا کنید.
بخاطر مشکلات و سختی ها فرزندانتان رو از داشتن خواهر و برادر محروم نکنید...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#مشیت_الهی
#سقط_مکرر
#رویای_مادری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من یه مامان دهه هشتادی هستم متولد اردیبهشت ۸۲😊ته تغاری خونه 🏠 دوتا خواهر دارم و یه دونه داداش
۱۷سالگی که درگیر کلاسای کنکور و درس بودم 👩🎓 تا اینکه یکی از فامیل های دور مامانم اومدن خواستگاری نمیدونم چی شد که جواب مثبت دادم 🤭 با اولین جلسه که باهم صحبت کردیم مهرش به دلم نشست ❤️ بیشتر با خدا بودنش جذبم کرد.
مادر عزیزم با ازدواج دختر توی سن کم مخالف بود اما انقدر خانواده همسرم رو دوست داشت که هیچ مخالفتی نکرد. خبر ازدواجم توی فامیل پیچید. اون موقع ها اوج کرونا بود 😷😔 توی خونه مامانم یه سفره عقد ساده انداختیم، خانواده درجه یک رو دعوت کردیم و بدون هیچ تشریفاتی عقد کردیم 👰♀
هفته بعد از عقدمون ماه محرم بود قرار بود بعد ماه صفر عروسی بگیرم و بریم سرزندگیمون، مامان مهربونم مشغول خرید جهاز بود بهترین روزای عمر یه دختر وقتی که توی تدارکات عروسیش، کرونا اوج گرفت همه جا تعطیل شد.
یک ماه و نیم بود که از زمان عقدم می گذشت که مامانم کرونا گرفت 🥲
ایشون ۲۰ سال بود که درگیر اسم و آلرژی بودن نظر دکترشون این بود به خاطر بیماری زمینه ای که داشتن بستری بشن روز به روز حالش بد تر میشد، روزای اول که توی بخش بود خودم همراهش بودم یه روز که رفتم بیمارستان دیدم مادرم روی تختش نیست سوال کردم گفتن بردنش توی ای سیو😔قلبم از سینم داشت کنده می شد.
دیگه توی ای سیو کسی رو راه نمی دادن
دیگه کاری از دستمون برنمیآمد به جز دعا،
هرچی از سختی و تلخی اون روز ها بگم کم گفتم. من بیشتر از همه امیدوار بودم هی میگفتم به مو میرسه پاره نمیشه به خواهرام میگفتم گریه نکنید.
یه روز با همسرم بیرون بودیم، دیدم تلفنش زنگ خورد. قطع کرد گفت بریم خونه گفتم من هنوز بیرون کار دارم، گفتش نه باید بریم. دلشوره افتاد به دلم، اومدم خونه به خواهرام گفتم یه چیزی شده اینا به ما نمیگن هرچی زنگ می زدیم جواب درست حسابی نمی دادن.
دیدم داییم و بابام اومدن با یه خبر بد🖤
صبح برا مادرم غذا درست کردیم دادیم بابام ببره بیمارستان که توی راه بهشون خبر میدن مامانم تموم کرده. امیدم ناامید شد.
توی هر کوچه خیابونی بوی مرگ میومد، پارچه های سیاه حجله های سر کوچه ها پیک کرونا بود. چند روز قبل از تولدش به خاک سپردیمش🖤
وقتی یه دختر مادرش رو از دست میده بی پناه ترین میشه، سه ماه بعد از فوت مادرم خاله هام بقیه ی خردید جهاز رو انجام دادن، خونه چیده شد. منم لباس عروس پوشیدم رفتم آتلیه وتمام. کاری که خیلی از عروس های اون موقع انجام دادن🤍
۶ماه بعد تصمیم به بچه دار شدن گرفتم
بعداز سه ماه رفتم دکتر که علت باردار نشدن رو بپرسم که به اولین سونو متوجه شدم ۶هفته ۴روز باردارم شب اومدم خونه همسرم رو سوپرایز کردم چقدر خوشحال شدیم.
خوشحالیمون فقط ده روز طول کشید، وقتی دوباره رفتم سونو متوجه شدم جنین ایست قلبی کرده، با گریه اومدم خونه همسرم سرکار بود وقتی اومد روم نمی شد از اتاق بیام بیرون و خبر بد رو بهش بگم.
بعد از یه سقط طبیعی سخت، آخر به خاطر باقی مانده کورتاژ شدم.
همه ی دکترا نظرشون این بود اولین سقط طبیعی و نیاز به بررسی نداره. توی یکی از این سونو ها متوجه شدم تنبلی تخمدان دارم این بار ناامیدتر اقدام به بارداری کردم هرماه که باردار نمی شدم دلم مرگ میخواست.
تا اینکه دوباره باردار شدم فردای روزی که جواب آزمایش بارداری رو گرفتم متوجه شدم داره سقط میشه💔 بله من برای بار دوم بچم سقط شد.
حس شرمندگی شدید داشتم دیگه نمی تونستم توی چشمای همسرم و خانوادش نگاه کنم ماجرای تنبلی تخمدان رو به کسی نگفته بودیم، همه فکر میکردن خودمون بچه نمیخوایم.
کم کم زمزمه ها شروع شد کنایه ها شروع شد بعد از هر مهمونی و مجالس روضه سوال های کی بچه دار میشی؟ دکتر رفتی؟؟؟
خانما خواهش می کنم اگر کسی باردار نمیشه آنقدر ازش سوال نکنید کی بچه میاره باور کنید با حرفاتون قلب اون آدم رو میشکنید💔
با همسرم می رفتیم تا شهر دکتر، آزمایشهای مختلف، چند تا دکتر عوض کردیم دارو میخوردیم، اما کسی خبر نداشت.
شرایط روحی من عجیب غریب خراب بود
یه روز همسرم گفت دیگه جلوی من گریه نکن خسته شدم از اون روز به بعد هروقت همسرم نبود، گریه می کردم. یه دفتر داشتم کلی برای بچمون نامه نوشتم.
در ادامه ی دکتر رفتن هام با یه خانوم دکتر خوب آشنا شدم ایشون گفتن هرماه بعد از یک روز عقب افتادن دوره پریود باید بری آزمایش بارداری بدی و اگر مثبت بود باید همون شب آمپول انوکسا(رقیق کننده خون)بزنی و آسپرین بخوری چون مشکل غلظت خون داری. خون داخل جفت لخته میشه و جنین از بین میره و یه سری داروهای ایمنی هم نوشتن.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#مشیت_الهی
#سقط_مکرر
#رویای_مادری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
مدتی بعد برای بار سوم حامله شدم😍اولش بتا کم بود آمپول هام رو شروع کردم بعد از سه روز بتا دو برابر شد😍 قرار شد بعد دوهفته برم سونوی تشکیل قلب
خانواده خودم اصرار داشتن که دکترم رو عوض کنم. یه خانم دکتری بودن برای حاملگی های پرخطر یه جلسه رفتم پیش شون، ایشون سونو انجام دادن ۵هفته و گفتن جنین قلب نداره احتمالا اینم سقط بشه باورم نمیشه توی چشمام نگاه کرد و گفت دوتا سقط کردی به اینم دل نبند و داروهات رو قطع کن 😭
دوباره مراجعه کردم به پزشک خودم گفت باید صبر کنی ۵هفته زوده. یادمه اون روزا استراحت مطلق بودم و ماه محرم بود 😢بچمو نذر حضرت عباس کردم گفتم نذار شرمنده شوهرم بشم. چله ی زیارت عاشورای آیت الله حق شناس هم انجام دادم.
مجدد سونوی تشکیل قلب انجام شد قلب کوچولوی من تشکیل شده بود😍من مادر شده بودم و این شروع بارداری پرماجرای من بود...😂
برای ان تی که رفتم متوجه طول سرویکس کوتاه و دهانه رحم u شکل شدم. با نظر دکترم ریسک عمل سرکلاژ رو قبول کردم و در ۱۳هفتگی عمل شدم😅استراحت مطلق شدم به دلیل نبود مادر🖤مجبور بودم خودم آشپزی کنم مادر شوهرم گاهی غذا می فرستاد اما ظرف نمی شستم جارو نمی کشیدم کار سنگین انجام نمی دادم تا اینکه درد زایمان منو گرفت بیمارستان بستری شدم با سولفات کنترل شد وقتی اومدم خونه دیگه هیچ کاری انجام ندادم مادرشوهرم غذا میآورد.
خواهرام کارهای خانه رو انجام می دادن، سونوی انومالی که رفتم متوجه بندناف تک شریانی و ورم دوتا کلیه جنین شدم. دکتر سونو گفتن که باید حتما آمینو سنتز انجام بدی احتمال اینکه بچه سندرم داشته باشه هست. با مشورت پزشک خودم آمینو انجام ندادم ایشون گفتن این دوتا فاکتور ارزش آمینو نداره. من دلم❤️ روشن و بچه ی تو سالمه❤️ به حرفش گوش دادم و بچمو سپردم دست خدا
از ماه هشت به خاطر حجم استرسی که داشتم دچار فشار خون عصبی شدم. به علت سرکلاژ کل حاملگیم درگیر عفونت بودم. مدام چرک خشک کن می خوردم. همون اول دکتر گفتن که احتمال اینکه زود زایمان کنی هست آمپول های ریه تجویز کردن.
آخر در ۳۵هفته و ۵روز کیسه آبم پاره شد و امیر علی من یک ماه زود تر به دنیا اومد😍 به علت تک شریانی بودن، حین زايمان طبیعی نفس کم آورد پسرم رو بردن ان ای سیو دوشب اونجا بود و بعد مرخص شد.
از همین جا به مادرهایی که بچه هاشون رو میبرند ان ای سیو خداقوت میگم واقعا سخته به نظر من خدا فقط مامانای قهرمان رو در همچین شرایطی قرار میده اونجا مادر هایی بودن که ماه ها بچه هاشون زیر دستگاه بودن و اونا قهرمانانه از بچه هاشون مراقبت می کردند و امیدوار بودن و...
خداروشکر بعد از به دنیا آمدن کوچولوم، کلیه هاش خوب شد.😍 پسر کوچولوی من قلبش صدای اضافه داره اگه میشه براش با قلب های مهربونتون دعا کنید.
از همین جا تشکر می کنم از خانوم دکتر مهین مجدزاده ی عزیزم واقعا مادرانه برای من دلسوزی کردن گاهی وقتا دلم براش تنگ میشه💐
راستش توی تجربه ی من خبری از چند فرزندی نبود😁 اما نوشتم که امیدی بشه برای خانوم هایی که دارن دوره ی تلخ ناباوری رو سپری میکنن. نوشتم برای خانوم هایی که سقط رو تجربه کردن.
گر نگهدار من آن است که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد 😭
هیچ وقت ناامید نشید🤍 ان الله مع العسر یسری با هرسختی آسانیست🌾
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#اشتغال
#جنسیت_فرزند
من سال ۸۹ در سن ۲۱ سالگی از طریق خواهر همسرم، که هم کلاسی مدرسه م بود، با همسرم ازدواج کردم. ازدواجی آسان با یه عقد در حد اقوام درجه یک،چند ماه بعد هم عروسی...
ماه عسل رفتیم پابوس امام رضا و زندگی مون رو شروع کردیم. من دانشجو و همسرم شاغل بودن و تا دو سال که درسم تموم بشه پیشگیری داشتم و بعد اتمام درسم بلافاصله شاغل شدم و به شغل مورد علاقه م که کار در بیمارستان بود، مشغول شدم و هم زمان اقدام برا فرزندآوری که دکتر گفتن یکم مشکل داری و فعلا باردار نمیشی، اما برخلاف نظر ایشون و لطف خدا خیلی زود باردار شدم و سال ۹۱ دختر نازم تو بغلم بود.
دخترم که سه ساله شد زمزمه های همسرم برا فرزند دوم شروع شد ولی من متاسفانه به اشتباه میگفتم که نه فعلا زوده و بچه مون بزرگ بشه و... تاخیر میانداختم تا دخترم هفت ساله شد که تازه اون موقع دکتر رفتم گفت تنبلی تخمدان داری و باید درمان کنی و منم گفتم دختر دارم تحت نظر باشم که پسر هم داشته باشم، اما خواست خدا چیز دیگه ای بود و بعد یکسال دکتر رفتن چند بار در ماه و باردار نشدن، سال ۹۹ بدون درمان و کاملا ناگهانی خداوند یه دختر ناز و دوست داشتنی بهمون هدیه کرد که منو همسرم و دختر بزرگم رو شیفته خودش کرد😍
این بار دیگه خودم با توجه به دستور رهبری و آشنایی با کانال شما تصمیم داشتم تو دو سالگی دخترم اقدام کنم که باز هم تنبلی تخمدان!!!! منم گفتم بذار هم درمان کنم و هم تعیین جنسیت که این دفعه دیگه پسردار بشم انشالا، بعد مشورت با دکترای شهر خودمون تصمیم گرفتیم که کلینیک ابن سینا تهران بریم برای ای وی اف.
یک سال تمام رفت و آمد و راه دور و آزمایشات و داروها و تزریق های فراوان و ملال آور و دوبار پانکچر و انتقال و استراحت مطلق و... که میشه یک کتاب رو ازش در آورد و نتیجه هم منفی😔
یک ماه بی خیال قضیه شدم و پیشگیری هم نداشتم و تو ذهن خودم میگفتم من که تخمک ندارم و باردار نمیشم اما باز هم قدرت خدا بالاتر از همه، همون ماه باردار شدم و استرس اینکه پسر باشه یا دختر رو داشتم که تقدیر خدا بر این بود که سال ۱۴۰۲ من سومین دخترم رو بغل بگیرم.
خدارو هزاران بار شکر کردم که سه تا دختر سالم دارم و انشالا صالح تربیت کنم و تازه فهمیدم که همه چی دست خداست و خواست و اراده ی اون بالاتر از همه چیزه و از خدا خواستم اگر من ناشکری کردم به بزرگی خودش ببخشه و الان با سه تا دسته گلم شکر خدا زندگی شیرینی داریم.
با همسرم هم تو این سال ها علیرغم اینکه عاشق هم هستیم، چالش هایی داشتیم که با صبر و لطف خدا و کمک مشاور حل شد و الان کنترل همه چی دستمون اومده که چطور حساسیت های همدیگه رو بشناسیم و کنار بیایم😍
در مورد اشتغال هم که برا دختر اولم تا سه سال که من سر کار میرفتم پیش مادر همسرم میذاشتم و بعد هم مهد کودک که دیگه اصلا اذیت نشد و با علاقه میرفت، برا دومی هم تا سه سال پرستار گرفتم و بعدش هم مهدکودک که احوالاتش خوبه و با رضایت مهد میره، برا این عروسک آخرمون هم که الان براش پرستار گرفتم که تا یک ماه دیگه که سر کار میرم به این خانم عادت کنه و اذیت نشه.
در آخر هم اینم بگم که نهضت فرزند آوری همچنان ادامه داره وسال دیگه دوباره اقدام میکنم. توصیه ای که به خانمای شاغل دارم اینه که اگه براشون امکان داره و آدم مطمئن پیدا کردین حتماً از پرستار استفاده کنین، هم بچه تون اذیت نمیشه، هم خودتون آرامش دارین و هم منت کس دیگه ای رو برا بزرگ کردن بچه تون ندارین☺️
انشالا که امام زمان گوشه چشمی به زندگی ما داشته باشن و آرزو دارم تمام زنان سرزمینم طعم شیرین مادری رو بچشن و هم چنین از کانال دوتا کافی نیست هم در جهت تشویق فرزندآوری کمال تشکر رو دارم.🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۲۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
من متولد سال ۷۳، تو یه خانواده معمولی تو یه روستا به دنیا اومدم. فرزند اول خانواده بودم و بعد یه خواهر و برادر به جمع مون اضافه شد.
پدرم نانوا بود. مادرم خانه دار، از همون اول که یادم میاد پدرم لوسم میکرد. خیلی دوستم داشت. نمیذاشت کسی چپ نگاهم کنه البته من سو استفاده نمیکردم. خیلی قانع بودم تا بحال یادم نمیاد چیزی یا درخواستی از خانوادم داشته باشم.
از ۱۲ سالگی کم کم خواستگارا پیداشون شد که من گه گدار متوجه میشدم چون پدرم خودشون رد میکردن و میگفتن که دختر من موقع ازدواجش نیست. خلاصه این میرفت اون میومد تا ۱۳ سالگی ادامه داشت البته منم از سنم بیشتر میفهمیدم همینطور پسر عمم هم که خواستگار پرو پا قرص بود که بابام همون بهونه سن رو آورد گفت کوچیکه هنوز و خانواده عمه تا ۸ سال با ما قطع ارتباط کردن و من چون وابستگی داشتم به عمه جانم، خیلی ضربه خوردم.
تو ۱۳ سالگیم نزدیکای امتحان خرداد ماه بود که از مدرسه اومدم، مادرم حیاط جارو میکرد. گفت برات خواستگار اومده، منم جدی نگرفتم گفتم مثل بقیه رد کنین بره دیگه😄 غافل از این که خانواده راضی بودن میگفتن پسر و خانوادش خوبن همینطوری رد نکن بذار یه بار ببینیش...
دقیقا چهار روز بعد از اینکه به پسر عمه جواب رد دادن، خلاصه سرزده اومدن خونه مون، خواستگاری جلسه اول جوابم منفی بود، ولی تا سه ماه همینطور رفتن و اومدن تا اینکه بالاخره جواب مثبت دادم و خداروشکر میکنم بابت این انتخاب
دو سال بعد از ازدواجم تو ۱۵ سالگیم یهو متوجه شدم باردارم، نمیتونم بگم چه حسی داشتم. ترس و خوشحالی ولی همسرم همیشه قوت قلبم بود و میگفت تو میتونی یه مادر نمونه باشی.
من همچنان درس میخوندم و دوران بارداری فوق العاده خوب و راحتی داشتم پسرم تو ۱۶ سالگیم با زایمان سزارین و ۴۰ هفته به دنیا اومد و همدم مامان کوچولوش شد.
خیلی پسر آرومی بود، من اصلا معنی گریه شبانه و کولیک رو نفهمیدم ولی دیگه قصد نداشتم بچه بیارم. میگفتم همین یکی رو به هرچی میخواد برسونم دیگه بسه.
غافل ازینکه خدا یه چیز دیگه برام رقم زده، اوایل ۲۱ سالگیم بود که در اوج ناباوری فهمیدم باردارم. ولی اصلا ناراحت نشدمو خداروشکر کردم. تا ۳ ماهگیم سونو و دکتر نرفتم. اولین سونو که رفتم رو هیچ وقت یادم نمیره، مادرشوهرم بود و برادرشوهرم همسرم کربلا پیاده روی اربعین بودن.
دراز کشیدم رو تخت، یهو دکتر گفت این که سالمه اون یکی هم همینطور، هردوتاشون سالم و سرحال و منی که هاج و واج پرسیدم منظورتون چیه؟ گفت خانم مگه نمیدونستی دوقلو هستن و هر دو پسر. باورم نمیشد در کمال ناباوری من دوقلو باردار بودم و مادرشوهری که بشکن میزد از خوشحالی😃
خلاصه این بارداری هم خیلی راحت بودم و فقط سنگینی اذیتم میکرد، دوقلوهام تو هفته ۳۸ سزارین دوم به دنیا اومدن اونا هم خیلی اروم بودن ولی من چون بهشون شیر خشک ندادم، بزرگ کردنشون سخت بود.
من الان یه مامان ۳۰ ساله هستم، پسر بزرگم ۱۵ و دوقلوهام ۸ ساله هستن و در حسرت داشتن دختر. چون مطمئنم اگه باردار بشم باید خیلی حرفا از دور و برم مخصوصا مادرم بشنوم. از خدا خواستم که خدا خواسته بهم یه دختر بده. برام دعا کنید.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#مخالفت_همسر
#توکل_و_توسل
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من ۲۶ سالمه، ازدواج ما سنتی بود و سال ۹۸ رفتیم زیر یه سقف و شکرخدا عروسی ساده و وسایل ساده تر و ارزون گرفتیم اما بجاش خونه خریدیم و واقعااا خداروشاکرم بابت این موضوع...
همسرم واریکوسل داشتن تو مجردی و عمل کرده بودن و خیلی ناامید بودن از پدر شدن اما ۳ماه بعد ازدواج، هر شب با شوهرم نماز حاجت میخوندیم و دعا برای فرزند صالح و سالم داشتن و ذکر استغفار که به نظرم بشدددت تاثیرگذار بود و در کمال ناباوری؛ باردار شدم خیلی زود😍
بشدددددت خوشحال شدیم. اما خوشحالیمون دووم نیاورد و بارداری سخت من شروع شد😤
ویار شدید تا ۵ماه که نمیتونستم حتی آب بخورم، وزن کم کردم به جای اضافه کردن
استراحت مطلق و شیاف و آمپول و انقباض های زیاد و دفع پروتیین +۴ 😤😳
افسردگی و تغییر شدید خلق و خو
مسمومیت بارداری
و ....
همسرم هم اصلا همراهم نبود. همش دعوا و بحث داشتیم. خیلی دوران سختی رو گذردندم و ۳۷ هفته ضربان قلب بچه پایین اومد و سزارین شدم.
دخترم که دنیا اومد، همچنان ما اختلاف داشتیم، بخاطر بی سیاستی های من، عدم مدیریت زندگی از جانب من و همسرم و دخالت های مادرهمسرم... اما به لطف خدا و وجود پربرکت دختر نازم 😍 اون دوران گذشت.
دخترم حساسیت به پروتیین گاوی داشت.
و بابت موضوعات مختلف چندباری بیمارستان بستری شد و ما علاوه بر بارداری؛ از بچه داری هم خسته شده بودیم و میگفتیم دیگه بچه نمیخواهیم. چون فکر بارداری و بچه داری دوباره، بشدت اذیتم میکرد.
تا اینکه با کانال شما آشنا شدم. مطالب رو خوندم. درباره تک فرزندی و ... تحقیق کردم. یواش یواش دخترم بزرگتر شد و میدیدم که همبازی نداره و خودش میگفت که دلم میخواد یه نی نی داشته باشیم.😍 و من یواش یواش نظرم تغییر کرد!
شروع کردم با همسرم صحبت کردن، اصلاااااا اصلااااا زیر بار نمیرفت. میگفت خسته م از بارداریت، از بچه داری و از فشار اقتصادی. دیگه نمیتونم پوشک و شیرخشک بخرم.
راستم میگفت واقعا وضعیت مالی مون خوب نبود. میگفتم اشکال نداره تو روزی رو بسپار به خدا، خدا نمیتونه (نعوذ بالله) یعنی روزی بچه مارو بده؟!
هرچقدر بهش میگفتم، اصلا قبول نمیکرد، میگفت حقوقم کمه. پول ندارم.خدا عقلم بهمون داده، چرا باید خودمون شرایطو سختتر کنیم؟ هی دودوتا چهارتا میکرد، میگفت نه نمیشه پول نداریم.
گذشت تا من با امام رضا درد و دل میکردم و ازش خواستم خودش دل شوهرمو نرم کنه تا راضی بشه گفتم برامون یه بچه سالم و صالح بخواین. دلم میخواست یه قدمی بردارم برای امام زمان. برای جوانی ایران و ...
رفتم گلزار شهدا و از شهید محمد حسین محمدخانی خواستم که اولا همسرم راضی بشه و دوما از خدا برامون بچه سالم و صالح بخوان! تا اینکه شوهرم خودش خواست اقدام کنیم برای فرزند دوم 😳😍😁
رفتم مشهد😍 پابوس آقاجانم و ازشون طلب فرزند سالم و صالح کردم و بعد از دوماه متوجه شدم باردارم😍 خدا دوباره به ما لطف کرد و یه گل دختر هدیه داد 😍
بشددت خوشحال بودیم.کلی ذوق زده بودیم، اینبار سه تایی؛ من و همسرم و دختر ۳سال و ۸ماهه م 😊
بارداریم خیییلی بهتر از بارداری اولم بود
البته بی دغدغه هم نبود😅 اوایل که هماتوم داشتم و بعد بیرون زدگی رحم😟
بله !
هفته ۱۴ بارداری متوجه شدم که رحمم بشدددت اومده پایین و بیردن زده، خییلی درد داشتم. خیبی اذیت شدم که فقط خدا می دونه. چقدر کنار دردهایی داشتم، استرس کشیدم و میترسیدم که جنیتم رو از دست بدم زبونم لال. بشددت بهش دل بسته بودم 😢💔
ادامه👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#مخالفت_همسر
#توکل_و_توسل
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
زنگ زدم حرم امام رضا 💔گفتم اگه این بچه رو ازم بگیری، تا عمر دارم هرجا هر نوزادی ببینم، اشک میریزم و تو حسرتش میمونم ...
نذر و نیاز کردم و کلی دعا ...
الحمدلله دکتر با تجربه ای پیدا کردم و رفتم پیشش. ایشون پساری گذاشتن برام و یه سری مراقبت ها انجام دادم ...
الان هفته ۲۷ بارداری هستم 😍 و بچه ام سالمه به لطف خدا و امام رضاجانم...
از برکات بارداریم بگم براتون
رابطه خودم و همسرم به لطف خدا عالی شده، تو کارهای منزل خییییلی زیاد کمک میکنه. خدا ازش راضی باشه، خیلی خیلی همراهیم میکنه.
همسرم که تو بارداری اولم حاضر نبود حتی شب زایمان منو ببره بیمارستان😳🤦♀الان هرماه میاد باهام مطب و خیلی مواظبمه
همسرم میگه نمیدونم چرا اما خیلی زیاد دوست دارم طوری که قبلا هیچ وقت انقدر دوست نداشتم😊 و من اینو از برکت این بارداری میدونم😍
از لحاظ مالی ...
خدا روزی رسونه دوستان😍 از جایی که فکرشو نمی کنین، بهمون روزی میده و خدا خلف وعده نمی کنه .... اینا همه آیات قرآن فقط باید ایمان داشته باشیم.
به برکت وجود بچه ای که هنوز تو شکم منه و دنیا نیومده، حقوق همسرم بالاتر رفته 😍
و خودش متعجبه، میگه خدا هنوز بچه به دنیا نیومده، روزیشو فرستاده برامون، نه تنها روزی بچه که روزی ما و بچه اول مونم بیشتر کرده به واسطه این بچه 😍😍
عشق بین مون زیاد شده الحمدلله و هر سه تامون مشتاقیم که زودتر این هفته های پایانی بگذره و دخترگلم رو بسلامتی بغل بگیریم ان شاءالله😍😍
خیلی احساس خوشبختی میکنم. الحمدلله تو سن ۲۶ سالگی مادر دوفرزندم
البته دوست دارم که در آینده اگر خدا توان بده بچه سوم هم داشته باشیم. تا ببینیم خدا چی میخواد برامون😍
خداخیرتون بده بابت ایجاد این کانال
امیدوارم همه ی منتظران، دامن شون سبز بشه.
لطفا برای سلامتی خودم و خانواده ۴ نفره مون دعا کنین و دعا کنین دخترم رو به سلامتی بغل بگیرم😍 ان شاءالله
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
👌یه دهه هشتادی که هم ازدواج کرده، هم دوتا بچه داره و هم دانشجوی کارشناسی ارشد هست...
من متولد ۱۳۸۰ هستم یه دهه هشتادی😊تو خانواده تقریبا پرجمعیتی زندگی میکنم. البته که فرزند اول هستم، ما ۵ تا خواهیم.
وقتی ۱۴ سالم بود، آقای همسر که متولد دهه ۷۰ هستند منو میبینند و عاشق میشن. ۱۵ سالگی اومدن خواستگاری و من که اصلا تو فاز ازدواج نبودم نمی دونم چیشد که قبول کردم.
وقتی ۱۶ سالم بود نامزد کردیم،۱۷ سالگی هم که تو فاز درس و کنکور بودم و میخواستم مثل بقیه دوستام درس بخونم عقد کردیم 😐😁 از این بابت خوشحالم و پشیمان نیستم.
بعد از کنکور رفتیم سر خونه زندگیمون و من رفتم دانشگاه چند ماه بعد به لطف خدا باردار شدم و پسرم در سن ۱۹ سالگی الحمدالله طبیعی به دنیا اومد و زندگیمون رو قشنگ تر کرد🤩 . همچنان به درسم ادامه دادم چون کرونا هم بود درسم مجازی شد و راحت تر.
پسرم دوسال و نیمه بود که به لطف خدا دوباره باردار شدم و پسرم اسفند ۱۴۰۲ طبیعی به دنیا اومد 🥰😍
البته این بار دردهامو تو خونه تحمل کردم و وقتی کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان و یک ساعت بعد پسرم به دنیا آمد الحمدالله 😍🥰 چون سر زایمان پسر اولم خرده درد داشتم ورفتم بیمارستان خیلی اذیت شدم این بار دردهام رو توخونه تحمل کردم.
الان پسر اولم ۳ سال ۹ ماهه و پسر دومم ۶ ماهشه و من هم ترم سه کارشناسی ارشد هستم (درسم رو ادامه دادم 😊)
خواهرام با این که کوچیک هستن ولی خیلی بهم کمک میکنند. خواهر کوچیکم ۴ سالشه، همزمان که مادرم باردار شدن ۵ ماه بعدش من باردار شدم... الان خواهرم و پسرم همبازی هستن( بهش میگن خاله ریزه 😁)
این رو بگم که مشکلات در زندگی داشتیم و تجربه ام هم خیلی کم بود ولی الحمدالله به خدا توکل کردم و خدا هم برام قشنگ رقم زد.
یا وجود بچه ها هم زندگیمون زیبا تر شد🤩 هم رزق و روزیمون زیاد تر 🤲🏻 از امام رضا علیه السلام هم حاجت گرفتم.
ان شاءالله خدا به همه فرزند سالم و صالح بده، به ما هم مجدد بده. برای من هم دعا کنید تا بتونم سرباز امام زمان عج تربیت کنم و ان شاءالله رو سفید بشم.
التماس دعای فرج❤️
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۲۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#بارداری_شیره_به_شیره
من فرزند یک خانواده کم جمعیت هستم. خودم و یک خواهر کوچک تر از خودم که معلولیت ذهنی وجسمی داره. به خاطر معلولیت خواهرم مادرو پدرم دیگه بچه دار نشدند.
آبان سال ۱۳۹۳ وقتی وارد ۱۸سالگی شدم، آقای همسر به خواستگاری من آمدند و بهمن ۹۳ ما به عقد هم دیگه در آمدیم.
۳سال عقد بودیم تا تونستیم خونه خودمون را بسازیم. و در سال ۹۶ عروسی کردیم و امدیم سر خونه وزندگی خودمون
تقربیا ۳سال تصمیم به بچه دار شدن نداشتیم و بعداز اون دیگه وجود بچه توی زندگی مون احساس میشد. چند ماه بود بچه می خواستیم اما نشد. من خیلی ترسیدم و از ترس این که مشکل خاصی باشه، سریع به متخصص مراجعه کردم و طی یک سری آزمایش مشخص شد مشکل خاصی نیست و با یه سری دارو مشکل برطرف شد و دو ماه بعد بی بی چک مثبت شد .😍
سه ماه ویار و ضعف شدید داشتم. دوران کرونا و خونه نشینی هم بود با این که هیچ کجا نرفتم اما کرونا را گرفتم که تو خونه با درمان های خانگی حل شد.
خدا راشکر دوران بارداری به خوبی سپری شد ویکی از روز های ماه رجب وقتی از خواب بیدار شدم احساس خوبی نداشتم. حالم بد بود با دکتر تماس گرفتم گفت درد زایمان ولی چون خفیفه نمیخواد بری بیمارستان.صبر کن وقتی درد هات شدید شد برو بیمارستان ساعت ۱۰شب دیگه درد هام شدید شد و رفتم بیمارستان و بعد از ۶ساعت گل دخترم توی بغلم بود.
داشتم از داشتنش خدارا شکر میکردم که درد وحشتناکی توی دلم احساس کردم یادمه داشتم به خودم میپیچیدم از درد دیگه چیزی یادم نمیاد. بیهوش شده بودم. منو رو میبرند اتاق عمل و یه عمل کوچیک انجام میدند و بعد ساعت یک ظهر چشمم را باز کردم. مامانم و همسرم امده بود پیشم. قبلش من با خاله ام آمده بودم بیمارستان.
من به هوش آمدم اما هنوز حالم خوب نبود و درد شدید تهوع داشتم. نیم ساعت بعد دوباره بیهوش شدم و دوباره وارد اتاق عمل میشم. احیاء میشم و جراحی میشم و بعد از اون به ICU و تا ظهر فردا من تو مراقبت های ویژه بودم و ۵روز بیمارستان بستری بودم و بعد امدم خونه.
خیلی شرایط سختی بود چون هم بخیه های طبیعی رو داشتم، هم شکمم جراحی شده بود و روی شکمم هم بخیه داشتم یک ماه به شدت سخت شکر خدا تموم شد و من کم کم سرپا شدم.
روز ها پشت سرهم سپری میشد ومن تازه داشتم زندگی کردن با یه عضو جدید را یاد میگرفتم که در بهمن ۱۴۰۰ که دختر نازم فاطمه جان ۱۱ماهش بود و در آستانه یکسالگی بود، متوجه شدم دوره ام عقب افتاده😭 رفتم آزمایش دادم و جواب مثبت شدو من گریه میکردم، ان شالله خدا ببخشدم خیلی ناشکری کردم. میترسیدم به خاطر زایمان اولم میترسیدم. فکرم فاطمه هم بودم، این که حالا نمی تونه درست شیر بخوره. جرأت سقط هم نداشتم. همه این فکر ها داشت دیونه ام میکرد. خلاصه مجبور به پذیرشش شدم.
فاطمه هم تا یکسال وسه ماهگی شیر خورد و خودش دیگه نخورد. تو بارداری دوم ویارم بهتر بود و به شدت اولی نبود وارد ۳۹هفته شده بودم که یک شب ساعت ۱۰شب کیسه آبم پاره شد و خودم رو رسوندم بیمارستان. فاطمه هم اینقدر خسته شده بود توی روز که همون ۱۰رفت خوابید و متوجه رفتن من نشد.
تجربه خوبی از زایمان نداشتم و. می ترسیدم. خلاصه الحمدالله رب العالمین به لطف خداوند مهربون شش ساعت بعد دختر دومم تو بغلم بود و بعداز زایمان حالم خوب بود و باعث شد خاطرات تلخ زایمان اول را یکم فراموش کنم.
حالا سختی ها چند برابر شده بود اما لطف خداوند مهربون بیشتر. تقریبا نصف بیشتر روز را به تعویض پوشک میگذروندم چون هردو پوشک میشن .😂😂
خوب خدا راشکر الان سختی ها را گذروندم و الان به قسمت بهتر رسیدم. الان باهم بازی میکنند، باهم دعوا میکنند. و خوشحالم که هم دیگه را دارند. ان شالله همیشه یار ویاور هم دیگه باشند .موفق باشید 🌺
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۰۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#سبک_زندگی_اسلامی
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
من یه مامان ۳۶ ساله هستم با سه تا دسته گل💐 من فرزند چهارم یه خانواده هشت نفره ام، یه خانواده پرجمعیت و شاد با پدرو مادری با ایمان و بسیار مهربون🥰😘
یادمه اون موقع ها همه فامیل دلشون برای پدرم میسوخت که بنده خدا چجوری میخواد برای این دخترا جهاز بخره، پدرم هم همیشه میگفت خدا بزرگه و این وسط داخل پرانتز بگم که به کمک خدای مهربون موقع ازدواج مون اصلا سختی نکشیدیم، همه لوازم ضروری و باقیمت مناسب خریدیم در حد چیزی که عرف بود اما مثل بقیه مراسم نداشتیم که به همه نشون بدیم تمام رسم های غلط مثل جهازبرون و سیسمونی و پاتختی و حذف کردیم.☺️
القصه، پدرم کارگر یه شرکتی بود که از یه سالی به بعد رییس شرکت عوض شده بود و هر موقع دلشون میخواست حقوق می دادن البته ما خونه داشتیم و یه زمین کشاورزی که پدرم با عموها و پدربزرگم اونجا هم کار میکردن.
روزهای بی پولی و سخت رو با مدیریت درست مادرم، ما بچه کوچیکا خیلی متوجه نمیشدیم.
یادمه پدرم همیشه وقتی میخواست نماز بخونه با صدای بلند تو خونه اذان میگفت و روز های سه شنبه بعد از نماز مینشست و دعا توسل می خوند، ما هم یهو جذب میشدیم میرفتیم پیش بابا می نشستیم و دعا میخوندیم.
یادمه اولین باری که با پدرم رفتیم نماز جمعه، موقع برگشتن یه کتاب داستان برام خرید و اون کتاب شد انگیزه من برای رفتن به نماز جمعه.🤩
همیشه بعد نماز جمعه ما رو میبرد مغازه شیرینی فروشی و نفری یه دونه برامون شیرینی تر میخرید.😋
تو همه ولادت ها اگر پول داشت یه چیزی میخرید که ما بدونیم امروز روز جشنه و اگر هم پول نداشت شده نفری یه دونه شکلات برامون میخرید🍬🍭
الان که خودم مادر شدم تازه میفهمم چه شیوه تربیتی خوبی داشتن پدر عزیزم😅😍
وقتی رفتم دبیرستان یهو به خودم اومدم دیدم بعله همه دوستای جدید ته تهش سه نفره هستن😳حالا منم خجالت میکشیدم بگم ما هشت نفریم🙈
خلاصه به یکی میگفتم چهار نفریم به مشاور مدرسه میگفتم سه نفریم خیلی دوران سختی بود خدا منو ببخشه😔
تا اینکه با یه نفر آشنا شدم دیدم اونا نه نفرن😁 اونجا بود که تصمیم گرفتم مثل اون دوستم منم با افتخار به همه بگم که ما هشت نفریم البته از سال بعدش و به همکلاسی های جدید😊
چند سال گذشت و من به سن ۲۸سالگی رسیدم همه خواهرام حتی خواهر کوچکتر از خودم هم ازدواج کرده بود و من و برادر کوچکم با مادرم زندگی میکردیم. پدر عزیزم رو هم سال ۹۰ تو یه سانحه تصادف از دست دادیم😔الهی با مولا علی همنشین باشن و از ما بچه هاشون راضی باشن🤲
اون زمان من شاغل بودم و خیلی حرف پول میزدم، برادر بزرگترم هم تا یه خواستگار میومد میگفت آجی حواست باشه همه چی پول نیستا😅 اما خدا شاهده من قلباً فقط به ایمان طرف کار داشتم.
خلاصه دی ماه سال ۹۵ دوتا خواستگار برای من اومد یکی پولدار و یکی با ایمان😊 پسر باایمان که الان همسرم هستند شب خواستگاری حرفایی زدن که من فهمیدم چقدر مهربون و باایمان هستند. ایشون تازه یک ماه بود که رفته بودند سر کار و با اولین حقوقشون کت و شلوار خریده بودن و اومده بودن خواستگاری، ما هم که از قبل شناخت داشتیم با توکل به خدا قبول کردیم و سه ماه بعد تو محضر عقد کردیم بدون تشریفات.😍
هر دومون وام ازدواج گرفتیم و دنبال خونه گشتیم به لطف خدا یه خونه خوب و خوشگل پیدا کردیم و قرار شد برای عروسی هم قسطی بریم کربلا با مادرشوهر و مادرخودم بعد از برگشتن هم یه ولیمه دادیم و زندگی مشترک ما شروع شد.😊
خونه ما از خیابون اصلی دور بود ما هم که ماشین نداشتیم یکم رفت و امد برامون سخت بود.
ما خیلی مهمونی دادن رو دوست داشتیم بخاطر همین تصمیم گرفته بودیم هر ماه مهمونی بدیم و همه خانواده رو با هم دعوت کنیم. خونه مون رو هم برای بازی هر سنی از بچه ها آماده میکردیم، خیلی بهشون خوش میگذشت.
شش ماه بعد از عروسی مون من باردار شدم و چند ماه بعدش به برکت وجود دخترم یه ماشین خریدیم. همسرم هم یه آزمونی شرکت کرد و بعد از به دنیا اومدن دخترمون استخدام شرکت دولتی شدن😊
بعد از تولد یکسالگی دخترم صاحب خونه اجاره خونه مون رو برد بالا و ما هم تصمیم گرفتیم بیایم محله خودمون و یه زمینی بخریم و خودمون خونه رو بسازیم. حدود دو ماه خونه مادرم موندیم تا خونه مون آماده شد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از آرشیو بارداری
#تجربه_من ۱۱۰۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#سبک_زندگی_اسلامی
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
بعد از اینکه رفتیم خونه جدید، تصمیم گرفتیم برای بچه بعدی هم اقدام کنیم. رفتم دکتر و بهم گفتن که تنبلی تخمدان داری و اوضاع خرابه منم خیلی غصه خوردم از خدا خواستم بدون دردسر بچه بهمون بده. رفته بودیم مشهد دخترم انقدر به امام رضا گفت دو تا داداش میخوام خودم هم امام رضا و به مادرشون قسم دادم.
وقتی برگشتم رفتم دکتر و سونو که انجام داد گفت دوقلو بارداری🙈🤲 به لطف خدای عزیز الان پسرا دو سال و نیمه هستن و دخترم شش ساله.
قل دوم موقع تولد اکسیژن به مغزش نرسید و الان مشکل حرکتی داره، وقتی بردم دکتر، بهم گفتن که کاردرمانی از نون شب براش واجب تره، هفته ای سه جلسه میشه ٧۵٠ هزار تومان که با حقوق کارمندی نداشتیم پرداخت کنیم.😢
تا اینکه بعد از چند جلسه متوجه شدیم بهزیستی به خانواده های دوقلو کمک میکنه تا شش سالگی و پولی که بهزیستی میده، خرج همون کار درمانی میشه.
الان وضع مون از دورانی که بچه نداشتیم بهتره به لطف خدا، روزی بچه ها میرسه و در کنار بچه ها قسمت شده هر سال مشهد بریم و مسافرت هم میریم. خدا کمک کنه بتونیم بچه های خوب برای یاری امام زمان تربیت بکنیم🤲
دعام اینه خدای مهربون فرزند سالم و صالح و مصلح زود و بی دردسر بدون ویار بد و زایمان راحت قسمتم بکنه😅🤲
فرزند زیاد فقط نعمته، به شرط اینکه با ایمان بزرگ شون کنیم. مشکلات مالی هم میگذره فقط یکم قناعت میخواد و اینکه به حرف مردم کار نداشته باشیم و برای خدا زندگی کنیم☺️ اگه ایمان باشه، همه چیز درست میشه.😇
مادر عزیزم چند ماهی هست درگیر بیماری شدن😔 هر کدوم از بچه ها یه کاری میکنن یکی میبره بیمارستان، یکی روحیه میده، یکی خریدا رو انجام میده، خلاصه به لطف خدای مهربون همه مون در کنار هم و با همکاری هم تلاش میکنیم مادرم این روزا رو راحت تر بگذرونن.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist