eitaa logo
تجربیات ،زندگی بانوی بهشتی
15.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
68 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @Khandehpak @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @farzandbano @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @sotikodak @didanii تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۵۴ بنده متولد سال ۶۴ هستم، سال ۸۲ با پسر عموم که ۲ سال از خودم بزرگتر بود و هر دو از سادات هستیم، ازدواج کردم. چون اوایل ازدواج تو خونه پدرهمسرم زندگی می‌کردیم، فکر بچه نبودیم و تصمیم داشتیم هر وقت خونه خودمون رفتیم به بچه فکر کنیم. گذشت و بعد از ۲ سال یه سوییت کوچک ساختیم و رفتیم به حساب تو خونه خودمون و ما برای بچه دار شدن اقدام کردیم و برخلاف تصورمون همون ماه اول باردار شدم چون اطرافیان و دوست و آشناها میگفتن چند سال جلوگیری کردی به این زودی باردار نمیشی. اون زمان تو شهر ما دکتر زنان و زایمان نبود و باید به شهرهای هم جوار که تقریبا دور بود برای چکاپ میرفتیم ولی چون ماشین نداشتیم و هزینه رفت و برگشت زیاد میشد من تا ماه هفتم اصلا دکتر نرفتم و ماه هفتم با یک تیر دو نشون زدم و رفتم به شهر تا هم از سلامتیش مطلع بشم و هم از جنسیتش بالاخره بعداز ۹ ماه انتظار دخترخوشگلم سال ۸۴ به دنیا اومد😍 واقعا راسته که میگن دختر برکت میاره چون با اومدن دخترم مشکلاتی که بین منو و همسرم بود برطرف شد و خونه مون که نیمه ساز بود تکمیل کردیم و دخترم که ۴ ساله شد، ماشین خریدیم و خدا رو شکر زندگیمون روز به روز بهتر شد. وقتی ماشین خریدیم به همسرم گفتم ما که خداروشکر الان اوضاع مالی مون بهتر شده، پس بیا برای بچه دوم اقدام کنیم اونم استقبال کرد و دوباره مثل دفعه اول خیلی زود باردار شدم و بابت این مسئله که بدون دوا دکتر و انتظار باردار میشدم خدا رو شکر میکردم🤲 ولی من بر خلاف بعضی از دوستان که میگن دختر داشتیم و رژیم پسرزایی می‌گرفتیم هیچ رژیمی نگرفتم و همه چیزو سپردم به خدا و.... تو این بارداری هم مثل دفعه اول یکبار فقط رفتم سونو و دکتر گفت بچه سالمه و پسر... خیلی خوشحال شدم چون همسرم دلش خیلی پسر میخواست🥰 سال ۹۰ پسرم دنیا اومد که نذر کرده بودم اگه پسر باشه اسم امام حسین علیه السلام بذارم روش و اسمشو سیدحسین گذاشتم. وقتی پسرم ۵ ساله شد من دوباره به همسرم گفتم بریم تو فکر سومی😜چون خودم خیلی بچه دوست دارم ولی همسرم مخالفت کرد. اون موقع ۳۰ سالم بود گفتم دیگه چند سال دیگه سنم میره بالا و احتمال بارداری کم میشه و اونم میگفت که همین دوتا بسه و هیچ جوره راضی نمی‌شد. تا اینکه بنده یک سال پیش با کانال دوتا کافی نیست آشنا شدم و لینکشو به همسرم فرستادم، واقعا تحت تاثیر تجربه ها و پیامهای گروه قرار گرفت و راضی شد که سومین بچه رو بیاریم😍 وقتی اقدام کردیم فکر نمیکردم به این راحتی باردار بشم چون پسرم ۱۴ سالش بود و خودم ۳۹ سالم بود ولی خواست خدا بود که خیلی زود باردار بشم و تا ۵ ماهگی به هیچ کس نگفتم که باردارم چون میدونستم مورد تمسخر قرار میگیرم 😔 و همین هم شد. وقتی به دوست و آشناها میگفتم همه میگفتن تو پیری یادت اومده یا میگفتن دخترت ۱۸ سالشه الان باید نوه بزرگ کنی، یا میگفتن تو این سن یه بچه عقب افتاده میاری😔 تو هفته ۱۴ بارداری که سونو ان تی رفتم دکتر گفتن بچه سالمه ولی چون سن تون بالا هست یه آزمایش غربالگری بده تو آزمایش غربالگری که هنوز جوابشو دارم گفتن احتمال سندروم داون وجود داره و باید آزمایش آمینوسنتز بدی، منم که شب و روزم گریه شده بود 😢😢 چون در مورد آمینوسنتز شنیده بودم که احتمال سقط بچه وجود داره و.... ولی من تسلیم نشدم و آزمایش ندادم👍👍 فقط نذر و نیاز کردم و از خدا خواستم که بهم بچه سالم بده و بعداز ۹‌ماه انتظار سخت و پر استرس اسفند ۱۴۰۳ خدا یه پسر سالم و دوست داشتنی بهم داد که اسمشو سیدرضا گذاشتم و الان که پسرم دوماهشه هرروز خدا رو بابت این دسته گل هزاران مرتبه شکر میکنم🤲🤲 خواهر و برادرش که اوایل بارداری مخالف بودن و با من دعوا میکردن الان عاشقش هستن و همین بچه فضای خونه مون رو گرم کرده❤️ ان شاءالله به امید خدا، پسرم دو سالش بشه میخوام برم فکر چهارمین بچه😊 هم نسل شیعه و سادات رو زیاد کنم هم یه همبازی به پسرم بیارم چون با خواهرو برادرش فاصله‌ سنیش زیاده که ان شاءالله ایندفعه دختر باشه و جنسمون جور بشه😊 در آخر از کانال خوبتون تشکر میکنم 🙏از دوستانم میخوام گول آزمایشات غربالگری رو نخورید و برای فرزندان منم دعا کنید که خدا حفظشون کنه و یار واقعی امام زمان باشن🤲🤲🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۶۱ سال ۱۳۹۱ من و همسرم هردو تو مسجد فعالیت داشتیم که من مورد پسند خانواده همسر قرار گرفتم. بهمن ماه از من خواستگاری کردن و بعد چندبار رفت و آمد جواب مثبت گرفتن. سال ۹۲ عقد و سال بعدش عروسی کردیم. همسرم طلبه بود و من همسر بعد از عروسی برای زندگی از تهران به قم رفتیم. اون اوایل من سه روز اول هفته میرفتم دانشگاه و سه روز خونه بودم. روزهای سختی بود ولی تمام شد و یک سال ونیم بعد ازدواج متوجه شدم باردارم. سال ۹۵ من و همسر، همچنین خانواده همسرم، عشق دختر بودیم و منتظر روز تعیین جنسیت که ایام ولادت حضرت معصومه متوجه شدیم نی نی مون دختره😍 اینقدر خوشحال شدیم که نگو... اون موقع خانواده همسر نوه دختر نداشتن و خیلی خوشحال منتظر اومدن دختر قشنگم شدیم که چون هم قم ساکن بودیم و هم تو ایام ولادت متوجه دختر شدنش بودیم اسمش رو معصومه خانوم انتخاب کردیم. خیلی اوضاع خوب بود تا روز تولد که به خاطر یه سری شرایط من سزارین شدم. بعد زایمان متوجه شدیم دخترمون یه بیماری مادرزادی قلبی سختی داره که باید هرچه زودتر عمل بشه. بیمارستان بستری بود ولی شرایط سخت بود و چهار روز بعد تولد دقیقا روز وفات حضرت معصومه دختر قشنگمون آسمانی شد. خیلی حال هر دوتامون و خانواده هامون خراب بود. من برای زایمان رفته بودم تهران و بعدش برگشتم قم با همسر تنها روز های سختی بود. هر دو سعی میکردیم حال هم دیگه رو خوب کنیم. از طرفی ترس داشتیم برای بچه دوم ولی بعد یک سال از اون اتفاق من باردار شدم. هم استرس هم ترس هم خوشحالی، حس های عجیبی بود و اطرافیان هم به خاطر دلسوزی یا هرچیزی که ما بیشتر مراقب باشیم، اتفاقات گذشته رو مدام برای ما مرور میکردن که واقعا قشنگ نبود. سال ۹۷پسرمون دنیا اومد، خیلی خوب بود ولی همش حس از دست دادن داشتیم و به خاطر زردی که داشت و خانواده ها چشمشون ترسیده بود خیلی خیلی ما رو تخت فشار قراردادن و با حرف ها و...و اون اوضاع خودم خیلی شرایط برامون سخت میکرد و باعث شد کمی به افسردگی دچار بشم. الان همه اون آدم سر زندگی خودشون هستن فقط روز های مارو تلخ کردن کاش بیشتر مراقب زبان هامون باشیم. خب برسیم سر جاهای خوبش پسر بزرگ مون سه سال و نیمه بود، ما سوپرایز شدیم دیدیم بله خدا داره دوباره ما رو صاحب فرزند می‌کنه.😍 سال ۱۴۰۱ پسر دوم به دنیا اومد. خداروشکر حالمون خوب بود و روزها می‌گذشت و ما به خاطر کار تبلیغی طولانی مدت همسرم اومدیم اطراف تهران ساکن شدیم و فعالیت همسرم ادامه دار شد. روز ها می‌گذشت و از کنار هم بودن لذت می‌بردیم ولی پسر بزرگ ام همش دعا میکرد خدا دوباره بهمون نی نی بده😍 پسر دومیم یک سال و نیمه بود که من متوجه شدم باردارم و خیلی خیلی شوکه شدم. چون هم منتظر نبودم و هم این که اربعین بود می‌خواستیم بریم کربلا همه کارامون رو کرده بودیم. بارداری یکم منو به شک انداخت ولی دکترم گفت میتونی بری ولی مراقب باش. داشتیم ساک آماده میکردیم که اوضاع بارداری من ناجور شد. پیش سه تا دکتر متخصص زنان رفتم که هرسه تاشون شوکه شدن وقتی متوجه نتیجه سونو شدن که بچه زنده است در ۹ هفتگی ولی یه لخته خون بزرگ کنار بچه است و هر روز احتمال سقط بود و من باید استراحت می‌کردم. ولی به خاطر پسر کوچیک ام استراحت که نشد هیچ باید همش بغل میکردم کلی هم پله داشتیم. سپردم به خدا گفتم راضی ام به رضای خودت بهمون لطف کردی خودت نگه دار برام. خانم دکتر که هر ماه بابت شرایط سخت جنین باید میرفتم سونو، بهم میگفتن زنده موندن جنین معجزه است یه پسرکوچولو که به قول دکتر برای زنده موندن تلاش می‌کرد. تا پنج ماهگی اون لخته کوچیک نشده بود جای نگرانی بود. بعد رفته رفته کوچیک شد و از بین رفت و گل پسر سوم ما به لطف و عنایت خدا به دنیا اومد و حال وهوا خونه عوض رو کرد. خداروشکر میکنم که حتی یه لحظه ام به سقط فکر نکردم و برکت گل پسرمون زندگی مون رو فراگرفت. من همیشه فکر میکردم چرا ما خونه و ماشین بهتر نمی‌گیریم با وجود بچه ها ولی این گل پسر بهم نشون داد برکت زندگی همیشه مالی نیست. رزق معنوی و مالی این گل پسر برامون زیاد بوده خداروشکر با وجود همه نعمت ها، روزهای سختی هست، به خاطر فاصله کمی که دارن و دوتا پسر بازیگوش و نوزاد دوماهه سخته ولی همین که حس کنی خدا بهت نگاه می‌کنه حالت خوبه خداروشکر انشاالله روز های خوب برای همه برسه بتونیم از امتحانات خدا موفق بیرون بیاییم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۳ من آدم مذهبی نیستم یعنی بودم خیلی وقت بود که خودمو خدارو گم کردم. عزیزانمو از دست دادم و عصبانیم از بی کسی و دربدریم ولی خدا معجزشو برام نشون داد. بعد چندسال بیماری سخت مادرمو از دست دادم. پدرمم دوسال پیش شبونه رفت خرید، یه لات از خدا بی خبر بهش حمله کرده پدر عزیزم با اون قلب مهربونش پر کشید💔 چندسال پیش به انتخاب خودم و رضایت پدرم و برادرم ازدواج کردم. هرکسی میدید میگفت شما خیلی خوشبختید ولی همسرم دوقطبی بود و خیلی اذیتم میکرد. همش بهم میگفت نازا، کلی دکتر رفتیم حتی دیگه خسته شد و خودم دکترای مختلف و درمانای مختلف رو امتحان میکردم تا اینکه بهم‌ گفتن اصلا تخمک ندارم و باروری من غیر ممکنه و همسرم بدتر شد. دیگه جدا شدم، دوسال بود تنها زندگی میکردم. افسردگی گرفتم و فقط دو شیفت میرفتم سرکار و خونه برام خوابگاه بود. فقط میخواستم تو سکوت و تنهایی زندگی کنم تا پسری خیلی پاپیچم شد. محل کارمو چندبار عوض کردم. پیگیرم بود خانوادمو پیدا کرد. پدرم بعد چندبار مخالفت، بهش گفت دختر من بچه دار نمیشه، قیدشو بزن اما ایشون گفتن برام اهمیتی نداره من قبلا ازدواج کردم یه دختر دارم و بچه نمیخوام. ما ازدواج کردیم و همون ماه اول متوجه شدم باردارم. پدرمو که از دست دادم پسرم رو باردار بودم. الانم ۵روزه دختر دومم بچه سومم دنیا اومده و اگر این معجزه نیست پس چیه🥲 اطرافیان خیلی آزارم میدن، حرف میزنن که چه خبره و بچه نیار. ۳۰سالت نشده ۳تا بچه زیاده ولی من به همه میگم من ۵تابچه میخوام. اصلا حرفاشون برام اهمیت نداره. من پدرمادر خواهر ندارم. برادرم ارثمو کشیده بالا، اما حالا من خانواده دارم و نمیخوام بچه هام مثل من تنها باشن. لااقل اگر روزی من نبودم همدیگرو داشته باشن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۸۳ خدا را هزار مرتبه شکر من ۳تا دختر ناز دارم. وقتی جنسیت فرزند سومم رو متوجه شدیم که دختر هست، همسرم گفتن خدا را شکر که اگه خدا نمیخواست به ما یکی از دو جنس رو بده، اون جنس دختر نبود و خدا به ما لطف کرد و دخترو داد. این مسئله تکراری رو همتون می‌دونید زخم زبونای مردم، خانواده شوهر، خواهر شوهرا و جاریا. من و همسرم خیلی بچه دوست داشتیم و داریم ولی متاسفانه حرف‌های خانواده همسرم به من فشار آورد و مانع شد که بیشتر از ۳ فرزند داشته باشم حتی زمانی که فرزند سومم به دنیا آمده بود، خواهرشوهرم که برای دیدنم به منزلمون اومده بود میگفت اگه عاقل باشی دیگه هیچ وقت بچه‌دار نمیشی، خیلی سخته که به جای تبریک همچین جملاتی رو بشنوی. همسرم میگفتن بیا بچه دار بشیم. کی میتونه مثل ما دختر با حجاب چادری تربیت کنه؟! اما من گوشم بدهکار نبود، دوروبرمون همه یا یکی داشتن یا دوتا و همم پسر داشتن و به همین دلیل بعضیاشون راحت ناشکری و زبون درازی میکردن(هنوز که هنوزه من دلیل این تبختر رو نمی‌فهمم اینکه چرا یکی به خاطر نعمتی که خداوند صلاح دونسته و بهش عنایت کرده و تازه این اول راهه و قراره از اون نعمت در آخرت ازش بازخواست بشه به دیگران فخر فروشی میکنه و یه نگاه از بالا به پایین داره) اینکه چرا خانم ها را به جایی برسونیم که جنس خودشون رو پست‌تر بدونن و وقتی پسر به دنیا میارن بگن آخیش از شر حرف مردم راحت شدیم. من همیشه فکر میکنم همونطور که آیه قرآن میگه مال و فرزندان زینت زندگی دنیا هستند این یه حقیقته اگر باور کنیم. شما وقتی به یک سفر کوتاه میرید توی اتاق هتل براتون مهم نیست که فرش زیر پاتون چه شکلیه یا پرده اتاق چه رنگیه چون اونجا رو منزلگاه می‌دونید و میدونید که همیشگی نیست و به زودی سفرتون به پایان می‌رسه. ما چرا به این دنیا اینطوری نگاه نمی‌کنیم؟! خیلی جالبه که بعد از سالها با مطرح شدن مسئله فرزندآوری و عنوان شدن مشکلاتی که کاهش جمعیت می‌تونه در کشور ایجاد کنه یهو خواهر شوهرای من به خودشون اومدن و دیدم که دارن تبلیغ می‌کنند برای فرزندآوری و رو به من و جاری هام میگن بچه بیارید(البته بگم ها هنوز هم از اینکه من پسردار بشم ناامید نشده بودن و میگفتن شاید چهارمیش پسر بشه) من در دوره چله مادری استاد عباسی ولدی شرکت کردم تحول عجیبی برای من اتفاق افتاد یه دفعه به خودم اومدم دیدم به خاطر حرف مردم که پشیزی ارزش نداره این همه سال علیرغم علاقه همسرم و سه تا دختر عزیزم به یه نی‌نی کوچولوی با کنمک و علیرغم این همه اصرار فرزندانم و همسرم در این ۱۰ سال من به خاطر حرف مردم خودم را از همچین نعمتی محروم کردم. با خودم گفتم من که دستم خالیه عملی ندارم این همه آرزو می‌کنم به مقام شهدا دست پیدا کنم، خوب بسم الله اگه می‌خوای جهاد کنی راهش بازه، بچه‌دار شو. احساس قدرت عجیبی میکردم،نمیدونید چقدر مشتاق بودم، دو تا دختر دیگه داشته باشم قدو نیم قد، چقدر حسرت میخوردم از این کوتاهی و از این ضعف ایمانم، خیلی استغفار کردم،خیلی،از خدا خواستم من رو ببخشه و اگر صلاح میدونه دو تا دختر عزیز دیگه به من عنایت کنه🤲 به شدت مشتاقانه برای فرزندآوری لحظه شماری کردم، متاسفانه بعد از چندین ماه متوجه شدیم که همسر من دچار ناباروری شده و باید عمل بشه بعد از عملشون چندین ماه طول کشید تا خدا لطف کرد و من باردار شدم، نمی‌تونم بگم که چه شادی زاید الوصفی تو زندگیمون وارد شد. چقدر فرزندانم و همسرم و من خوشحال شدیم و خدا را شکر کردیم. اسمش رو حانیه گذاشتیم. مدام در مورد حانیه با هم صحبت میکردیم همه اعضای خانواده با او ارتباط برقرار کرده بودند و اسم او مدام توی خونه آورده می‌شد بعضی وقتا بچه‌ها باهاش شوخی میکردن همش میگفتند که خیلی منتظرشیم،واقعا تحمل اون چند ماه تا دنیا اومدنش سخت بود اما مصلحت الهی بر این تعلق گرفت که حانیه عزیز من به دنیا نیاد و در ۴ماهگی در شکمم از دنیا رفت، نمی‌تونم وصف کنم غمه سنگینی رو که تحمل کردم و می‌کنم. غم از دست دادن فرزند از یک طرف و حسرتی که خانواده دارند براش می‌خورند مخصوصاً دختر کوچیکم زینب از طرف دیگه واقعاً خیلی اذیتمون کرد و میکنه. دخترم زینب روزی چند بار از حضرت معصومه س میخواست که دو تا خواهر دوقلو بهش بده خیلی خوشحال بود خیلی امیدوار بود خیلی دعا میکرد اما مصلحت الهی نبود. لحظه‌ای که متوجه شدم این اتفاق افتاده تلخی اینکه چطور به زینب می‌خوام بگم و به اعضای خانواده کمتر از تلخی از دست دادن فرزندم نبود الان ۱۵ روزه که حانیه عزیزم رو از دست دادیم. امسال تو روضه اباعبدالله خیلی دل شکسته بودم. عزیز دلم رو به اربابم سپردم به خانم رقیه(س) جانم،به آقا علی اصغر(ع) جانم برام دعا کنید اگه خدا مصلحت میدونه جاشو برام سبز کنه. هرچند هیچ وقت هیچ کسی نمیتونه جای او رو برای من پر کنه. فدای دلت بشم یا حضرت رباب(س) .
۱۱۸۶ ۴تا فرزند داشتم که ناخواسته پنجمی رو باردار شدم. قبل اینکه برم ازمایش از خدا خواستم که باردار نباشم چون سر سومی خیلی حرف شنیدم بهم گفتن ماشین جوجه کشی😢 خلاصه رفتم و قرآن رو باز کردم معنی قرآن این بود ما از وعده ای که دادیم برنمیگردیم و من دیگه مطمئن شدم که باردارم و باید بپذیرم. هر چند مشکلات خیلی زیادی داشتم ولی به هر نحوی بود خودمو راضی کردم و گفتم خدا خودش داده، خودشم صبرشو میده. بعد از ۶ سال ونیم خیلی مراقب بودم ولی بازم😁☺️ فرزند ششم رو هم خدا بهم عنایت کرد. دیگه این‌بار خیلی ناشکری کردم. دور از خانواده با ۵تا بچه به هیچ کس نگفتم و چون ۴۲ سالم بود گفتم حتما میوفته و همین رو تو خلوت با خدای خودم میگفتم که تو این سن آخه چرا؟ وقتی رفتم قرآن رو باز کردم این آیه اومد که ما به همسر پیامبر وقتی پیر بود فرزند عطا کردیم. دیگه بازم گفتم خدا داره بهم هشدار میده. گفتم حتما بخاطر ضعفم بچه دور از جون مشکل دار میشه و میگن باید سقط کنم، هنوز این فکر تو سرم بود. همون لحظه از تلویزیون مسائل شرعی می گفتن، اینکه چند شرط داره که بچه رو سقط کنی و من که به شدت ترس داشتم از این مسئله، خلاصه که خدا یه جوری بهم فهموند بچه رو دادم، باید نگهش داری😁 اما من که هنوز بی‌قراری می‌کردم، یه روز که تنها بودم تا تلویزیون رو روشن کردم یه آیه از قرآن رو خونده بودن و داشتن معنیشو تکرار میکردن، ما از تو مراقبت خواهیم کرد... همه اینا برام آیه و نشانه بود همون لحظه از خدا خواستم کمکم کنه. الان چند ماهه بیرون نرفتم به خاطر حرف مردم که باز دلم نلرزه، دکتر خودم خیلی باایمان هست تمام بچه هام رو پیش این خانم رفتم ولی دکتر سونوگرافی کلی حرف زد بهم، اینکه خدا به انسان اختیار داده چون من بهشون گفتم خدا داده، اما ایشون میگفتن پس چرا من یکی دارم. دیدم خیلی داره تند میره گفتم اگه اختیار داریم، پس چرا اونایی که بچه ندارن نمیتونن کاری انجام بدن؟ چرا به هر دری میزنن خدا بهشون بچه بده! امیدوارم خدا به اون خانم دکتر هم چند قلو هدیه کنه که متوجه بشه اختیار دست کیه😁😂 بگذریم. به امید خدا چند روز دیگه دختر عزیزم بدنیا میاد. برام دعا کنین بچم سالم باشه و خدا صبرمو زیاد کنه تو تربیت و بزرگ کردن شون😍😍😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۹۱ متولد ۶۶ هستم و اولین فرزند خانواده، تک دختر بودم و سه تا برادر داشتم. ۱۹ سالگی با یک جوان ۲۰ ساله به طور سنتی ازدواج کردم. هیچ وقت تصور نمی کردم روزی بتوانم چندتا بچه بیارم ولی همسرم که مذهبی بودن از اول میگفتن باید نسل شیعه زیاد بشه و قبل از اینکه حضرت آقا دستور جهاد بدن ما فرزندآوری رو شروع کردیم. در سن بیست یک سالگی مادر شدن را تجربه کردم شرایط جوری پیش رفت که من در سن ۳۰ سالگی چهارتا بچه داشتم سه پسر و یک دختر... حرف و حدیث تا دلتان بخواهد زیاد شنیدم ولی حالا که آقا امر کرده بودن مصمم تر بودم به این عقیده تا اینکه در سن ۳۲ سالگی ورق زندگیم برگشت و در یک حادثه تصادف سه تا از بچه هام رو از دست دادم و فقط بچه اولم که پسر ۱۱ساله بود برام باقی موند. یک پسر ۷ساله و دختر ۵ساله و پسر شیرخواره ام که نزدیک دوسالش بود رو خدا از ما گرفت.😭 تحمل این غم سخت وجانکاه رو فقط خداوند به من داد و راضی بودم به رضای خدا😔 ما در راه رفتن به زیارت امام رضا (ع) چپ کردیم و اون حادثه برامون رخ داد. حتی دختر پنج سالم که مرگ مغزی شد، چندتا از اعضای بدنش رو هم اهدا کردیم. بعد از فوت بچه هام، چیزایی آرزوم بود که خیلی از مامانها قدر نمی دونن و گله دارن مثل سرو صدای بچه ها و اذیت کردن و گریه بچه ها که من حسرتش رو می خوردم. خودم در تصادف کمر و لگنم شکسته بود. امیدی نداشتم به دوباره مادر شدن ولی از اونجایی که خداوند خیلی مهربونه، بعد از چندماه که بهتر شدم، تصمیم به بارداری گرفتم و خدا دختری به ما هدیه داد و دوباره صدای بچه توی خونه پیچید و تونست کمی از غم ما کم کنه. دخترم ۷ماهه بود که متوجه شدم مجدد باردارم. این‌بار هم خدا یک دختر دیگه به ما هدیه داد. بعد از اینکه دخترها کمی بزرگتر شدن، تصمیم به بارداری بعدی گرفتم که توی شش هفته خودش سقط شد و خیلی نارحت شدم ولی این ناراحتی دوومی نداشت چون بعد از دوماه دوباره باردار شدم و حالا یک ماه دیگه مونده تا یک دختر دیگه به جمع مون اضافه بشه و دوباره مامان چهار بچه بشم. اینها همه از لطف خدای مهربونه که دوباره به من توان بچه دار شدن داد، یادمه روزی که اولین بچه م به دنیا اومد دکتر با توجه به وزن کمم گفت خانم شما تا ده سال استراحت کن و دیگه بچه نیار وگرنه میمیری ولی حالا من برای بار هفتم هم مادر شدم و زنده هستم😅 سختی خیلی کشیدیم. قبل از تصادف همه میگفتن چه خبره اینقدر بچه میارین فکر خرج هاش باشین و...ولی بعد از تصادف همه میگفتن یک بچه بیار تا حواست پرت بشه و... باز الان که دارم تندتند بچه میارم همون آدمها نیش و کنایه میزنن انگار یادشون رفته همه چیز رو. مادرم بیشتر اوقات از بارداری من ناراحت می‌شد، می‌گفت تو خودت رو ازبین می‌بری، می گفت بذار بزرگ بشن، میفهمی اذیت هاشون بیشتر میشه و تربیتشون سخته ولی من به خدا توکل کردم تا الان که بچه های خوبی تربیت کردم. پسرم الان ۱۷ سالشه و با اینکه من مدام درحال بچه‌داری بودم و به درسهاش نمی رسیدم، خودش به من وابسته نشد و یک شخصیت مستقل پیدا کرد، طوری که الان رشته ریاضی مدرسه تیزهوشان درس میخونه و خودش هم دوست داره خواهر و برادر زیاد داشته باشه. ما اول ازدواج هیچی نداشتیم، نه خونه نه ماشین و نه شغل، همسرم فقط دانشجو بودن. بعد از به دنیا اومدن بچه اول، هم کار همسرم درست شد و هم دولت وام برای ساخت خونه می‌داد در زمینی که پدرشوهرم بهمون دادن تونستیم خونه بسازیم وحتی تونستیم یک ماشین پراید بخریم. روزی بچه هام خداروشکر زیاد بود. همسرم خدا خیرشون بده خیلی همراه بودن و در بارداری و بچه داری کمک هم میکنن و این راه رو برای من هموارتر میکنه، ایشون کتاب فروشی دارن ولی خدا روشکر به اندازه یک زندگی معمولی می‌تونیم روی کارشون حساب کنیم. هیچ وقت توقع زندگی آنچنانی نداشتم و خدارو شاکرم. من با اینکه تک دختر بودم و سه برادر داشتم ولی هیچ وقت متکی به خانواده ام نبودم. کارهام رو خودم میکردم و حتی بچه های من خیلی به ندرت خونه پدر مادرهامون برای نگه داری رفتن و حتی یک شب بدون ما جایی نشده بخوان بمونن،خداروشکر بچه داری من رو تبدیل به یک زن قوی کرده و به تنهایی از پس کارهام برمیام. من همیشه از بی خواهری رنج می‌کشیدم و غصه می‌خوردم نکنه دخترم مثل خودم بی خواهر بمونه. الان خداوند بهم لطف کرده که سه دختر بهم داده و اینها دیگه تنها نیستن خداروشکر من خواهشم از مردم اینه که اگر به ما خانواده های جمعیتی کمکی نمیکنید پس لطفا سرزنش و تحقیر هم نکنید که این دل شکستن های به ظاهر کوچک روز قیامت گریبان گیرتون نشه امیداورم با فرزندآوری توانسته باشم کاری کوچک برای امام زمانم کرده باشم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🚨حرف‌های نابجا... گاهی خانم یک حرفی می‌زند که اساس زندگی یک نفر از هم پاشیده می‌شود. حرف راست هم می‌زند؛ مثلاً به کسی که در زندگیش دعوا و اختلاف دارد، می‌گوید: من با آقایمان خیلی خوبم؛ آقای ما خانه که می‌آید بچه را از اول بغل می‌کند؛ خانه را جارو می‌زند تا آخر! این دروغ‌ها و حتی راستش هم باعث می‌شود که او در آن‌جا پُزش را بدهد، اما زندگی دیگری خراب شود. این‌جا باید از تحمل‌های خودش بگوید و در کل چیزی بگوید که او به زندگی‌اش وابسته شود نه چیزی که او وقتی پیش شوهرش می‌آید، بگوید: ببین دیگران برای زنشان چه می‌کنند، چه می‌خرند و ... ❌ از کسانی نباشیم که با حرفمان، با سکوتمان، با کلاممان، با اشاره‌هایمان دیگران را به زحمت بیندازیم. 📚 خانه فریب "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۴ من متولد شهریور ۶۴ هستم، مادر ۴فرزند. دختر اول متولد تیر۸۴ هست و دانشجو مهندسی کامپیوتر،دختر دومم متولد بهمن ۸۸ و پسرم متولد بهمن ماه سال ۹۰ و پسر دومم متولد اسفند۱۴۰۳ که الان ۵ ماهشه خیلی شیرین شکر خدا.. من از سال ۹۱ دچار تنگی کانال نخاع شدم، خیلی دکتر رفتم، خیلی ام ای آر گرفتم هر سال فیزیوتراپی رفتم ولی همچنان درد داشتم. تا پارسال دیدم همچنان درد دارم و انگار این کمر نمی‌خواد خوب بشه. خودم و همسرم خیلی دوست داشتیم که یک بچه دیگه داشته باشیم، مضاف بر اینکه رهبرم هم گفته بودند فرزندآوری جهاده، به همین دلیل تصمیم به بارداری گرفتم. اطرافیان همه از مشکل کمرم خبر داشتند، وقتی فهمیدن که باردار هستم، چقدر سرزنش کردند که کمر درد داری برا چی باردار شدی؟ دوستم می‌گفت تو هم دخترداری، هم پسر! میخوای چکار؟ همسایه می‌گفت آقا گفته بچه بیارید. بارداری خیلی سختی بود، هم اینکه این حرف ها بود هم اینکه به خاطر کمرم واقعا برام شرایط خیلی سخت بود ولی من امیدم به خدا بود میدونستم خداوند خواسته که این طفل باشه، پس خودش کمک حالم هست. وقتی میگم سختی یعنی اینکه حتی تو خونه نمیتونستم راه برم بخاطر درد کمرم، سزارین خیلی سختی داشتم ولی هم همسر، خواهرام و بچه ها خیلی کمکم کردن و به امید خدا دوران بارداری به پایان رسید و تموم شد. شکر خدا علیرضا اینقدر ناز و دوست داشتنی و شیرین هست که همون هایی که می‌گفتن بچه می‌خوای چکار، هر چند روز یک بار میان خونه مون و میگن دل مون برا علیرضا خیلی تنگ شده. همسرم می‌گفت خدا با تولد علیرضا خواسته به همه ی فامیل و دوستانمون بگه تو ۴۰ سالگی هم میشه بچه به دنیا بیاری که خیلی شیرین و تو دلبرو باشه. با اینکه مستاجر هستیم، حقوق همسرم هم زیاد نیست و بچه ها دانشجو و مدرسه ای هستند و هزینه هاشون زیاده و کلی هم وام داریم، خداروشکر داریم زندگی میکنم. متاسفانه چون امید به خدا کم شده تو جامعه، می‌ترسن بچه دار بشن بخاطر تامین کردنشون، اگه این باور رو داشته باشیم که همون خدایی که خلقش می کنه، همون خدا هم رزقش رو می رسونه، زندگی خیلی بهتر می‌شد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۵ من متولد سال۶۲ و آقایی هم متولد ۵۸ هستن. ما در سال۸۲ به صورت سنتی باهم ازدواج کردیم. با وجود مشکلاتی در زندگی و زندگی در کنار پدرومادر شوهرم، خداروشکر از زندگیم راضیم. شوهرم مرد دلسوز و مهربونی هستن. من ۶ماه بعد ازدواج باردار شدم و خدا یه دختر نازودوست داشتنی در سال۸۴ به ما داد. به لطف خدا سال ۸۹ دوباره باردار شدم و خدا دختر دومم رو سال۹۰ بهمون هدیه داد بماند که چه حرفهایی به ناحق از طرف اطرافیان اومدو به گوشمون رسید که چه کارایی کردن که بچه شون پسر بشه ولی دختر شد و نمیدونم خدا باید به آدم پسر بده و از این حرفا ولی ما با دخترامون خوشبخت بودیم. گذشت و دختر سومم فاطمه خانم سال۹۷ به جمع خانوادمون اضافه شد. با اومدن فاطمه خدا روزی مون کرد تو شهر مقدس قم یه خونه ۱۰۰متری خریدیم و شدیم همسایه حضرت معصومه س اوایل سال ۴۰۱بود که با کانال دوتا کافی نیست آشنا شدم و با خوندن تجربه ها و بخاطر امر رهبری خیلی دلم می‌خواست که دوباره بچه دار بشیم ولی شوهرم راضی نمیشد. ولی من سعی خودمو کردم چندین ماه باهاش صحبت کردم و گفتم که من خیلی دوست دارم درذراه خدا جهاد کنم چون حضرت آقا فرموده بودن که جهاد زن فرزندآوری هستش، بخصوص تو این زمان که واقعا شیعه ها دارن کم میشن بلاخره هر طور بود آقایی رو راضی کردم☺️و سال ۱۴۰۲ باردار شدم. خیلی خوشحال بودم ولی بس که بچه کم داشتن و تو رفاه بودن رو کرده بودن تو ذهن همه، دختر اولم که ۱۹سالش بود از اینکه من باردار بودم ناراحت بود و میگفت که این همه بچه رو میخواین چیکار ولی من برام امر نائب حضرت مهدی عج مهمتر از همه چیز بود. با خودم می‌گفتم که بعد به دنیا اومدنش محبتش میوفته تو دلش و با این حال خودم خوشحال بودم. این خوشحالی زیاد دوام نیاورد و جنین قلبش تشکیل نشد و تو ۱۰ هفتگی سقط شد. جالب اینجاست همون دخترم که ناراحت بارداری من بود، وقتی بچه سقط شد بیشتر از همه ناراحت شد. بعد سقط وضعیت من ناجور شد. رفتم پیش متخصص زنان آزمایش و سونوگرافی برام تجویز کردن، وقتی جواب رو دیدن گفتن که توده رحمی داری باید زود نمونه برداری کنیم و بدیم آزمایش. من خیلی ناراحت بودم. دکتر نمونه برداری رو انجام دادن، نمونه رو دادم آزمایشگاه و اومدم خونه وقتی به شوهرم گفتم که نمونه برداری کردن خیلی ناراحت شد. گفت که هرچی بود، نباید می ذاشتی دست بزنن، خدای نکرده خطرش بیشتر میشه. گفتم دیگه کاریه که شده توکل به خداتا جواب نمونه برداری بیاد. فکرای بدی میومد تو ذهنم، ناراحت بودم که دیگه نمیتونم برای امام زمانم سرباز بیارم، بعد که جواب آزمایشم اومدم آدرس دکتر سرطان شناس رو بهم دادن و گفتن جواب آزمایش رو ببرم پیششون، تو این مدت یه شب متوسل شدم به شهید ابراهیم هادی که چند وقتی بود کتاباش رو خونده بودم و ارادت داشتم. با گریه باهاشون حرف میزدم و میگفتم کمک کنیدتا مشکلی نداشته باشم تا بتونم تو این زمونه امام زمونم رو با آوردن بچه یاری کنم و چله زیارت آل یاسین برداشتم به نیت شهید هنوز چله ام تموم نشده بود، یکی از آشناها یه دکتری رو بهم معرفی کرد و رفتم پیش شون و شرایطم رو بهشون گفتم. وقتی بررسی کرد، گفت من که چیز خاصی نمیبینم دارو بهم داد، یه ماه استفاده کنم بعد یه سونو بدم و جوابشو ببرم براشون. داروها رو استفاده کردم و الحمدلله خوب شدم. جواب سونو رو هم بردم و نشونش دادم، گفتن که سونو چیزی رو نشون نداده و گفتن که توده ای تو رحم نیست. نمیدونم شاید عنایت شهید بوده که شامل حالم شده بوده. من که خوشحال بودم، اومدم و به شوهرم گفتم که دوباره باید به فکر بچه باشیم. بعد چند وقت که خودم رو تقویت کردم تو سن ۴۰سالگی در سال ۱۴۰۳ به لطف خدا دوباره باردار شدم. این‌دفعه دختربزرگم که ۲۰ سال داشت دیگه ناراحت نبود و خدا یه زهرا کوچولوی ناز رو ۲۰ تیر ۱۴۰۴ در سن ۴۱ سالگی بهمون هدیه داد که شد عزیز دل آبجیاش و مامان و باباش. امیدوارم که خدا کمکمون کنه تا بتونیم درست تربیت شون کنیم و بشن سرباز واقعی آقا امام زمون ان شاءالله از خدا میخوام عاقبت همه بنده هاش، ما و بچه هامونم ختم بخیر بکنه. از همه تون میخوام که در حق منو بچه هام دعا کنید🙏 در آخر دعا میکنم که خدا دامن همه اونایی که بچه میخوان رو سبز کنه🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۶ من چند سالی هست عضو کانال خوب تون هستم با تجربه های نوشته شده، هم خندیدم و شاد شدم، هم گریه کردم و غصه خوردم. من چهل سالمه دو پسر دسته گل ۶ و سه ساله دارم. دوست دارم ۵ تا بچه داشته باشم حتی ۶ تا😜 توقعم از خودم زیاد هست ولی بیشتر دارم خدا رو تو رودروایسی میذارم. من کم کاری تیروئید دارم. ذخیره تخمدانم پایین هست. سنم هم لب مرز بارداری. دیر هم حامله میشم بعد یک سقط، یک سال و نیم کشید اولی رو باردار بشم. بعد دو سالگی پسرم اقدام کردم برای دومی ولی باز ۹ ماه کشید تا باردار بشم. اونم کلی تلاش تا تیروییدم منظم بشه. خیلی دوست داشتم با توجه به شرایطم بعد یکسالگی پسر دومم شانسم رو برای سومی امتحان کنم اما چون بچه هام خیلی اذیت کن و وابسته و گریه کن بودن و از همه بدتر بدغذا، خیلی اعصابم ضعیف شده بود و همسرم هم همینطور و مخالفت جدی میکردن برای سومی. من مدام تجارب زندگی اعضای کانال رو براشون تعریف میکردم تا متمایل بشن به سومی. البته اینم بگم تلاطم های شغلی همسرم تو این سه سال هم تاثیر زیادی داشت بر عدم تمایل ایشون. اما من مدام از رزق و روزی میگفتم از این که بچه ها بزرگ و عاقل میشن. از طرفی خانواده همسرم به شدت مخالف بیشتر از دو تا هستن و همسرم می‌گفت بذار در آینده اگر خونه مستقل داشتیم، اقدام می‌کنیم تو خونه پدری نمیشه. اما من خیلی بهش اصرار میکردم و بهش میگفتم ممکنه در آینده باروری خودم رو از دست بدم. خلاصه ایشون رو راضی کردم بعد دو ماه نتیجه نگرفتن رفتم پیش دکتر و آزمایشات و سونو. فهمیدم ذخیره تخمدانم هم پایین هست. ۴ ماه هم صبر کردم شاید فرجی بشه و با نذر و توسل نیازی به دکتر نباشه اما بعد ۶ ماه نتیجه ای نگرفتم. پسرهای عزیزم هم همش منتظرن تا من براشون دو تا خواهر بیارم. بعضی وقتا میگم خدایا این بچه های من رو از درگاهت ناامید نکن😔😔 پسرم منتظره فرشته ها خواهرش رو بیارن و تو دل من بذارن👼 دوباره تصمیم گرفتم روند درمانم رو ادامه بدم. امیدوارم خداوند من و هر کس دیگه ای که چشم به راه این فرشته های آسمونی هستن ناامید نکنه. ای کاش کسانی که سلامت بدنی و باروری دارن اما از آوردن بچه امتناع میکنن بدونن که دارن چه ناشکری در حق خودشون و جامعه میکنن. من با وجود حاملگی های سخت و سزارین و اذیت کن بودن بچه هام، باز از خدا ۳ تا دیگه بچه میخوام. مستاجر نیستم ولی خب مشکلات مالی هست ولی باز دلم میخواد با وجود تمام مشکلات، خونه مون شلوغ از صدای نی نی های زیاد باشه. تصور اینکه ممکنه دیگه بچه دار نشم و پسر کوچیکم هم بزرگ شه و صدای نی نی تو خونه مون نباشه منو می‌ترسونه اما با تقدیر الهی هم نمیشه جنگید. حداقل دلم خوشه به خاطر نیتی که دارم روز قیامت ثواب به دنیا آوردن و بزرگ کردن اون سه تا یا بیشتر برام ثبت میشه. از اعضای کانالتون هم میخوام برای من و بقیه چشم به‌راه ها خیلی دعا کنن. با تشکر🙏🙏🙏🙏🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۳ بنده متولد ۶۶ هستم. مهندس معماری و همسرم ۶۳، لیسانس برق بودن ( و فوق لیسانس شون رو در کنار بنده و با شش فرزند گرفتند خداروشکر😊) سال ۹۰ الحمدلله با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام زندگی مشترک مون رو آغاز کردیم. سال ۹۱ خداوند بعد از سفر عتبات اولین فرزندمون رو بهمون عطا کرد. اون زمان ما در خونه اجاره ای ساکن بودیم که الحمدلله به یمن تولد دخترم صاحب خونه کوچکی شدیم. سال ۹۳ خداوند دختر بعدیم رو بهمون عنایت کرد، فاصله سنی شون کم بود و حرف و حدیث ها فراوان ولی خداروشکر تا دختر اولم متوجه بشه و به حد حسادت نرسیده باهم همبازی شدن و چقدر جای شکر داشت و داره که همدیگه رو دارن🥰 بنده دوسال حوزه درس خوندم فرزند اولم رو با خودم می‌بردم ولی فرزند دومم همراهی نکرد و الحمدلله مشغول امر والاتری شدم. سال ۹۶ خداوند دختر سوممون رو بهمون عطا کرد و سال ۹۹ دختر چهارم رو خداوند بهمون عنایت کرد. علی رغم حرف و حدیث های فراوان خداوند سال ۱۴۰۰ اولین پسرمون رو بهمون عطا کرد و به همه نشون داد که خودم "من حیث لا یحتسب" به هرکس هرچی بخوام میدم و به ما فرموده " ومن یتق الله" تقوای الهی پیشه کنید. فاصله سنی شون خیلی کم بود و من با وجود حرفهای بسیار، خداروشکر با زحمت و سختی فراوان و لطف خداوند تونستم هم به پسرم شیر بدم و همزمان دو سال دخترم رو کامل کنم.🥰 دو سال بعد خداوند پسر دومم هم بهمون عنایت کرد و بنده به لطف خدا خادمی شش امانت الهی و شش سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نصیبم شده همزمان با تولد فرزند پنجممون ما تونستیم به لطف خدا با پدرشوهر و مادر شوهرم یه منزل بزرگتر حیاط دار تهیه کنیم که برای بچه ها هم مناسبتر باشه. همسر بنده فرهنگی هستن ولی ازونجا که روزی دست خداست و ایشون هم برای زندگیمون الحمدلله خیلی تلاش میکنن که سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با روزی حلال بزرگ بشن و تو هر محیط و مدرسه ای نرن سعی میکنن در کنار کار معلمی شون هر وقت خداوند قسمتمون کنه کار برقی هم انجام بدن. پدر مادر خودم و همسرم بحمدالله بسیار کمک حال هستن ولی بنده خودم تلاش میکنم تا جایی که ضرورت پیدا نکرده مزاحم کسی نشم😊 ان شاء الله قابل باشیم با دعای دوستان خداوند امانت های بیشتری در اختیارمون بذاره تا بتونیم خدمتگزار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و پاسخگو به ندای نائبشون باشیم. مسلما جهاد با سختی همراهه و آقا فرمودند فرزندآوری یک مجاهدت زنانه و هنر زن است و باید مدام حواس مون باشه که با خدا معامله کنیم، و من یتق الله پیشه کنیم تا خداوند من حیث لا یحتسب بهمون عطا کنه. الحمدلله خوشحالم ازینکه خداوند عنایت فرموده و بچه ها همدیگر رو دارن، خواهر برادر دارن و بعدها ان شاء الله دایی خاله عمه عمو و خانواده گسترده میشه. الانم باهم مشغول هستند، همکاری و همفکری دارن و کمتر به پدر مادر متکی هستند، همبازی هستن(البته دعوا هم دارن😅) و ازین حیث نیازمند اسباب بازیهای گرانقیمت نیستن، حتی تلویزیون دیدنهاشون و بازیهای موبایلیشون نسبت به بچه های دیگه کمتر هست (ماهم سعی میکنیم ان شاء الله بچه ها همه چی داشته باشن ولی لوس و پرتوقع نه). با هم مشورت میکنن، در درسها به هم کمک میکنن، در انداختن سفره و جمع کردن همه مشارکت میکنن و شبها همه باهم جا میندازن و در کنارهم هستن و فاصله سنیشون طوری هست که فرزندان بزرگم باهم هستن و کوچکترها هم باهم، و حتی گاهی فرزندان بزرگم در کارهای منزل در غذا دادن و خواباندن کوچکترها کمک هستن(البته گاهی اوقات 😅) خداروشکر و این امر مسئولیت پذیریشون رو افزایش میده و فرزندان زودتر مستقل میشن. یاد بگیریم مثل پدربزرگ مادربزرگ هامون قانع باشیم و بدون اسراف، راضی و شکرگزار ولی زندگی هامون در کنار هم پر از صفا و صمیمیت باشه ان شاء الله که همه عزیزان در این امر خطیر و جهاد فرزندآوری مادر پدر موفق و نمونه ای باشند و سربازان آقا رو با دعای خاصه خود حضرت بزرگ کنن و پدر مادرها اول خودشون رو تربیت کنن و صبر و از خودگذشتگی و مهربانی رو در خودشون تقویت کنن تا فرزندان الگو گیری زهرا گونه و علی گونه ای داشته باشند. برای بنده حقیر هم دعا کنید. و من الله التوفیق "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075