eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.4هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌پشیمان شدم.... من یه خانم ۴۱ ساله هستم که خدا سه فرزند به من داده. چون دوتا بچه هام پشت سرهم بودن ، سر سومی، تصمیم گرفتم لوله های رحمی رو ببندم. چون خیلی در مورد برگشت پذیر بودن این جراحی برامون می گفتن. اما در مورد خطرات، موفقیت و یا شکست های جراحی چیزی نگفته بودند. وقتی ۳۰ سالم بود همراه جراحی سزارین، لوله های رحمی خودم رو هم بستم. اما بعد از چند سال پشیمون شدم و دنبال برگشت دادن این جراحی رفتم. فهمیدم متاسفانه پزشکم به جای بستن لوله ها یکی رو بریده و دیگری رو بسته. وقتی با متخصص صحبت کردم، گفتن با جراحی نمیشه هر دو لوله رو باز کرد و احتمال موفقیت ۳۰ تا ۳۵درصد بیشتر نیست و مطلب دیگه اینکه اگر بارداری هم اتفاق بیافته، احتمالا خارج رحمی شدن خواهد بود. اما من تصمیم رو گرفته بودم، با امید به خدا جراحی توبوپلاستی رو با روش لاپاراسکوپی انجام دادم. الحمدلله لوله رحمی بسته شده باز شد، اما لوله بسته شده با وجود ترمیم شدن، باز هم موفقیت آمیز نبود. حالا با توکل برخدا و دعا و توسل به ائمه منتظر بارداری چهارم هستم. محتاج دعای شما خوبان هستم. دلم می خواهد توی جهاد فرزند آوری که رهبر عزیزمون فرمودن من هم سهیم باشم. به دوستان عزیزم توصیه می کنم اصلا به سمت بستن و یا جلوگیری نرن، چون واقعا بچه ها برکت و شادی زندگی و هدیه خداوند هستند. 👈 نکته قابل تامل اینکه، تاکنون چندین نفر از اعضای کانال گفتن بعد از بستن لوله های رحمی، پشیمان شدند و برای عمل بازگشت مراجعه کردند، اما پزشک معالج گفته به دلیل بریده شدن لوله های رحمی (نه صرفا بستن) امکان عمل بازگشت وجود ندارد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
خدا رو شکر.... مدتی بود به علت شرکت در جهاد فرزندآوری و کثرت اولاد و کمبود فضا، دنبال تخت دوطبقه برای چیدمان و جاسازی ۴ فرزند در یک اتاق بودیم. در پرانتز از آنجا که اکثر رفقای بنده از سر طیف پزشکان مرفهند و بودجه و درآمد خانواده از ته طیف پاسداران کمتر مرفه و اینجانب مانند گروه اول به افزایش جمعیت کمک می‌کنم و مانند گروه دوم دخل و خرج می‌رسانم، لذا دست به حساب کتابمان باید اندکی دو دو تا چهار تا گونه باشد.😅البته که خدا رزاق است. جست و جو را از خیابان وصال راسته تخت فروشی ها آغاز کردیم. زیبا بودند و چشم نواز. قیمت ها حدود ۲۵ تومانی میشد. لاجرم سطح توقع را پایین تر کشیده، به سمساری ها و در نهایت سایت دیوار شیراز رسیدیم.😅 در هر گام ۵ تومنی افت قیمت داشتیم تا رسیدیم به دو ملیون و پانصد تومان. حالا خود تعداد گام های رو به عقبمان را حساب کنید. تا اینجا توانسته بودیم یک صفر از رقم ماجرا کم کنیم💪 از قضا این بار در دایره دوار تقدیر باز به وصال رسیدیم. البته نه مغازه های شیک و پیک آن، بلکه خانه ای قدیمی در ته یکی از کوچه هایش که عزم بر فروختن تخت های چوبی عتیقه شان بعد از ۲۵ سال داشتند. بالاخره در زمان خودش لاکچری طوری بوده. خریدیم و در یک اقدام‌ وانت گونه، بار زدیم و راهی خانه شدیم. فروشنده مهربان تعدادی میل بافتنی به ما اشانتیون داد. جفت بودند و زیبا. یکی از آن ها اما تک بود و به کار نیا. حکمتش را نفهمیدیم ولی از آنجا که ما استاد تعمیر هستیم نه تعویض، به امید روزی که جایی بکار رود خوشحال و پلنگک زنان از سود اضافی که کسب کردیم، راهی شدیم و غرق در سرهم بندی تخت ها. مشعوف از این که ۲۰ میلیون نداشته از زندگی جلو افتاده که ناگاه متوجه سکوت مبهمی در خانه شدیم. سرشماري سرانگشتی از بچه ها بحساب آوردیم و دیدیم یکی کم است و سکوت بود و این برای مادران نشانه خوبی نیست🤨 یعنی یا باید صدای جیغشان در گوشت باشد یا جلوی چشمت تا آرامش داشته باشی و چه پارادوکس جذابیست جیغی و فریادی که آرامش بخش است. حداقل خیالت راحت است که سالم اند😁 از پی اش رفتیم. همان میل بافتنی تک بی حکمتِ بکار نیا را در دستانش دیدیم. کم سن بود و بی عقل و در تصوراتش آن را با چوب طبل اشتباهی گرفته بود و گوشی تازه قسط به پایان رسیده مادر را به جای تنبک و آن چنان موسیقی دلنوازی در خلوت برای خود نواخته بود که صفحه ال سی‌دی جیغ بنفشی کشیده بود و به کما فرو رفته بود و اشانتیون ۲۵۰۰ تومنی، دو نیم میلیون خرج روی دستمان گذاشته بود😢 و البته که خدا رزاق است. داشت بادمان پنچر می‌شد که پدر فهیم ماجرا، جوری وارد مدیریت کردن فضا شد در قالب جملاتی از قبیل خداروشکر که به چشمشان نزدند، خدارو شکر به چارشان نزدند و خلاصه داشت میل بافتنی را به اقصی نقاطشان فرو می‌کرد که آنچنان راضی شدیم و گفتیم بس است دیگر مرد. کله بچه را بوسیده و ضمن تشکر از نزدن آسیب بیشتر، همه سجده شکری رفته و شاد و خرم به ادامه ماجرا پرداختیم😁 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
چله زیارت عاشورا به نیت بچه دار شدن همه کسانی که چشم انتظار هستن.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
بارداري در سن ۴۶ سالگی... 👈 حالا شما بگویید که برای سرافرازی ایران عزیز و عرض ارادت و تجدید پیمان با رهبر معظم انقلاب، حاضر به انجام چه کاری هستید؟ "دوتا کافی نیست" به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی، "پویش مردمی جان فدا" را برگزار می کند. شما می توانید آثار خود را در قالب یک پیام نوشتاری، شعر، عکس، کلیپ کوتاه، نقاشی، داستان کوتاه و ... به آیدی زیر ارسال کنید. @dotakafinist @dotakafinist 👈 به تعدادی از آثار برتر، جوایز ارزنده ای اهدا خواهد شد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
نام کودکم را نمی دانم... سه سال پیش بود. بعد از مدت‌ها چشم انتظاری، منتظر تولدی پسری بودم که نامش علی بود. خوشحال و سرمست از این هدیه الهی بودم که روزیِ طفل از غیب رسید و منزلی بزرگ‌تر با قیمتی مناسب پیدا شد. از ابتدای دی‌ماه شروع کردیم به اسباب کشی تا شب سیزدهم دی ماه، تا نیمه شب در حال تمیز کردن و کار کردن بودیم. خسته بودیم اما خوشحال از اتمام کارها. بی اطلاع از وقایع آن شب، به خواب رفتم، لحظه‌ای که با آرامش چشم‌هایم را بستم، نمی‌دانستم حاج قاسم شهید شده، در دنیایی از نادانسته‌ها، غرق خواب شدم. غرق خواب... صبح بود که طبق عادت، اخبار را چک می‌کردم. خبری سهمگین سیلی‌ محکمی به صورتم زد. غرق در بهت و حیرت بودم. یعنی همه خبرگزاری ها دروغ می‌گفتند؟ این اتفاق نمی‌توانست راست باشد... واقعا حاج قاسم پر کشیده بود؟ نه ممکن نبود. باور نمی کردم... به یکباره کوهی از غم سراسر وجودم را فرا گرفت، جسمم دیگر تاب نگهداری طفلکم را نداشت. لحظاتی که تمام ایران پای تلویزیون بودند تا شاید بشنوند خبر دروغ بوده، در بیمارستان با چشمانی گریان، پسرم را به دنیا آوردم و در آغوش گرفتم. لحظه‌ای که پرستار پرسید: «خوشحالی؟» هرگز از ذهنم پاک نمی‌شود. مگر آن روز می‌شد خوشحال بود؟! من سراسر غصه بودم. پرسیدند نام کودک چیست؟ من از سال‌ها قبل طفلم را علی صدا کرده بودم ولی آن روز جواب دادم نمی دانم. من نام کودکم را نمی‌دانم. اما ندایی از اعماق وجودم نام قاسم را فریاد می‌زد. فریاد می‌زد و اشک می‌ریخت. فرزندم نام گرفت تا شاید حاج قاسم دیگری بشود برای وطن، برای رهبر، برای مقاومت وقتی تمام ایران، شهر به‌ شهر حاج قاسم را بدرقه می‌کرد، من از شیره جانم به قاسمم می‌نوشاندم و نفرت و خشم از استکبار و ستمگر را در وجود فرزندم، پرورش می دادم. حالا امروز سه‌ سال است که نام حاج قاسم در خانه ما پرتکرارترین واژه است. سه سال گذشته، زمانی به اندازه زندگی پسرم قاسم... و من همچنان در حال تورق هر کتابی هستم که عطر حاج قاسم دارد. شاید راز مادرش را روزی بفهمم. راز قاسم پروری... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
یک دنیا آرامش.... از ۱۵ سالگی خواستگار زیادی داشتم و تا مدتها خانواده بهم نمی‌گفتن یا به راحتی خودشون رد می‌کردن و این باعث شد من به گناه هایی بیوفتم که فقط و فقط خدا میدونه که هنوزم بعد از سالها و بعد از توبه و انابه ی بسیار، نمیدونم توبه م پذیرفته شده یا نه. و حتی اگر پذیرفته شده آثار اون گناه و بار روانیش رو من هست. بعد از ورود به دانشگاه خودمو مشغول فعالیتهای بیرون کردم و مدام میومدم از دوستام که ازدواج کردن یا بچه دار شدن تعریف می‌کردم تا اینکه بعد از ۲۱ سالگی، پدر و مادرم تصمیم گرفتن حداقل خواستگارها رو راه بدن به خونه... بعد از اون هم سخت گیری های خانواده بود چه مالی چه ظاهری و چه اخلاقی و دینی... ولی خدا رو شاهد می‌گیرم که خودم هیچ وقت خواستگاری رو بخاطر ظاهرش یا شرایط مالیش رد نکردم و اتفاقا از طرف پسرها هم می‌دیدم که خانواده شون سخت گیری بیشتری دارن تا خود آقا پسر. برای نمونه خواستگاری که موضوع رو با استادم مطرح کرده بود و ایشون فضایی رو فراهم کردن ما توی دفتر کارشون یکی دو ساعت آشنایی داشتیم ولی خانواده اون پسر وقتی اومدن عیب‌هایی گذاشتن رو من و بعدها فهمیدم که اون آقا ازدواج کردن و در شرف طلاق بودن متاسفانه و در حسرت زندگی ای که فکر می‌کردن با حضور من میتونه به رشد و خوشبختی شون منجر بشه. و اما من هم در ۲۴ سالگی سال ۹۴ با همسرم آشنا شدم باز به واسطه همون استادم. همسرم شرایط اقتصادی خودشون و حتی خانواده شون سخته ولی بخاطر دین مداری و اخلاقشون یک دنیا آرامش داریم تو زندگی مون و من خودمو خوشبخت ترین زن دنیا میدونم... با حضور سه فرزند که خدا برکت بده بهشون😉 همسرم همیشه میگن کاش ما ١٠ سال زودتر با هم آشنا می‌شدیم و من حسرت ازدواج توی ۱۴-۱۵سالگی به دلم هست و کاش زودتر شروع میشد این زندگی شیرین و من هم دچار مشکلات خاص اون موقع نمیشدم. اون وقت تجربه زندگیم بیشتر می‌بود، انتخاب رشته م هدفندتر می‌بود، حوصله و نشاط بچه داریم بیشتر و در سن ۳۱ سالگی به جای ۳تا بچه، تعداد بیشتری بچه داشتم و در شرف مادر زن شدن😍 تو رو خدا به پدر و مادرا بگین خودشونو همه کاره فرزندانی که امانت الهی هستن در دستانشون ندونن و همون طور که برای رفع نیازهای مادی فرزندانشون تلاش میکنن، نیازهای عاطفی و جنسی شون رو هم به رسمیت بشناسن و با فراهم کردن به موقع شرایط، دین و ایمان و پاکی بچه هاشونو حفظ کنن. آدمها راه رفع نیازهاشونو یاد میگیرن... دختری که آشپزی بلد نیست یاد میگیره، پسری که تا حالا یه نونوایی نرفته، یاد میگیره چه خونه پدر چه خونه خودش...چیزای دیگه رم یاد میگیره متاسفانه چه خونه پدر، چه خونه خودش. الان هم که دیگه بعضی والدین راضی به ارتباط حرام فرزندانشون از همون سنین نوجوانی هستن ولی راضی نیستن بچه شون ازدواج کنه و با حلال خودش باشه. خدا راه برای گناه نکردن زیاد گذاشته ما با ندونم کاری هامون سدش می‌کنیم. اون قدری که مادرها برای درس و دانشگاه دخترشون حساسن به آموزش مهارتهای زندگی و همسرداری حساس نیستن... اون قدری که مادرها به درآمد و تیپ پسرشون و خوشگلی عروسشون اهمیت میدن به مهارتهای زندگی و همسرداری پسرهاشون اهمیت نمیدن. خدا توفیق بده ما تصمیم داریم بچه هامونو تو همون نوجوانی به لذت ارتباط با چهارچوب و شرعی با محرم خودشون تشویق کنیم و شرایط مناسبش رو هم فراهم کنیم به امید خدا. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌از جمله مصیبت های ناشی از کم جمعیتی.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
💥کلید اسرار... ۲۳ بودم که ازدواج کردم، همسرم ۶ سال از من بزرگتر بود، تو دوران عقد، در اولین رابطمون خدا خواسته بادار شدم و با واکنش های تند و شدید همسرم، خانواده اش و مادرم مواجه شدم و تنها کسی که بعد از فهمیدن، پشتم بود برعکس تصورم، پدرم بود. پدرشوهرم می‌گفت اگر سقطش نکنی، عروسی بی عروسی اما اگر سقط کنی عروسی میگیرم که همه شهر رو دعوت کنم. اگر سقط نکنی من هیچ حمایتی نمیکنم و بهم گفت اصلا این بچه مال پسر من نیست. بخاطر بچه ام همه رو ترک کردم و رفتم مشهد، بچمو سپردم به امام رضا چهار روز همه ازم بی خبر بودن و خانواده دنبالم می گشتن، تا آخر به بابام گفتم کجام و گفت برگرد همه چی پای من، خودم مراقبتم، مراقب خودت و کوچولوت... برگشتم و تا پنج ماه باردار بودم که رفتم خونه خودم، همه ی فامیل و آشنا ترکم کرده بودن اما برام مهم نبود، خانواده همسرم منو اصلا قبول نداشتن نه احترامی نه توجهی همه وسایل خونه رو بابام گرفتن و من تمام آرزوهامو پشت سر گذاشتم بخاطر اینکه که فقط دخترمو داشته باشم. روزایی سختی بود همسرم برای آشتی پیش قدم شد تو ۶ ماهگی، رفتیم خونه خودمون پدرم گفت خودم عروسی میگیرم اما اونا گفتن نمیان و نمی ذارن همسرم هم بیاد، این شد که من از تمام آرزو هایی که برای عقد و عروسی و خرید داشتم، گذشتم. هیچی برام نگرفتن حتی یک حلقه طلا و من با یک دنیا آرزوی از دست رفته زندگیمو شروع کردم. همسرم بی تفاوت، بی محبت و سخت گیر شده بود اما بازم من با دخترم حرف می‌زدم و می‌گفتم فقط به عشق تو تحمل می‌کنم. کوچولوی من سال ۹۸ دنیا اومد اما خانواده شوهرم و فامیلاشون نیومدن دیدنم نه برای من نه برای بچم هدیه نگرفتن، باز هم مهم نبود. اعتقاد اونا اینه که بچه کمش خوبه، همسر منم تو اون خانواده بزرگ شده بود و تفکرش همین بود، دخترمو تحقیر می‌کرد و هر وقت اذیت می‌کرد، دعواش می‌کرد. برای یک چایی ریختن رو فرش، کلی نفرینش می کرد و می گفت اگر قرار بچه های بعدیم مثل تو باشن من بچه نمیخوام. یک بار تو دوسالگی دخترم، احتمال دادم باردار باشم، همسرم هی میگفت دارو بخور که اگر بچه است سقط شه و منو خیلی اذیت می‌کرد تا خود خدا خواست و بچه ای بهمون نداد اما من همون شب که بهم گفت تو دوست داری مثل گوسفند یک سره بزایی، رو به رو حرم وایستادم و نفرینش کردم که خدایا حسرت پدر شدن دوباره رو به دلش بذار... و الان که دخترم ۳ سال و ۷ ماهشه یک سال و نیم هرچی اقدام می‌کنیم، خدا بهمون فرزندی نمیده، همسرم به طرز عجیبی دیگ نمیتونه بچه دار بشه و الان خودش و خانوادش پشیمونن از اینکه ناشکری کردن و هر چی نذر و نیاز و دکتر فایده نداره. حتی این ناشکری باعث شد پدرشوهرم و مادرشوهرم از هم جدا بشن و زندگیشون بهم بریزه، بخاطر ظلمی که در حق منو و بچم کردن درضمن مثلا من تک عروس خانوادم و همسرم تک پسره. و الان دختر من شده عزیز دلشون اما انگار دخترم اون روزا یادشه و با وجود تلاش من بازم نسبت به خانواده همسرم بی تفاوته حتی نسبت به همسرم چون هنوزم همسرم با دخترم رابطه خوبی نداره و یکسره دعواش می کنه با وجود اینکه همسرم دخترمو دوست داره و عاشقشه آقایون شما را به خدا، با دقت تر رفتار کنید شاید برای شما خیلی چیزا شوخی باشه اما دل واقعا میشکنه و چوب خدا صدا نداره... دخترم من یک تک فرزند شده که حسرت خواهر برادر به دلش موند و همش تو رویاهاش با داداش و آبجیش داره بازی میکنه و منم دل شکسته از اینکه دیگه نمیتونم مادر بشم.😭 ولی خداروشکر خداروشکر که اون موقع به حرفشون گوش نکردم و الان این دلبر طناز مامانی رو که همدم منه، دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌آخه چراااااااااا... ؟!!! 👈 وقتی یه دختر ٢١ ساله می خواد ازدواج کنه و یه عده تلاش می کنند تا منصرف بشه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌راه بی بازگشت... به لطف خدا هیچ وقت اجاره نشین نبودم اول که طبقه بالا خونه پدرشوهرم بودیم بعد سه سال یه تیکه زمین خریدیم و شروع به ساخت کردیم و ماشین هم داشتیم در کل شکر خدا زندگیمون خوب بود و از این نظر مشکل نداشتیم تنها مشکلی که باعث می‌شد من سخت مخالف بچه دوم باشم، ترس از بارداری بود. پسرم سه سال و نیم داشت که خداخواسته باردار شدم. (واقعا اگه دست خودم بود دیگه بچه دومی در کار نبود لطف خدا و خواست خودش بود) بارداری دومی سخت تر از اولی بود اینقدر که همسرم می‌گفت بریم سقطش کنیم اما من مخالفت کردم و گفتم تحمل میکنم، خلاصه دختر گلم شهریور ۱۴۰۰ به دنیا اومد به زندگیمون شیرینی مضاعف داد. اما دیگه هم من، هم همسرم خیلی مصمم تر بودیم که دیگه بچه نمی‌خواهیم، می گفتیم هم پسر داریم و هم دختر دیگه بسه و از ترس اینکه دوباره ناخواسته باردار شم، همسرم عمل وازکتومی انجام داد😔 اولش گفتیم این عمل قابل برگشته و اگه پشیمون شدیم با یه جراحی دیگه مشکل حل میشه اما دکتر طوری عمل کرده بود که دیگه راه برگشت نداره و ما دیگه بچه دار نمیشیم الان دخترم یک سال و نیمه هست و پسرم تقریبا شش سالشه در ظاهر من خیلی خوشحالم و همسرم راضی اما در اصل هر دو پشیمونیم. انقدر ویار بهم فشار آورده بود که نقاط قوت همچین بارداری رو ندیدم، نه قند بارداری داشتم، نه فشار، نه هیچ مریضی دیگه ای. زایمان راحت، به لطف خدا بچه های سالم و باهوش. الهی خدا حفظشون کنه ❤️ من دیر با این کانال آشنا شدم وقتی تجربه های بقیه رو خوندم تازه فهمیدم مشکل یعنی چی، ویار خیلی سخت بود ولی گذرا بود و شیرینی بچه ها ‌ تلخیشو می‌گرفت. کار ما که از کار گذشت ولی اینا رو نوشتم تا یه خانواده ی دو فرزندی دیگه این اشتباه رو تکرار نکنن که آخرش فقط پشیمونیه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
مادری.... قبل از اینکه مادر بشم تو حال و هوای دیگه ای بودم، خیلی خودخواه بودم و فقط به فکر راحتی و خوش گذرونی خودم بودم. اولین دخترم که به دنیا اومد، خیلی سخت گذشت بهم، چون خواب راحت و بیرون رفتن و با دوستا بودنم کم شده بود، ولی توی این سختی ها من داشتم بزرگ میشدم و انگار خدا لطفش رو شامل حالم کرده بود و من یک آدم دیگه ای شده بودم. صبرم زیادتر شده بود، از خودگذشته شده بودم و هر چی بیشتر می‌گذشت، دلم می‌خواست بیشتر وقتم رو برای دخترم بذارم. من مادر شده بودم و دنیام عوض شد. دیدگاهم نسبت به زندگی رنگ دیگه ای به خودش گرفت و با تمام وجودم از سختی های بچه داری لذت می‌بردم تا اینکه بعد از ۴ سال دختر دومم به دنیا اومد و به لطف خدا و زیاد شدن اطلاعاتم، با رفتن به کلاس های تربیتی و مطالعه کردن، بچه داری خیلی برام راحت تر شده بود و تو تمام لحظه ها حضور خدا رو کنار خودم احساس می‌کردم. خودم هم باورم نمیشه مادر شدن اینقدر باعث رشد روحی انسان میشه... الان هم از خدا خواستم باز هم لطفش رو شامل حالم کنه و برای بار سوم طعم شیرین مادر بودن رو بچشم همیشه این جمله تو گوشمه: "ما بچه ها رو بزرگ نمی‌کنیم اونا ما رو بزرگ می‌کنند" 👈 آیت الله حائری شیرازی: "خداوند به وسیله فرزند، پدر و مادر را هم تربیت می کند." کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
دکتر رقیه آهنگری... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
ساده اما صمیمی... وقتی بچه بودم، خانواده ما و دوتا از عموهام توی یه خونه حیاط دار بزرگ زندگی می کردیم، خونه هامون بهم چسبیده بود و یه در چوبی بین خونه هامون بود که عیدا اون در باز میشد😍 تو عالم بچگی چه کیفی می‌کردیم، از این خونه به اون خونه می دویدیم😊 اون روزا وقتی تو سرمای زمستون، گرسنه از مدرسه می اومدیم خونه، تنها خونه ای که همیشه بوی غذا ازش بیرون می اومد خونه ی عمو بزرگه بود که بچه هاش کیف دنیا رو می‌کردن، دور علاالدین غذای آماده رو می خوردن😋 اون عموم از همه وضع مالیش بدتر بود اما زن عمو جان ☺️ همیشه با کمترین امکانات از صبح زود یه غذای ساده، مثل آش، یتیمچه، کوکو و...حاضر می‌کرد تا بچه هاش معطل غذا نمونن. اون روزا زن عمو، از نظر ما بهترین مادر دنیا بودن. الان که از بچه هاش میپرسم میگن شیرین ترین دوران رو گذروندن و هیچ وقت احساس نداری نکردن. اون زمان کتک زدن بچه ها امری عادی بود😒اما زن عموم با وجود شیطنت بچه هاش، هیچ وقت بچه هاشو نمیزد، فقط اخم می کرد و بچه هاشم تمام تلاششونو می کردن که همیشه لبخند به لب مادرشون بمونه🤩 منم از ایشون برای تربیت بچه هام الگو گرفتم و دوست دارم مثل ایشون صبور و مهربون باشم😍 اون روزا وقتی قرار بود کسی از جاری ها بچه دار بشه بقیه بسیج می شدن برای پرستاری از اون و بچه هاش 😊 تو کارای خونه تکونی و شادی و... همه باهم بودن و بهم کمک می کردن... پدربزرگم ١١ تا بچه داره که هر کدوم حداقل ٧ تا بچه دارن به جز دوتا پسر آخری😔که یکیش بابای منه... موقع بازی کردن تو حیاط همیشه حداقل ۸ تا بچه بودیم که توی دورهمی ها تعداد بچه ها بالای۳۰ نفر بود، آخه بابابزرگم ۷۴ تا نوه دارن 😁 که اون زمان یه تعدادی شون ازدواج کرده بودن وقتی همسر و بچه های اونا هم شب عید میومدن، بیشتر از ۱۰۰ نفر می شدیم😂😍 یه اتاق خیلی بزرگ داشتیم که مال پدربزرگم اینا بود که بیشتر وقتا بزرگترها دورهمی داشتن اونجا، ما هم تو حیاط بودیم، تیم فوتبال واسه پسرا😄 خاله بازی هم واسه دخترا... من عاشق پدربزرگ خدا بیامرزم بودم، همیشه مشتاق خدمت به ایشون بودم و الان به برکت دعای خیر ایشون زندگی خوب و بچه های خلف دارم الحمدلله 🤲😍 اون موقع ها هر وقت بوی پلو خورشت تو خونه می پیچید، نوید اومدن مهمون یا شب میلاد ائمه و عید نوروز رو می داد😊😍 ماه رمضون هر کی هر چی واسه خودش درست کرده بود واسه سحری یا افطار، می آورد دورهم می خوردیم😋 دم اذون یهویی تق تق تق مهمون نمی خوای؟ یکی آش تو دستش، یکی نون بربری، یکی سبزی و... 😍 یادش بخیر.... بزرگ تر که شدم، موقع ازدواجم، بین کلی خواستگار، مادرم به خاطر شناخت خوبش از پسرعموم اصرار داشت که حتما باهاش ازدواج کنم😊 تو همون حیاط بزرگ خاطره انگیز عروسی گرفتیم و با یه شام ساده به فامیلای نزدیک که حدود دویست نفر بودیم😂😁 زندگی مشترک مون رو شروع کردیم😍 مزه شیرین اون روزا باعث شد منو همسرم با اینکه کار خوب و خونه از خودمون تو تهران داشتیم، برگردیم به زادگاهمون و با برادر و پدر همسرم یه زمین بزرگ بگیریم و توش سه تا خونه بسازیم با حیاط مشترک... الانم با جاری عزیزم از خواهر صمیمی تر هستم😍 بچه ها هم که خداروشکر همیشه همبازی دارن🤩 منو جاری عزیزم هم باهم همون جوریم، وقتی بچه ام به دنیا اومد، مثل یه خواهر ازم مراقبت کرد، وقتی هم ایشون عمل جراحی داشتن، با اینکه باردار بودم هم از بچه هاش نگهداری کردم، هم از خودش پرستاری... 😍 وقتی خونه هم میریم بدون ریخت و پاش از هم پذیرایی می کنیم و فوری بلند میشیم و تو کارها کمک حال هم هستیم😊 و وقتی جایی دعوت داریم از لباس و کفش هم استفاده می کنیم☺️ خلاصه جاتون خالی، ما سادگی و صمیمت گذشته رو حفظش کردیم و با خودمون به دنیای مدرن امروز آوردیم😍😊 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
رویای مادری... کانال کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075