هدایت شده از دوتا کافی نیست
#استاد_قرائتی
⚠️یادتان نرود ...
قرآن میگوید هر چه اولاد بیشتر باشد، بهتر است. الآن اگر یک زن جوانی چند تا شکم پشت هم بزاید، به او میگویند: «چه خبره؟! چهار سال است عروس شده، سه تا بچّه آورده، چه خبره؟! پنج سال است عروس شده، پنج تا بچّه آورده.»
وزنش روی زمین است، رزقش با خداست. قرآن هم به ما گفته یادتان نرود: «كُنْتُمْ قَليلاً» (اعراف/ ۸۶)، عددتان کم بود، «فَكَثَّرَكُمْ» (اعراف/ ۸۶)، «کَثَّرَكُمْ» یعنی آمار شما را بالا بردیم، خدا در قرآن به صراحت گفته آمار مسلمانها هر چه بیشتر باشد، افتخار است.
🌐 درسهایی از قرآن- ۲۴/ ۰۶/ ۱۴۰۱
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#جمعیت_جوان_مولفه_قدرت
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
من یه مادر دهه هفتادی هستم و به خاطر شعارهای فرزند کمتر اون زمان تنها یه برادر دارم😔 ولی خب همزمان به لطف بودن دخترداییها و پسرخاله و ... آخر هفتههای شلوغی رو خونه مادربزرگم داشتیم. شش تا بچه پرانرررررژی و حرف گوش نکن 😜🙈 خانوادهها خیلی عادی با این بازی های ما کنار میاومدند.
گذشت و ما بزرگ شدیم و تقریباً همه رفتند دنبال درس و کار و ... ولی همچنان رفت و آمد من به خونه مامان و مامان بزرگم سرجایش بود و خداوند به من یه پسر بچه با انرژی و باهوش عطا کرد 😍
امان از حرف عزیزانم بعد از بیست سال توی اون خونهها قرار بود دوباره صدای بچه بیاد، کنجکاوی سر کابینتها، مقاومت برای خواب و تمام معضلاتی که مادرها میدانند 🤕
اینجا بود که دکمه تجربه مادربزرگها فعال شد و رفتند سر قوطی عطاری شون و شروع کردند به نسخه پیچیدن 😒
✓ مادر بهش خیار و هندونه زیاد بده
✓ کاسنی و عناب هم بد نیست😳
✓ اصلا کاکائو نده
✓ موز انرژی اش بالاست
✓ اصلا تقصیر پدرش هست که بازی هیجانی با بچه میکنه🥵
✓ معلوم نیست توی این فست فودها و مکمل های دوران بارداری چیه که بچهها اینجوری میشن
✓ فلان سوره قرآن رو بخون به آب و گلاب فوت کن بده بخوره
و من درمونده و مستأصل شده بودم و میگفتم خدای تو من چی دیدی که این بچه رو بهم دادی 🤦♀
بعد از اینکه طب سنتی جواب نداد رفتیم سراغ طب مدرن، چندین مشاور رو امتحان کردم و در نهایت همه تایید و تاکید کردند که بچه سالم و هیچ مشکلی نداره.
شدت نگرانی ها تا جایی بود که وقتی من اعلام کردم که فرزند دومم تو راهه، مادرم ناراحت شد و گفت با این بچه شیطون چرا باردار شدی؟!
عزیزان اون دوران گذشت الان پسرم چهار سالش هست با روابط اجتماعی عالی، بخشنده و مهربان و بسیار کمک دست من در نگهداری از برادرش، الان متوجه شدم خیلی از چیزهایی که سر بچه اولم حرص خوردم بیهوده بوده.
بچهها متناسب با طبیعت سنشون کارهایی رو انجام میدهند( کابینت بیرون ریختن، بارکردن دستگیره کشو، نخوابیدن، نخوردن و ...) مهم صبر و آرامش مادر هست و یه ذره چاشنی قاطعیت
الان سر پسر دومم وقتی یکی میگه : «خدا به دادت برسه این چرا این کارها رو میکنه!!! » منم میگم: «طبیعت سنش هست خوب میشه داداشش هم همین جوری بوده.»
بعد طرف با یه چرخش ۱۸۰ درجهای از موضع قبلیاش میگه : « آره دیگه بچه منم همین جوری بود. چقدر تجربه ات در بچه داری بالا رفته و شروع میکنه به تعریف.»😅😅
در پایان هم میخواهم به همه سفارش کنم که برای کمتر شدن کار خودتون و آزادی عملتون زیاد بچه بیارید. چون من به خاطر داشتن یه فرزند دیگه بسیاری از کارها رو پسر اولم میسپارم، هم اون خیلی مستقل شده و نسبت به هم سن هاش جلوتره، هم خودم لازم نیست خیلی لوسش کنم و دائم از صبح همه فکر و ذکرم بازی با اون و غذا و رسیدگی بهش باشه
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیها
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۲۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
من متولد سال ۷۳، تو یه خانواده معمولی تو یه روستا به دنیا اومدم. فرزند اول خانواده بودم و بعد یه خواهر و برادر به جمع مون اضافه شد.
پدرم نانوا بود. مادرم خانه دار، از همون اول که یادم میاد پدرم لوسم میکرد. خیلی دوستم داشت. نمیذاشت کسی چپ نگاهم کنه البته من سو استفاده نمیکردم. خیلی قانع بودم تا بحال یادم نمیاد چیزی یا درخواستی از خانوادم داشته باشم.
از ۱۲ سالگی کم کم خواستگارا پیداشون شد که من گه گدار متوجه میشدم چون پدرم خودشون رد میکردن و میگفتن که دختر من موقع ازدواجش نیست. خلاصه این میرفت اون میومد تا ۱۳ سالگی ادامه داشت البته منم از سنم بیشتر میفهمیدم همینطور پسر عمم هم که خواستگار پرو پا قرص بود که بابام همون بهونه سن رو آورد گفت کوچیکه هنوز و خانواده عمه تا ۸ سال با ما قطع ارتباط کردن و من چون وابستگی داشتم به عمه جانم، خیلی ضربه خوردم.
تو ۱۳ سالگیم نزدیکای امتحان خرداد ماه بود که از مدرسه اومدم، مادرم حیاط جارو میکرد. گفت برات خواستگار اومده، منم جدی نگرفتم گفتم مثل بقیه رد کنین بره دیگه😄 غافل از این که خانواده راضی بودن میگفتن پسر و خانوادش خوبن همینطوری رد نکن بذار یه بار ببینیش...
دقیقا چهار روز بعد از اینکه به پسر عمه جواب رد دادن، خلاصه سرزده اومدن خونه مون، خواستگاری جلسه اول جوابم منفی بود، ولی تا سه ماه همینطور رفتن و اومدن تا اینکه بالاخره جواب مثبت دادم و خداروشکر میکنم بابت این انتخاب
دو سال بعد از ازدواجم تو ۱۵ سالگیم یهو متوجه شدم باردارم، نمیتونم بگم چه حسی داشتم. ترس و خوشحالی ولی همسرم همیشه قوت قلبم بود و میگفت تو میتونی یه مادر نمونه باشی.
من همچنان درس میخوندم و دوران بارداری فوق العاده خوب و راحتی داشتم پسرم تو ۱۶ سالگیم با زایمان سزارین و ۴۰ هفته به دنیا اومد و همدم مامان کوچولوش شد.
خیلی پسر آرومی بود، من اصلا معنی گریه شبانه و کولیک رو نفهمیدم ولی دیگه قصد نداشتم بچه بیارم. میگفتم همین یکی رو به هرچی میخواد برسونم دیگه بسه.
غافل ازینکه خدا یه چیز دیگه برام رقم زده، اوایل ۲۱ سالگیم بود که در اوج ناباوری فهمیدم باردارم. ولی اصلا ناراحت نشدمو خداروشکر کردم. تا ۳ ماهگیم سونو و دکتر نرفتم. اولین سونو که رفتم رو هیچ وقت یادم نمیره، مادرشوهرم بود و برادرشوهرم همسرم کربلا پیاده روی اربعین بودن.
دراز کشیدم رو تخت، یهو دکتر گفت این که سالمه اون یکی هم همینطور، هردوتاشون سالم و سرحال و منی که هاج و واج پرسیدم منظورتون چیه؟ گفت خانم مگه نمیدونستی دوقلو هستن و هر دو پسر. باورم نمیشد در کمال ناباوری من دوقلو باردار بودم و مادرشوهری که بشکن میزد از خوشحالی😃
خلاصه این بارداری هم خیلی راحت بودم و فقط سنگینی اذیتم میکرد، دوقلوهام تو هفته ۳۸ سزارین دوم به دنیا اومدن اونا هم خیلی اروم بودن ولی من چون بهشون شیر خشک ندادم، بزرگ کردنشون سخت بود.
من الان یه مامان ۳۰ ساله هستم، پسر بزرگم ۱۵ و دوقلوهام ۸ ساله هستن و در حسرت داشتن دختر. چون مطمئنم اگه باردار بشم باید خیلی حرفا از دور و برم مخصوصا مادرم بشنوم. از خدا خواستم که خدا خواسته بهم یه دختر بده. برام دعا کنید.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
ما وقتی ازدواج کردیم همسرم تازه رفته بودن سر کار، یعنی پس انداز صفر، با اینکه خواستگارانی داشتم که خونه و ماشین داشتن اما معیار های من و پدرم مادی نبود، (البته راستش معلوم بود همسرم آینده دار هستن) دین و ایمان، تقوا، تحصیلات و شغل خوبی داشتن
با اینکه توی رفاه بزرگ شده بودم اما خیلی راحت گرفتیم و ساده شروع کردیم، راستش برام سخت بود چون سختی کشیده نبودم اما اصلا نشون نمی دادم، همون اول زندگی فهمیدم رفت و آمد با بعضی از فامیلهام رو باید کم کنم، چون خونه زندگی قشنگی داشتن و وقتی می رفتیم خونه شون متوجه شدم که همسرم تا چند روز توی فکر بود و تصور می کرد لابد من فکر می کنم چرا من همچین امکاناتی ندارم.
۱۰ ماه بعد ازدواج باردار شدم و همیشه به رحمت خداوند از ته دلم ایمان داشتم، چند سال اول زندگی واقعا قناعت کردیم، شاید مدتها بیرون غذا نمی خوردیم، حتی توی مصرف برق و گاز صرفه جویی کردیم، اکثر لباسهای بچه هامو توی حراج ها بخصوص حراج های آخر فصل بعضی برندها خرید می کردم که هم کیفیت عالی بود و هم نصف قیمت می خریدم.
لباس بچه های بزرگتر رو که براشون کوچیک می شد به کوچکتر ها می پوشوندم، لباس ها رو تعمیر و دوباره استفاده می کردم، همیشه مقید به پرداخت خمس بودیم، در حد توانمون کمک به فقرا رو حتما داشتیم، با کمی سلیقه به خرج دادن حالا خیاطی، بافندگی، کار چرم، یا هر هنری که بلدین، می تونین کمک خرج خوبی برای زندگی باشین، حداقل کار خودتون و بچه هاتون رو انجام میدین، من حتی خیلی از هدیه هایی که به دیگران می دادم بخصوص کادوی تولدشون هنر دست خودم بود.
اوائل، هفته ای دو سه روز خونه ی پدر مادرها می رفتیم، طبیعتا هزینه ی خوراک هم کم می شد اما سعی می کردیم سر بار کسی نباشیم تا جایی که خودشون دوست داشتن می رفتیم خونه شون، خانواده ها حواسشون به ما بود و همیشه با دست پر از خونه شون می رفتیم خونه، ( خیلی خوبه خانواده ها هوای جوونها رو داشته باشن)
همسرم خیلی سخت کوش و پر تلاش بودن حتی روزهای تعطیل کار می کردن هیچ وقت تنبلی ندیدم ازشون تا جایی که می گفتم کمی استراحت کن.
ادب همسرم به پدر مادرش برای خودم تحسین برانگیز بود هر بار پدرشون وارد اتاق می شدن همسرم تمام قد به احترام پدرشون می ایستادن، همیشه هر دوی ما سعی کردیم بچه ی خوبی برای پدر مادر خودمون و همسرمون باشیم و حقیقتا خیلی وقتا ادب کردیم توی لحظه هایی که خیلیا تحمل سکوت کردن ندارن، اگه خیر دنیا و آخرت رو میخواین از هر راهی می تونین رضایت قلبی والدین رو جدی بگیرین، می شناسم آدم هایی که هرچی می دوون به جایی نمی رسن چون نارضايتي والدین رو دارن.
حالا الان بعد از چند سال، ۳ تا فرزند داریم و خونه و ماشینی که روزهای اول زندگی فکرشم نمی کردم، هر چی داریم از برکت وجود بچه هاست، حالا همه ی اونایی که عروسی و خونه ی اول زندگی ما رو قبول نداشتن احترام دیگه ای برامون قائل هستن.
جاری من رو حساب با سلیقه بودن خیلی هزینه می کرد برای یه تولد چند میلیون خرج می کرد اما من همیشه همه چیز رو ساده می گرفتم متوجه بودم که همه فکر می کنن اون خوش سلیقه تره اما من کاری که به نظرم درست بود انجام دادم الان مادر شوهرم میگه اگه اون یکی عروسم هم مثل این یکی کمتر خرج می کرد مثل این همچین خونه زندگی ای داشت.
خلاصه که این زندگی نتیجه ی صبر و قناعته، خیلیا فقط امروزم رو می بینن اما هیچ کدوم خبر از روزهای سختی که بر من گذشت ندارن چون نذاشتم کسی بفهمه،
حتی همون اوائل بر بعضی خصوصیات رفتاری همسرم صبری کردم که خودم می دونم و خدای خودم که الحمدلله الان واقعا هزار بار بهتر شدن، خدا هیچ وقت بندگان خودش رو رها نمی کنه ولی باید حسن ظن داشته باشین به خدا که همه چیز در ید قدرت اوست.
ان شاءالله خدا فرزندان چهارم و پنجم هم قسمت ما کنه و هر کس فرزند می خواد خدا فرزند سالم و صالح نصیبش کنه به برکت صلوات بر محمد و آل محمد 🌹
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#مدیربت_اقتصادی
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۲۶
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#زایمان_خانگی
#قسمت_اول
من متولد ۱۳۶۶ هستم و همسرم ۱۳۶۲،
سال ۱۳۹۰ به صورت سنتی و با واسطه دوستی مادرم و عمه همسرم که معرف بودن ازدواج کردیم.
همسرم معلم بودن و چند سال بعد دوره های طب سنتی رو گذروندن و الان عطاری هم دارن.
خداروشکر بارداری های بدون ویاری دارم و تو تغذیه و سبک زندگی سالم و اسلامی خیلی دقت داریم.
سال ۱۳۹۳ پسر اولم به روش طبیعی به دنیا اومدن، زایمان به نسبت خوبی داشتم
سال ۱۳۹۶ پسر دومم رو باردار شدم و شب یلدا در حالتی که درد زایمان داشتم برای جاریم یلدایی بردم البته کسی متوجه نشد فقط به جاریم گفتم درد دارم😮💨 و بعد راهی بیمارستان شدم و پسرم رو بغل گرفتم😊
فاصله رفتن به بیمارستان من با به دنیا اومدن بچه هام یک ساعت و نیم بود. سر پسر دومم مامای خصوصی گرفتم که دوست دوران ابتداییم بود و خداروشکر حواسش بهم بود و الحمدلله زایمان خوبی داشتم.
بچه ها تغذیه مناسب دارن و دارو خورشون نکردیم و گذاشتیم خود بدن هاشون مبارزه کنن. اوایل بیماری روند بهبودیش طولانی میشه اما به مرور دیگه مریضیشون با یه آب ریزش رد میشه.
دو تا بچه پشت سر هم سختی های خودشو داره مخصوصا اگه اولی حسودی کنه اما یکسالگی به بعد اوضاع بهتر میشه☺️
سال ۱۳۹۹ دخترم رو باردار شدم لحظه ای که سونو گرافی گفت دختره کلی ذوق کردم
یه دختر پر انرژی که تو ۱۰ ماهگی راه افتاد و از تخت دو طبقه بالا میرفت.😩 و من تمام دلخوشیم این بود که میزاره لباس دخترونه تنش کنم😂
بعد از مدتی با مجموعه ای آشنا شدم که در یکی از اهدافشون اینه فرزندان آموزش رو از خانواده بگیرن، اینطوری ولایت پذیر تر میشن نسبت به پدرو مادر و اهداف دیگه ای که من و همسرم موافق هستیم.
اما با این وجود سال اول پسرمو مدرسه فرستادم اما دیدم چقدر به بچه استرس وارد میشه و داریم اذیت میشیم. سال دوم و سوم رو خودم بهش درس دادم تو خونه و دیگه مدرسه نرفت فقط برای ارزشیابی میرفت و کلی چیزهای مفید دیگه یاد گرفت و هر دو راضی هستیم. امسال کلاس چهارم هست و پسر دومم کلاس اولی که به همه میگه مامانم قراره بهم درس بده😊
تو همین مدت خیاطی که قبلا دوره شو رفته بودم اما الگو کشیدن برام سخت بود رو به روش خیاطی با روبر کردن یاد گرفتم و برام خیلی آسون شد خیاطی کردن و الان همه لباس های بیرونی و تو خونه بچه ها رو خودم میدوزم حتی کاپشن رو هم خودم دوختم.بیشتر دوستان مکتبی خودمون رو خیاط کردیم و همگی که بیشترمون ۳ یا ۴ تا بچه داریم خیاطی میکنیم.
خداروشکر دوستان هم فکری پیدا کردم که زندگی باهاشون رو خیلی دوست دارم.سخت نمیگیریم و کنار هم خوش هستیم، به هم انرژی مثبت میدیم و بعضی وقتا که دور هم جمع میشیم ۱۸ تا بچه تو خونه هستن😵💫😄
سال ۱۴۰۲ دختر دومم رو باردار شدم. غربالگری انجام نمیدم، به خاطر اشتباهاتش نمیخوام ذهنمو درگیر کنم.
بعد از زایمان دوستم در منزل، ترغیب شدم برای زایمان خانگی و اردیبهشت ۱۴۰۳ دختر دومم تو منزل به دنیا اومد☺️
البته به خاطر بی تجربگی خودم روند زایمان طولانی شد و یه مقدار سخت بود اما در کل از زایمان تو منزل راضی بودم دوستانم و مامای خانگی بهم رسیدگی می کردند.
همون روزی که درد زایمان داشتم پسر دومم آبله مرغان گرفت و دو روز بعدش پسر اولم شدید گرفت طوری که انگار صورتش سوخته، وحشتناک بود. خدا مادرم رو خیر بده و سلامت باشن ان شاالله با وجودی که براشون سخت بود اما بدن پسرم و روغن مالی میکردن.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۲۶
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#زایمان_خانگی
#آداب_ولادت
#قسمت_دوم
بعد از اون خودم شقاق سینه گرفتم که تا دو ماه طول کشید که با گریه به دخترم شیر میدادم. من تو دوران بارداری مشکلی ندارم. ولی بعد از زایمان تا مدتی اذیت میشم.
همسرم روز هفتم همه فرزندانم رو عقیقه کردن و سرشون رو تراشیدن و به وزن موها نقره صدقه دادن طبق روایات و پسرها هم روز هفتم ختنه شدن و هیچ دارویی ندادم بهشون و فقط جای ختنه رو روغن زرد گاوی با عسل زدم و قنداق کردم و اصلا اذیت نشدن و همسرم تأکید داشتن حتما بچه ها رو قنداق کنم تا ۴۰ روز
الان نرگس من داره ۵ ماهه میشه. با ۴ تا بچه ها خیلی بیرون میریم، هیئت و جشن های مذهبی، درسته مدیریت کردن بچه ها سخته اما من دوست ندارم خونه نشین بشم به خاطر بچه ها. با دوستان مکتبی مون خیلی جاها میریم و بچه هامو تو اجتماع زیاد میبرم و دنبال کلاس های مفید و محیط سالم هستم برای پسرم
و الان پسر بزرگم توی یه سری مراسمات مداحی میکنه و خیلی کتاب میخونه و کمک حال پدرشه و یه کسب و کار کوچیکم خودش راه انداخته. همین برام خیلی ارزشمنده.
خلاصه اینکه سخت نگیریم. راحت زندگی کنیم. راهی که فکر میکنیم درسته ادامه بدیم و دنبال حرف مردم نیافتیم. من برام حرف مردم مهم نیست، کار خودمو میکنم به راهی که میرم اعتماد دارم.
فقط از خدا میخوام صبرمو بیشتر کنه و خود ائمه تربیت بچه هامو بر عهده بگیرن و نقص های منو برام جبران کنن.
بچه کوچیک دوست دارم و نرگس رو که میبینم، میگم آدم چطور می تونه یکی از اینا تو خونه ش نباشه؟! ان شاالله پنجمی رو توان خدا بده بیارم😁
الان ساعت نزدیک ۲ نصفه شبه و فردا صبح سفر در پیش داریم به سمت مشهد مقدس، ان شاالله نایب الزیاره دوستان دو تا کافی نیست هستم.
ان شاالله دامن همه منتظران سبز بشه
ممنون میشم برای عاقبت به خیری همه مون صلوات بفرستین.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
من مادر پنج فرزندم. در سن ۱۳ سالگی ازدواج کردم. سه ماه خونه مادرشوهرم زندگی کردیم داخل یه اتاق کوچیک، بعد اثاث کشی کردیم خونه پدرم برای چند ماه...
بعد از ۷ماه از ازدواجمان باردار شدم و سال بعد در سن ۱۴ سالگی خداوند اولین هدیه خودش رو به ما داد، یه پسرنازوخوشگل
دومین پسرم را حدود دوسال بعد در سن ۱۶ سالگی بدنیا آوردم. دختر اولم که فرزند سوم میشه رو در سن ۱۸ سالگی خدا بهمون هدیه داد. ۲۲ سالم بود که فرزندچهارم که یه دخترگل دیگه بود، بدنیا اومد. و در سن ۲۴ سالگی فرزند پنجم که دختری نازوخوشگل بود، به دنیا اومد.
پنج فرزندم هدیه های خداوند بودن به ما، طی این چند سال همش تو خونه اجاره ای بودیم. هرسال یا یه سال درمیون اسباب کشی داشتیم. خیلی سخت بود. تمام این مدت یا باردار بودم یا بچه شیر میدادم.
همسرم معلم بود و با یه حقوق خیلی کم ولی پربرکت زندگی میکردیم. بچه سوم که بدنیا اومد رفتم کلاس آرایشگری و مدرکم رو گرفتم و کار کردم. یه کم زندگی بهتر شد.
بچه ها هرکدوم با قدم های پربرکت به زندگی ما اومدن، و خدارو شکر بچه های خوب و قدردانی دارم. زندگی پر فرازونشیبی داشتیم ولی همیشه خدا رو شاکر بودم بخاطر فرشته های که بهمون داده بود.
با وجود اینکه هرگز فکرش رو نمیکردم که خانه دار بشیم، خونه دار شدیم البته بعد از ۱۷ سال زندگی، از طرف آموزش وپرورش یه زمین دادن خودمون با هزار مشقت اونو ساختیم الهی شکر
و من در سن ۴۲ سالگی در اوج جوانی بعد از ۲۹سال زندگی همسر عزیزم رو در اثر ایست قلبی از دست دادم و این تلخ ترین روز عمرم بود و حالا به برکت وجود بچه ها هست که دارم ادامه میدم. اگر فرزندانم نبودن، زندگی برام سخت و مشکل میشد.
👈 با ایشون صحبت کردم. میگفتند همسرشون معلم دلسوز و متعهدی بودن و دانش آموزان مثل پدر دوستشون داشتند. لطفا برای شادی روحشون فاتحه و صلواتی هدیه بفرمایید🙏
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مشیت_الهی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۲۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مدیریت_امور_اقتصادی
#سختیهای_زندگی
من یه مادر ۳۲ ساله هستم. سال ۹۳ عقد کردم و سال ۹۵ عروسی کردیم. سه سال اول بچه نمیخواستیم چونکه بچه ی خواهرم رو نگه میداشتم و خواهرم سرکار میرفت.
دیگه شوهرم بچه می خواست و از اونجایی که من قرص های ضدبارداری مصرف میکردم، گفتم برم دکترو چکاپ بشم.
پیش یه و بهم گفت تو حالا حالاهادتا چندسال دیگه بچه دار نمیشی و چون قرص خوردی، تخمدان هات حالا تو ضعیف ترین حالت هستن.
خیلی ناراحت شدم و با گریه اومدم خونه و این حرفو به شوهرم زدم. شوهرم گفت توکل به خدا، امید مون به خداست.
گذشت و سه ماه بعدش من بچه ی اولم را باردار شدم و خرداد ۹۹ به دنیا اومد. بعد از دنیا اومدن پسر اولم یکم شرایط روحی خوبی نداشتم و تنها بودم و خسته، پسرم هم همش مریض بود و کولیک و رفلاکس و گوش درد وهر شب من و شوهرم مطب دکترای مختلف را امتحان میکردیم تا بلکه بچه خوب و آروم بشه.
پسر اولم ۱۱ ماهه بود که داشتیم حرف از تولد گرفتن و کادوی تولد و مهمون دعوت کردن میزدیم و برنامه میریختیم و من اصلا حواسم به دوره ام نبود. دقیقا روز تولد پسرم سردرد بدی گرفتم و حالت تهوع که شوهرم منو برد دکتر و آزمایش و متوجه شدم که باردارم😍😍
اولش شوکه شدیم و باورمون نمیشد، مونده بودم با بچه ی یکساله چیکار کنم ولی شوهرم خیلی خیلی خوشحال بود و به قول گفتنی قند تو دلش آب میکردن...
از همون آزمایشگاه منو برد برام گل خرید و هدیه گرفت و کلی ذوق که چقدر خوب بچه ی دوم تو راهه.
خداراشکر بارداری خوبی داشتم و شوهرمم همه جوره مراقبم بود و موقع هایی که وقت دکتر داشتم از پسر اولم نگهداری میکرد.
بهمن ۱۴۰۰ پسردومم به دنیا اومد. خیلی خوشحال بودیم، همه چی عالی شکر خدا، همونجا نذر کردم که پسرام سرباز امام زمان باشن.
زندگیمون خوب بود و با وجود تنها بودن و دوتابچه کوچیک که سخت میگذشت ولی بازم شاد بودیم و خوشحال و شوهرم زمزمه دختر خواستن میکرد🤦♀ و منی که دیگه توان نداشتم و تنها بودم و هیچ کمکی هم نداشتم و مخالفت میکردم.
پسر دومم یکسال و۳ ماهه بود که متوجه شدم باز دوره ام عقب افتاده و حال خوشی هم ندارم. رفتم دکتر و آزمایش و متوجه شدم که باردارم🥴🙈🥴🙈🥴🙈
شوهرم که از خوشحالی بال درآورده بود و روی ابرا پرواز میکرد. ولی من که حال خوبی نداشتم و همش درد داشتم و همش مریضبودم. دوران بارداری سومم خوب نبود همش دکتر و آزمایش و مریض احوال بودم ولی شوهرم خیلی خیلی از من و بچه ها مراقبت میکرد و خوشحال بود و همه چی میخرید و همه کاری میکرد.
منو هر هفته دکتر میبرد و آزمایش میدادم و توی هفته ی ۳۵ بارداری که دلدرد های شدیدی داشتم، دکتر گفت باید بچه دنیا بیاد.
دختر قشنگم ۳۵ هفته دنیا اومد بهمن ۱۴۰۲ و به لطف خدا و کمک دکترم دستگاهم نرفت. دو روز بیمارستان بودیم و مرخص شدیم😊
الان سه تا بچه دارم. سختی که زیاد داره ولی شیرینی هاش بیشتره. شیطنتهای زیاد، خرابکاری های بیش ازحد و ریخت و پاش خونه که هرچی جمع میکنی و جارو، بازم نامرتبه😢😂
مدیریت هزینه های زندگی با همسرم هست. شوهرم کارگر ساختمونی هست. قبل از ازدواج زمین داشتن و تو دوران عقد ساختیم، خدا رو شکر مستاجر نیستیم.
زیاد اهل لباس خریدن نیستم. سالیانه دو دست لباس بیرونی براشون میگیرم. و لباسای قبلی را تو خونه تنشون میکنم.
برا دخترم که الان ۷ ماهه هست که یه دست لباس بیرونی خریدم تا حالا و از همون لباسای قبلی تو خونه تنش میکنم. وقتی زیاد اهل بریزو بپاش نباشیم بهتر به زندگی میرسیم و از لحاظ خورد وخوراک براشون کم نمیذاریم.پارک یا بیرون بخوایم بریم خودم تو خونه غذا درست میکنم، میبریم. هله هوله هم یه نمونه بیرون میخریم بیشتر نه دیگه بچه ها یاد گرفتن. اسباب بازیهاشونم باهم بازی میکنن و کنار میان...
اینم تجربه ی من از زندگیم. باسه تابچه که انشااله هرسه سرباز امام زمان باشن.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
داشتن بچه شیر به شیر اون هم در شهر غریب و کاملا دست تنها، خیلی سخته به خصوص یک سال اول، البته فکر نکنید اگه شیر به شیر نبودن سختی نداشت. وقتی فاصله بچه ها هم بیشتر از۳،۴سال هست، شما دارید چندتا تک فرزند بزرگ میکنید که نیاز های متفاوتی دارند.
به فضل الهی فرزند چهارم ما چند روز دیگه دنیا میاد ان شاء الله، درحالی که فرزند اولم امسال میخواد بره کلاس اول.
وقتی نی نی بغلمه خیلی شیرینه که یه بچه مثلا ۲ساله هم میاد رو اون یکی پام میشینه(حتی شده اتوبوسی همگی رو پام نشستن🤣) و کم کم با نی نی ارتباط میگیره، با شگفتی نگاش میکنه و مامان براش تعریف میکنه که تو هم نی نی بودی همین قدر کوچولو و شیرین بودی و فقط بلد بودی گریه کنی و شیر بخوری و جیش کنی🥴 ولی الان بزرگ شدی، شیرینتر شدی، دندون داری، یه عالمه چیزای خوشمزه میخوری، بلدی بدویی و بازی کنی، بخندی و حرف بزنی، به مامان کمک کنی😘
اصلا بچه حسادت نمیدونه چیه،یه دل صاف و ساده داره از آینه زلال تر کافیه یکم همراهی و توجه لازم رو از والدین ببینه، حتی برای بچه ای که احساس مالکیت بیشتری نسبت به والدین داره. ما دو ماه اول تمام توجه مون به قبلیاست و نی نی فقط در حد رفع نیازش کنارشیم بابت نیاز به آغوش و ارتباط پوست به پوست هم که شبا که بقیه بچه ها خوابن میشه جبران کرد
مورد بعدی اینکه وقتای مریضی مامان شرایط خیلی سخت میشه، ولی میگذره حالا شاید آدم بجای اینکه دو سه روزه خوب بشه۴،۵روزه خوب بشه چون کمتر میتونه استراحت کنه ولی خوبیش اینه که میگذره، خدا رو شکر که عزیزانمون سالمن، خدارو شکر که بیماری دور از جون همه، لاعلاج نداریم، چندروزه و میگذره، خدارو شکر که مجبوریم به خانواده مون برسیم و وقت استراحت نداریم، خیلی ها تمام غصه شون اینه که تنهان، خیلی ها با وجود انواع بیماری باز هم دنبال اینن که بچه دار بشن و نمیشه متاسفانه، خدا دامن همه ی پدرها و مادرها رو سبز کنه ان شاء الله.... جریان زندگی همینه....سختی ها و آسونی ها همراه همن، شیرینی داشتن بچه خود به خود ملازم با سختی نگه داشتنشون
قشنگی بعدی اینکه از وقتی نی نی میتونه چهار دست و پا بره قشنگ هم بازی میشن و کلی با هم بازی میکنن و کیف میکنن
بچه های شیر به شیر چون مدل بازیها و نیازهاشون نزدیک به هم هست، وقت زیادی رو با هم میگذرونن حتی وقتی نقشه میکشن که یه شلوغ کاری با هم کنن هم مادر که همیشه میبینه و تو دلش لذت میبره. همون قدر که حرص هم میخوره😉
در مورد سفر ما چون شهر غریب بودیم رفت و آمدهای دوستانه مون که سر جاش بود، هر یک الی یک و نیم ماه یه بار هم به والدینمون سر میزدیم و یه مسیر۶،۷ساعته رو با پیکان میرفتیم، پس بابت رفت و آمد و مسافرت هم خیلی کمالگرا نباشین و کنار بیایین با شرایط زندگی تون
حتی ما با بچه ی ۲سال و ۲ماهه و چهار ماهه با همین پیکان مشهد هم رفتیم ۱۳،۱۴ساعت راه، بدون هیچ کمکی ای... و اول و آخر و همه ی کمکمون خدا بود و هست و کی بهتر و قدرتمند تر از خدا
تازه...
وقتی سومی رو هم با فاصله کم بیارین اون وقت میبینین که بچه اول۴ونیم ساله تون چقدر از نظر رفتاری با تجربه تر و بزرگتر از هم سن هاش هست.
من بچه سومو می سپردم به اولی و هر از گاهی ۱۰دقیقه به کارام میرسیدم. در حالی که برادر زادم که یه سال هم از پسرم بزرگتر بود چون تک فرزنده نه بلد بود بغل کنه، نه بلد بود سرگرم کنه نه بلد بود گریه کرد چیکار کنه و اصلا اهمیت نمیداد. طبیعی ام هست... آدمها کوچیک و بزرگ توی سختی هاست که رشد میکنن و تجربه زندگی کسب میکنن.
واقعیتش سومی رو نفهمیدم کی و چجوری بزرگ شد، ولی کلی خاطره خوب دارم از با هم بودناشون، مثلا اینکه وقتی سومی دو ماهه بود مسابقه میدادن که کی میتونه نی نی رو بخندونه و تقریبا همیشه دومی برنده بود😂
یا وقتی یکم بزرگتر شدن سومی برای هر کاری میومد دست پسر اولمو میگرفت که کمکش کنه و حالا اولی به دومی پز می داد😁
خلاصه اینکه
اول به خودتون برسین
دوم مشکلات و سختی ها دوره داره و میگذره و خدای همه ی ما بزرگتر از مشکلاتمونه
سوم اینکه خیلی به خودتون سخت نگیرین، چه بابت کارای خونه(قرار نیست مثل۲،۳سال پیش، همه چی عالی باشه، متوسط هم خوبه)، چه بابت مهمونی و سفر، اجازه بدین بچه ها هم تجربه کنن...
چهارم اینکه از روند زندگی تون لذت ببرین، خیلیها آرزوی زندگی شما رو دارن
پنجم اینکه وقتی فاصله شون کمتره به نسبت وقتی فاصله سنی بیشتره، همبازی ترن، دعواشون کمتر، زمان آشتی شون سریعتره، یادگرفتنشون از هم بیشتره، کمکهاشون به هم بیشتره بخصوص در آینده وقت مدرسه، حمایتهای حال و آینده شون از هم بیشتره
من راضی ام😎😉الحمدلله که چهارمی رو هم با فاصله کم آوردم. به قول خانواده های خوش جمعیت، تا ۳تا که دست گرمیه.😍
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_شیره_به_شیره
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#علامه_طهرانی
✅ داخل نمیشوم تا پدر و مادرم پیش از من داخل شوند!
از شیخ صدوق در «توحید» با إسناد خود از حضرت صادق علیه السلام روایت میکند که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
✨... آیا نمیدانید که: من به شما امّت در روز قیامت بر سایر امتها افتخار میکنم، حتی به جنینی که سقط شده باشد! او پیوسته بر در بهشت ایستاده و مقیم است، با حالت افتخار و مباهات، شکم خود را به جلو داده و دست بر کمر زده، در این حال خداوند عزوجل به او میگوید: داخل در بهشت شو!
✨ او پاسخ میدهد: داخل نمیشوم تا پدر و مادرم پیش از من داخل شوند! در این حال خداوند تبارک و تعالی به فرشتهای از فرشتگان میگوید: پدر و مادرش را نزد من بیاور! و خداوند أمر مینماید که آن دو نفر در بهشت وارد شوند. خداوند به فرزند سقط شده در این موقع میگوید: این به علت زیادی فضل و رحمت من برای تو بوده است.
📚 رساله نکاحیه
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۰۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#سبک_زندگی_اسلامی
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
من یه مامان ۳۶ ساله هستم با سه تا دسته گل💐 من فرزند چهارم یه خانواده هشت نفره ام، یه خانواده پرجمعیت و شاد با پدرو مادری با ایمان و بسیار مهربون🥰😘
یادمه اون موقع ها همه فامیل دلشون برای پدرم میسوخت که بنده خدا چجوری میخواد برای این دخترا جهاز بخره، پدرم هم همیشه میگفت خدا بزرگه و این وسط داخل پرانتز بگم که به کمک خدای مهربون موقع ازدواج مون اصلا سختی نکشیدیم، همه لوازم ضروری و باقیمت مناسب خریدیم در حد چیزی که عرف بود اما مثل بقیه مراسم نداشتیم که به همه نشون بدیم تمام رسم های غلط مثل جهازبرون و سیسمونی و پاتختی و حذف کردیم.☺️
القصه، پدرم کارگر یه شرکتی بود که از یه سالی به بعد رییس شرکت عوض شده بود و هر موقع دلشون میخواست حقوق می دادن البته ما خونه داشتیم و یه زمین کشاورزی که پدرم با عموها و پدربزرگم اونجا هم کار میکردن.
روزهای بی پولی و سخت رو با مدیریت درست مادرم، ما بچه کوچیکا خیلی متوجه نمیشدیم.
یادمه پدرم همیشه وقتی میخواست نماز بخونه با صدای بلند تو خونه اذان میگفت و روز های سه شنبه بعد از نماز مینشست و دعا توسل می خوند، ما هم یهو جذب میشدیم میرفتیم پیش بابا می نشستیم و دعا میخوندیم.
یادمه اولین باری که با پدرم رفتیم نماز جمعه، موقع برگشتن یه کتاب داستان برام خرید و اون کتاب شد انگیزه من برای رفتن به نماز جمعه.🤩
همیشه بعد نماز جمعه ما رو میبرد مغازه شیرینی فروشی و نفری یه دونه برامون شیرینی تر میخرید.😋
تو همه ولادت ها اگر پول داشت یه چیزی میخرید که ما بدونیم امروز روز جشنه و اگر هم پول نداشت شده نفری یه دونه شکلات برامون میخرید🍬🍭
الان که خودم مادر شدم تازه میفهمم چه شیوه تربیتی خوبی داشتن پدر عزیزم😅😍
وقتی رفتم دبیرستان یهو به خودم اومدم دیدم بعله همه دوستای جدید ته تهش سه نفره هستن😳حالا منم خجالت میکشیدم بگم ما هشت نفریم🙈
خلاصه به یکی میگفتم چهار نفریم به مشاور مدرسه میگفتم سه نفریم خیلی دوران سختی بود خدا منو ببخشه😔
تا اینکه با یه نفر آشنا شدم دیدم اونا نه نفرن😁 اونجا بود که تصمیم گرفتم مثل اون دوستم منم با افتخار به همه بگم که ما هشت نفریم البته از سال بعدش و به همکلاسی های جدید😊
چند سال گذشت و من به سن ۲۸سالگی رسیدم همه خواهرام حتی خواهر کوچکتر از خودم هم ازدواج کرده بود و من و برادر کوچکم با مادرم زندگی میکردیم. پدر عزیزم رو هم سال ۹۰ تو یه سانحه تصادف از دست دادیم😔الهی با مولا علی همنشین باشن و از ما بچه هاشون راضی باشن🤲
اون زمان من شاغل بودم و خیلی حرف پول میزدم، برادر بزرگترم هم تا یه خواستگار میومد میگفت آجی حواست باشه همه چی پول نیستا😅 اما خدا شاهده من قلباً فقط به ایمان طرف کار داشتم.
خلاصه دی ماه سال ۹۵ دوتا خواستگار برای من اومد یکی پولدار و یکی با ایمان😊 پسر باایمان که الان همسرم هستند شب خواستگاری حرفایی زدن که من فهمیدم چقدر مهربون و باایمان هستند. ایشون تازه یک ماه بود که رفته بودند سر کار و با اولین حقوقشون کت و شلوار خریده بودن و اومده بودن خواستگاری، ما هم که از قبل شناخت داشتیم با توکل به خدا قبول کردیم و سه ماه بعد تو محضر عقد کردیم بدون تشریفات.😍
هر دومون وام ازدواج گرفتیم و دنبال خونه گشتیم به لطف خدا یه خونه خوب و خوشگل پیدا کردیم و قرار شد برای عروسی هم قسطی بریم کربلا با مادرشوهر و مادرخودم بعد از برگشتن هم یه ولیمه دادیم و زندگی مشترک ما شروع شد.😊
خونه ما از خیابون اصلی دور بود ما هم که ماشین نداشتیم یکم رفت و امد برامون سخت بود.
ما خیلی مهمونی دادن رو دوست داشتیم بخاطر همین تصمیم گرفته بودیم هر ماه مهمونی بدیم و همه خانواده رو با هم دعوت کنیم. خونه مون رو هم برای بازی هر سنی از بچه ها آماده میکردیم، خیلی بهشون خوش میگذشت.
شش ماه بعد از عروسی مون من باردار شدم و چند ماه بعدش به برکت وجود دخترم یه ماشین خریدیم. همسرم هم یه آزمونی شرکت کرد و بعد از به دنیا اومدن دخترمون استخدام شرکت دولتی شدن😊
بعد از تولد یکسالگی دخترم صاحب خونه اجاره خونه مون رو برد بالا و ما هم تصمیم گرفتیم بیایم محله خودمون و یه زمینی بخریم و خودمون خونه رو بسازیم. حدود دو ماه خونه مادرم موندیم تا خونه مون آماده شد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از آرشیو بارداری
#تجربه_من ۱۱۰۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#سبک_زندگی_اسلامی
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
بعد از اینکه رفتیم خونه جدید، تصمیم گرفتیم برای بچه بعدی هم اقدام کنیم. رفتم دکتر و بهم گفتن که تنبلی تخمدان داری و اوضاع خرابه منم خیلی غصه خوردم از خدا خواستم بدون دردسر بچه بهمون بده. رفته بودیم مشهد دخترم انقدر به امام رضا گفت دو تا داداش میخوام خودم هم امام رضا و به مادرشون قسم دادم.
وقتی برگشتم رفتم دکتر و سونو که انجام داد گفت دوقلو بارداری🙈🤲 به لطف خدای عزیز الان پسرا دو سال و نیمه هستن و دخترم شش ساله.
قل دوم موقع تولد اکسیژن به مغزش نرسید و الان مشکل حرکتی داره، وقتی بردم دکتر، بهم گفتن که کاردرمانی از نون شب براش واجب تره، هفته ای سه جلسه میشه ٧۵٠ هزار تومان که با حقوق کارمندی نداشتیم پرداخت کنیم.😢
تا اینکه بعد از چند جلسه متوجه شدیم بهزیستی به خانواده های دوقلو کمک میکنه تا شش سالگی و پولی که بهزیستی میده، خرج همون کار درمانی میشه.
الان وضع مون از دورانی که بچه نداشتیم بهتره به لطف خدا، روزی بچه ها میرسه و در کنار بچه ها قسمت شده هر سال مشهد بریم و مسافرت هم میریم. خدا کمک کنه بتونیم بچه های خوب برای یاری امام زمان تربیت بکنیم🤲
دعام اینه خدای مهربون فرزند سالم و صالح و مصلح زود و بی دردسر بدون ویار بد و زایمان راحت قسمتم بکنه😅🤲
فرزند زیاد فقط نعمته، به شرط اینکه با ایمان بزرگ شون کنیم. مشکلات مالی هم میگذره فقط یکم قناعت میخواد و اینکه به حرف مردم کار نداشته باشیم و برای خدا زندگی کنیم☺️ اگه ایمان باشه، همه چیز درست میشه.😇
مادر عزیزم چند ماهی هست درگیر بیماری شدن😔 هر کدوم از بچه ها یه کاری میکنن یکی میبره بیمارستان، یکی روحیه میده، یکی خریدا رو انجام میده، خلاصه به لطف خدای مهربون همه مون در کنار هم و با همکاری هم تلاش میکنیم مادرم این روزا رو راحت تر بگذرونن.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist