eitaa logo
تجربیات ،زندگی بانوی بهشتی
15.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
68 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @Khandehpak @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @farzandbano @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @sotikodak @didanii تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۴۱ سال ۹۲ به صورت سنتی ازدواج کردیم👩‍❤️‍👨 سر جهیزیه خریدن، دونفرمون آسون گرفتیم و خونه پدر همسرم ساکن شدیم. از همون اول من بچه میخواستم و همسرم مخالف بودن، ۹ ماه بعد از عروسی ایشون راضی شدن، چکاب های قبل بارداری رو رفتیم و متوجه شدیم همسرم مشکل دارن دکتر شهرمون گفتن مشکل خیلی جدیه و ما طبیعی بچه دار نمیشیم. همون اول گفتن برین سراغ درمان های ناباروری ولی ما توکل کردیم به خدا و امام رضا جانمان🤲 بدون اینکه کسی متوجه بشه مرکز استان مون دکتر می‌رفتیم و دنبال درمان بودیم، بعد یک سال همسرم عمل کردن و نذاشتیم هیچکس متوجه بشه، روزای سختی بود که خداروشکر گذشت و سه ماه بعد عمل روز تولد امام رضا جانمون متوجه شدیم من باردارم و خدای مهربون دختر گلم رو روز تولد امام جواد بهمون هدیه داد 😍 دخترم یک ساله بود متوجه شدم باردارم 💖 به جز خانواده هامون به کسی نگفتیم و تا ماه ۷ بارداری بخاطر ترس از سرزنش های مردم از همه پنهان کردیم.😔 خداروشکر خدا دوباره به ما لطف کرد و پسر گلم رو بهمون هدیه داد. با وجود بچه ها زندگیمون پر از خیر و برکت شد. 🤩 بزرگ کردن دوتا بچه شیر به شیر مارو خسته کرده بود، متاسفانه قید بچه سوم رو زدیم. کم کم با بزرگ شدن بچه ها جای خالی نوزاد تو خونه مون حس میشد که از خدا خواستیم بهمون بچه بده متاسفانه جنین توی هفته ۸ قلبش ایست کرد و سقط شد. بعد یک سال دوباره همین ماجرا تکرار شد و متاسفانه همسرم که دیدن من خیلی اذیت شدم دیگه قید بچه رو زدن و به هیچ وجه راضی نمیشن. متاسفانه ما اشتباه کردیم و بین بچه دوم و سوم فاصله انداختیم و حالا دچار مشکل شدیم. دوستان هرچند تا بچه میخواین پشت سرهم بیارین، هم بچه ها به درد هم میخورن و هم بدن آمادگی بیشتری داره. از دوستان خواهش دارم برای ما دعا کنن اگه مصلحته خدا بهمون فرزندی سالم و صالح عطا کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۹ من وقتی ۱۶ ساله بودم با خانواده عموم رفتم کربلا، در اونجا زن عموم من رو برای پسر خواهرش خواستگاری کرد. دیگه قسمت شد و ما آبان ماه پارسال در شب تولد حضرت زینب بین ما عقد جاری شد. حدودا هفت ماه بعدش هم اومدیم قم و روز ولادت حضرت ولی عصر عقد دائم کردیم. همه مراسم های ما خیییییلی ساده برگزار شد.😁🌹 خیلی ها با ازدواج ما مخالف بودن به دلیل سن کم من اما مادرم محکم وایسادن و گفتن درسته سنش کمه ولی ما تو بچه خودمون دیدیم که میتونه یک زندگی رو اداره کنه همه تعجب کرده بودن که چطور من این قدر همه چیز رو ساده گرفتم خیلی چیز هایی که من میخواستم ساده بگیرم دیگه مادر شوهرم نمی گذاشت، میگفت دیگه نه ما دلمون میخواد این کارا رو برات انجام بدیم ولی خوب منو همسرم هر دو بر این باور بودیم که جوری ازدواج کنیم که رسم های اشتباه ازدواج از بین بره و ازدواج جوونا راحت تر بشه. گذشت و ما عید غدیر امسال عروسی کردیم و خداروشکر تا الان من کاملا احساس خوشبختی و آرامش دارم به دلیل سن کم هر دومون تونستیم با همه مشکلات سختی هایی که بود کنار بیایم و با هم کاملا همدل بشیم و من الان ۱۷ سالمه و باردار هستم. خیلی به خاطر حرف مردم اذیت میشدم اما میدونستم که دارم کار درستو انجام میدم و الان که باردارم باز خیییلی حرف ها شنیدم و اذیت شدم و گفتم فدای یک تار موی امام زمانم تا بتونم براشون یار میارم و تربیت میکنم و من مطمئنم فررندانم گام های موثری برای ظهور بر میدارن امیدوارم که مقام معظم رهبری و قلب نازنین امام زمانم از من راضی و خشنود باشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ من در سن ۲۱ سالگی عقد کردم با پسر یک خانواده که ظاهرا باهم تفاهم فکری و فرهنگی و اعتقادی داشتیم ولی متاسفانه از همون روز عقد اختلاف ها شروع شد. خانواده اون آقا اهل تجملات و مهمانی های مختلط و جشن عقد آنچنانی بودن و حتی بدون خواست و مشورت با ما مجلس عقد رو مختلط برپا کردن در حالی که خرج مجلس عقد رو پدر من تقبل کرده بود! خلاصه آتش اختلاف ها از همین جا شروع شد و هرچی میگذشت بیشتر میشد تا اینکه متوجه شدیم خانواده ای که ظاهرا اهل مسجد و نماز و روزه و سفرهای زیارتی هستن در باطن زندگیشون چندان پایبند به محرم و نامحرم و ... نیستن و تازه متوجه شدم چه انتخاب نادرستی کردم البته تسلیم نشدم تلاش کردم هر طور شده زندگی مشترکم رو حفظ کنم. حتی برای خرید جهیزیه خانواده اون آقا در خرید وسایل دخالت میکردن و به ما میگفتن ازین مارک بخرید و یا ماشین ظرف شویی بخرین یا سرویس ظرفتو چوبی باید بخری! و ازین حرف ها... تحمل این شرایط واقعا برای من و خانوادم سخت بود ولی بازم تحمل میکردیم، حرف ها رو نشنیده میگرفتیم و هر طور شده، سعی میکردیم این زندگی مشترک رو با کوتاه اومدن حفظ کنیم که البته بعدا فهمیدم اشتباه کردیم! من قبل از ازدواج و حتی بعداز شروع زندگی مشترک هم چادری و مححبه بودم ولی کم کم به خاطر فشار های همسر مجبور شدم از حجاب و پوششم هم کوتاه بیام و اعتقاداتم متاسفانه سست شد هم تحت فشار از طرف همسر و خانوادش بودم و هم ناراحت از شرایط خودم که سست شدنم در حفظ حجاب نه تنها آرامش منو بیشتر نکرد بلکه باعث شد دچار افسردگی بشم، چون هرچقدر تلاش میکردم بیشتر به چشم همسر بیام، فایده نداشت و هرروز ایشون میخواست من با پوششی طبق مد و درخواست خانوادش در جامعه حاضر بشم. کار به جایی رسید که دیگه نماز هم نمیخوندم و ... الان که این متن رو مینویسم یادآوری اون روزها واقعا برام سخته😔😓😭( این نکته رو باید داخل پرانتز عرض کنم که حفظ حیا و پوشش و عفت یک نیاز ذاتی و فطریه و افرادی که با بی‌حجابی و پوشش ها و آرایش های خلاف شرع و عرف در جامعه رفت و آمد میکنن، اول از همه به روح و روان خودشون آسیب میزنن و بعد به بقیه، بماند که چقدر حق الناس به گردنشون میاد) در سال ۹۶ به برکت محرم و آقا ابا عبدالله مجدد توبه کردم و با اعتقادی قوی تر از قبل و عزمی راسخ تر از گذشته برای نگه داشتن حجابم شروع کردم به نماز خوندن و نمازهای گذشته رو هم به صورت قضا، ادا کردم و با وجود نیش و کنایه ها از طرف اطرافیان از خدا خواستم که خودش یه جوری نجاتم بده و راه چاره ای برام باز کنه چون اون آقا موافق نماز خوندن من نبود و اذیتم می‌کرد. متاسفانه یا خوشبختانه این زندگی متزلزل سال ۹۷ به خاطر اختلافات اعتقادی😑 به طلاق ختم شد و شاید این اتفاق بد برگ جدیدی از دفتر زندگی منو ورق زد. البته اینم بگم روزهای بسیار سختی رو پشت سرگذاشتم چون خانواده ای که یک آدم رو از حق و حقوق انسانی خودش مثل عبادت کردن منع می‌کردن، خیلی راحت هم بدترین تهمت ها رو بهم زدن و این باعث شد من حتی نتونم برای نماز جماعت به مسجد محله برم. اما خدای خوبم و آقای مهربانم امام حسین هوامو داشتن و بعد از مدتی همونطور که به راحتی آبروی منو بردن خدا به واسطه اتفاق هایی که در طول سه سال افتاد عزت و آبرو بهم داد و همه متوجه شدن اون خانواده چه بر سر من آوردن... سال ۱۴۰۰ مجدد با توکل بر خدا و با نیت جلب رضایت امام زمانم با وجود مخالفت های پدرو مادرم به خاطر تجربه تلخی که داشتن به یکی از خواستگار ها جواب مثبت دادم و متاهل شدم البته رضایت پدرو مادرم رو گرفتم و جواب بله دادم😊 از همون ابتدا با همسرم قرار گذاشتیم زندگی رو ساده بگیریم و من که از قبل جهیزیه داشتم همون ها رو استفاده کنیم. به همسرم گفتم من اصراری به گرفتن عروسی ندارم. با هم به توافق رسیدیم هرچی زندگیمون ساده تر و بدون گناه شروع بشه، برکتش برامون بیشتره پس با گرفتن یک جشن عقد خیلی ساده در منزل پدرو مادرم اونم در ایام کرونا(مهمان ها در حد برادر و خواهر عروس و داماد) و چند ماه بعدش روز میلاد آقا امیرالمومنین امام علی علیه السلام عازم مشهد شدیم (به جای برپا کردن مجلس عروسی) و بعدش یک ولیمه خیلی ساده در منزل پدر شوهرم دادیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ به برکت نیت های صادقانه ای که داشتیم همسرم بعد از عقد رفتن سر یه کار خوب ( قبلش درآمدشون پایین بود و شغلشون آزاد) به برکت سفر اربعینی که همسرم رفت متوجه شدم بعد از حدود یک سال باردارم و به برکت این بارداری همسرم در جای جدیدی مَشغول به کار شد که خیلی شرایطش از محل کار قبلی بهتر بود. با وجود تمام سختی هایی که بچه داری داره، یک لبخند پسرم رو با دنیا عوض نمی کردم. من آدم نق نقویی هستم، خصوصا ماه اول تولد علی اکبرم خیلی غر زدم، چون درگیر افسردگی بعد از زایمان شدم، علاوه بر اون هم هیچ تجربه ای در بچه داری نداشتم و حتی نوزادی رو قبلا بغل نکرده بودم. پیش کسی اینو بازگو نمیکنم ولی دوست داشتم بازم بچه دار بشم و فکر میکنم مادر شدن با تمام سختی هاش، بیدار خوابی ها ش، از خود گذشتگی هاش و فرسودگی هاش ،شیرینه و از همه مهمتر اینکه نسل شیعه باید زیاد بشه راستی! در طول بارداری پیش هیچ متخصصی نرفتم و حتی یک بار هم غربالگری ها رو انجام ندادم و فقط پیش یک مامای خوب در شهر خودمون میرفتم و ازش خواهش کردم بدون زیر نظر پزشک بودن مراقبت های بارداری رو برام انجام بده، مثل وزن گیری و فشار خون و سونو( سونوگرافی فقط ماه چهارم رفتم و هفته ۳۶ برای اینکه خیالمون راحت بشه سر بچه چرخیده به سمت پایین) به جاش سعی کردیم با تغذیه سالم ( مثل خوردن روزانه ۲۱ عدد مویز و یا روزانه ۷ عدد بادام بدون پوست) نیازهای بدنم در دوران بارداری رو تامین کنم. زایمان پسرم طبیعی بود و ازین انتخابمم راضیم... رشته من هوشبری هست و پدرمم تکنسین اورژانس، اینو میگم که فکر نکنید با یک آدم متحجر و عهد دقیانوس رو به رو هستید😁 با وجود تمام خدماتی که علم نوین پزشکی ارائه میده اما منو همسرم تصمیم گرفتیم زیر نظر یک مامای کاربلد باشیم و خداروشکر نتیجه خوبی هم گرفتیم. سیسمونی هم منو همسرم فقط در حد ضروریات خریدیم( در حد لباس، پوشک، رخت خواب برای نوزاد و سبد چوبی برای حمل و نقل نوزاد، چند تکه پارچه تمیز و نرم، حوله و یک شیشه شیر برای روز مبادا ، تخت و کمد و .... رو هم منها کردیم و قرار نیست هیچ وقت بخریم چون واقعا نیازی بهش نیست و پسرم انقدر وول میخورد که نمیشد روی زمین نگهش داشت چه برسه روی تخت کودک!😅) یک ننو هم از برادر همسرم قرض گرفتیم اصلا هم احساس خجالت و شرمساری نکردیم، چون چشم و هم چشمی و اسراف از همین چیزا شروع میشه. ۶ ماه بعداز تولد پسرم، مجدد خداخواسته باردار شدم در حالی که نه آمادگیشو داشتم و نه دلم میخواست و از افسردگی بعداز زایمان رنج می‌بردم. خلاصه با هر سختی و مشقتی بود با وجود داشتن یه بچه کوچیک خداروشکر به سلامت و به راحتی ۱۴ مهر زایمان کردم و الان دوتا گل پسر دارم. اولی یک سال و نه ماهه و دومی ۵ ماهه... با شروع بارداری دوم، لطف و رحمت خدا برای بار دوم به خونه ما سرازیر شد خیلی از مشکلاتمون حل شد و دل منو همسرمم بهم نزدیک تر شد انگار بزرگ تر شدیم از هر جهت... به لطف پاقدم پسر دومم ماشین گرفتیم و کلی گشایش مالی برامون حاصل شد که اگر بخوام بگم خیلی زمان بره، خودم آدم صبورتری شدم از هرجهت، انگار ۹ ماه بارداری و دست تنها بودن بعداز زایمان منو سال ها از نظر قدرت تفکر جلو برد الان که پسرم ۵ ماهشه دوباره به بارداری مجدد فکر میکنم و از خدا میخوام دوباره و دوباره بهم توفیق بده برای شادی دل امامم و رهبرم طعم مادر شدنو تجربه کنم و نسل خوب و صالحی به جامعه تحویل بدم. بارداری دومم مثل بارداری اول بدون مراجعه به متخصص گذشت فقط از یک مامای مجرب کمک گرفتم و دوبار هم سونوگرافی رفتم از همون روزی که فهمیدم مجدد باردارم، جنینمو سپردم به دست خدا و اهل بیت و بدون هیچ استرسی به بچه داری پرداختم☺ غربالگری هم انجام ندادم. از ۶ تا ماه ۹ بارداری هم به خاطر اتفاق ناخوشایندی که برای دو نفر از عزیزانم رخ داد و پدرو مادرمو درگیر کرد کاملا دست تنها و بدون کمک بودم، جوری که برای سرگرم کردن پسرم توی اوج گرمای تابستون مجبور بودم بذارمش توی کالسکه و ببرمش توی حیاط و باهم قدم بزنیم و یا اینکه کل حیاط خونه رو جارو بزنم و اون منو تماشا کنه تا سرش گرم بشه😩 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ در طول این مدت نمیگم مشکل نداشتم روزهایی بود که خیلی بهم سخت میگذشت چون اوایل بارداری ویار بدی داشتم و آخرهای بارداری هم دردهای بدی، از شب تا صبح بیدار بودم و صبح هم تا شب که همسرم بیاد باید تنها با پسر شیطونم سرو کله میزدم. البته میدونم سختی من با سختی بعضی از مادرهای عزیزی که تجربشونو خوندم قابل مقایسه نیست و واقعا چیزی حساب نمیشه اما خب برای منی که در طول زندگی تنها نبودم و همیشه کمک داشتم خیلی مشکل بود که خداروشکر گذشت. پدرومادرم خیلی کمک حال ما هستن، خودشون دوتا بچه بیشتر ندارن ولی همیشه منو تشویق میکنن برای داشتن بچه های زیاد، همینجا ازشون تشکر میکنم و ثواب مادری هامو تقدیم میکنم به این دو عزیز، ای کاش آدمهایی که به هر دلیلی نمیتونن فرزندآوری کنن، حداقل کمک حال آدم‌هایی باشن که بچه کوچیک دارن و میتونن بازم بچه دار بشن... بچه های شیر به شیر خیلی بزرگ کردن شون سخته و من تازه اول راهم ولی کمک خدا رو هم باید در نظر بگیریم که خیلی شامل حال من شد، جوری که پسر اولم با وجود شیطنت و بچگی های اقتضای سنش، خیلی عاقل و فهمیده تر از همسن هاشه خیلی راحت غذا خور شد و خودش الان غذا میخوره، خودش رخت خوابشو جمع میکنه با برادر کوچیکش مهربونه و خیلی خیلی کم پیش میاد بخواد اذیتش کنه، اسباب بازی هاشم جمع میکنه و برای خودش مردی شده حتی به وقتش خودش یادآوری میکنه که پوشکشو عوض کنم🙂 گاهی پیش اومده روزی ۱۲ ۱۳ بار پوشک عوض کردم (حتی روزهای دوم سوم زایمانم خودم مجبور بودم کارهای بچه ها و خونه رو انجام بدم ) اما خداروشکر هیچ وقت برای تهیه پوشک به مشکل بر نخوردیم، پسرها راحت میخوابن، بدون روی پا و یا بغل بودن، خیلی کم گریه میکنن واقعا چالش هایی که اطرافیان با بچه هاشون دارنو ما با پسرها نداریم و اصلا تجربه ش نکردیم و همه اینها رو مدیون لطف خدا و نیتی هست که سعی میکنیم در تمام لحظات زندگیمون داشته باشیم، با وجود اینکه رشته تحصیلیم بیهوشیه ولی همچنان خانه دارم و باوجود اینکه قبلا هنر و نقاشی رو در سطح بالا دنبال میکردم الان حتی وقت نقاشی و طراحی هم ندارم اما واقعا راضیم و آخر شب که خسته و کوفته سرمو زمین میذارم خداروشکر میکنم مشغول خانه داریم البته مادرهای شاغلی رو که مادر بودن و مادر شدن رو از یاد نبردن ستایش میکنم و براشون احترام قائلم ... خونه ما مثل مسجده بعداز چهار دست و پا راه افتادن پسر بزرگم بیخیال دکوراسیون شدیم و وسیله های اضافه رو جمع کردیم و خونه رو برای بازی بچه ها امن کردیم. الان که فکرشو میکنم میبینم دکوراسیون خونه چه ارزشی داره در برابر رضایت درونی خودمون؟ اینکه میدونیم گامی در جهت اطاعت از امام زمان و رهبر بر میداریم خیلی شیرین تره و ان شا الله دکوراسیون زیبا باشه برای خونه های بهشتی☺😁 خیلی تسبیحات حضرت زهرا رو میفرستم و صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی هم برای توسل به امام زمان‌ پیشنهاد میکنم از همه عزیزانی که پیام منو میخونن خواهش میکنم برای شفای همه بیمارها دعا کنن، از کانال خوبتون هم ممنونم واقعا مفید و کاربردیه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۱ سال ۹۲ به صورت سنتی ازدواج کردیم👩‍❤️‍👨 سر جهیزیه خریدن، دونفرمون آسون گرفتیم و خونه پدر همسرم ساکن شدیم. از همون اول من بچه میخواستم و همسرم مخالف بودن، ۹ ماه بعد از عروسی ایشون راضی شدن، چکاب های قبل بارداری رو رفتیم و متوجه شدیم همسرم مشکل دارن دکتر شهرمون گفتن مشکل خیلی جدیه و ما طبیعی بچه دار نمیشیم. همون اول گفتن برین سراغ درمان های ناباروری ولی ما توکل کردیم به خدا و امام رضا جانمان🤲 بدون اینکه کسی متوجه بشه مرکز استان مون دکتر می‌رفتیم و دنبال درمان بودیم، بعد یک سال همسرم عمل کردن و نذاشتیم هیچکس متوجه بشه، روزای سختی بود که خداروشکر گذشت و سه ماه بعد عمل روز تولد امام رضا جانمون متوجه شدیم من باردارم و خدای مهربون دختر گلم رو روز تولد امام جواد بهمون هدیه داد 😍 دخترم یک ساله بود متوجه شدم باردارم 💖 به جز خانواده هامون به کسی نگفتیم و تا ماه ۷ بارداری بخاطر ترس از سرزنش های مردم از همه پنهان کردیم.😔 خداروشکر خدا دوباره به ما لطف کرد و پسر گلم رو بهمون هدیه داد. با وجود بچه ها زندگیمون پر از خیر و برکت شد. 🤩 بزرگ کردن دوتا بچه شیر به شیر مارو خسته کرده بود، متاسفانه قید بچه سوم رو زدیم. کم کم با بزرگ شدن بچه ها جای خالی نوزاد تو خونه مون حس میشد که از خدا خواستیم بهمون بچه بده متاسفانه جنین توی هفته ۸ قلبش ایست کرد و سقط شد. بعد یک سال دوباره همین ماجرا تکرار شد و متاسفانه همسرم که دیدن من خیلی اذیت شدم دیگه قید بچه رو زدن و به هیچ وجه راضی نمیشن. متاسفانه ما اشتباه کردیم و بین بچه دوم و سوم فاصله انداختیم و حالا دچار مشکل شدیم. دوستان هرچند تا بچه میخواین پشت سرهم بیارین، هم بچه ها به درد هم میخورن و هم بدن آمادگی بیشتری داره. از دوستان خواهش دارم برای ما دعا کنن اگه مصلحته خدا بهمون فرزندی سالم و صالح عطا کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۲ من تو فامیلمون اولین کسی بودم که برای ازدواج و رسم و رسوماتمون، سنت شکنی کردم. خانواده من و همسرم هردو در سطح متوسط جامعه هستیم و هیچ کدوم پس اندازی برای شروع زندگی نداشتیم. هردو خانواده هامون رو راضی کردیم که طبق خواسته خودمون پیش بریم. با وجودی که رسم ما نبود من با وام ازدواجم تمام جهیزیه رو گرفتم همه چیز کامل و باکیفیت اما فقط لوازم مورد نیازمون رو گرفتیم و الکی ویترین پر نکردیم! همه جنس هامون مثل تخت و مبل و تلویزیون و یخچال همه جنسای خوب و باکیفیت ایرانی خریدیم و همسرم با وام ازدواجش خونه اجاره کرد. مراسم عروسی هم من آرایشگاه خوب رفتم و لباس عروس پوشیدم و کلی عکسای قشنگ گرفتیم و مراسممون فقط خانواده من و خانواده همسرم بودن. دور هم یه چلوکباب توپ خوردیم و راهی خونه بختمون شدیم. تو این جریان نه کاری به حرف و حدیث و زخم زبونای فامیل و دوست و آشنا داشتیم نه خریدهای اضافی و چشم و هم چشمی انجام دادیم و نه حتی سرویس طلا خریدم. خیلی از کارایی که همه دخترا براش برنامه دارن رو من انجام ندادم اما خیلی راضیم و اگر باز هم به عقب برگردم باز جلوی سنت های دست و پاگیر و بیهوده رو میگیرم. جوونای عزیز، فقط به روز عروسی و برگزاری مراسم و ریخت و پاشش فکر نکنین ازدواج فقط این نیست به فکر روزهای بعد از ازدواج و پس انداز آینده باشین.🌸 همیشه به دوستام توصیه میکنم همه چی رو راحت بگیرن که وقتی به خاطراتش فکر میکنن حس خوب بهشون منتقل بشه نه اینکه یاد خاطرات تلخ قرض و قوله و ایناش بیفتن😁 و چون خودم این راهو رفتم و نتیجه ش رو دیدم میتونم به همه توصیه کنم. الانم سه سال از عروسی مون گذشته و خدا یه فرشته دو ماهه بهمون داده که روز به روز زندگیمونو شیرین تر کرده الحمدلله🌸 ان شاء الله همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۶۹ من یک مادر دهه هفتادی هستم با کلی دغدغه های ریز و‌ درشت، از تحصیل و آینده فرزندم بگیرتا خورد و خوراک و پوشاک... سال ۹۸ به صورت کاملا سنتی با همسر مهربانم آشنا شدم و بدون هیچ سخت گیری از جانب خودم و خوانواده ام در عرض یک هفته به هم محرم شدیم و دوران شیرین نامزدی ما شروع شد اما این شیرینی متاسفانه با دخالت های اطرافیان به کام مون زهر میشد دائما. من واقعا برای خرید کردن و رسم و رسومات سختگیری نمیکردم و‌ نمیکنم اما متاسفانه اطرافیان سختگیری های بی جا و بعضا طاقت فرسا داشتن... دوران عقدمون با همه ی خوب و بدش گذشت و ما سال ۱۴۰۱ به لطف خداوند با یک عصرونه ساده آن هم تنها برای دلخوشی مادر همسرم رفتیم سر خونه زندگیمون. من عاشق بچه بودم و هستم و از همون لحظه اول که رفتیم خانه خودمون آهنگ بچه دار شدن رو‌ مینواختم و همسرم رو ترغیب می کردم برای فرزندآوری اما ایشون مخالفت می کردند و من دائما از لطف خداوند و رحمتی که با وجود بچه به خونه سرازیر میشه براشون میگفتم و ایشون کم کم راضی شدن اما ترس از آینده نیامده و نبود خونه و ماشین و چیزهایی که الان برامون اصلا مهم نیست باعث میشد باز دلسرد بشن تا این که بعد از گذشت ده ماه خبر بارداریم رو به ایشون اعلام کردم و ایشون اونقدر عکس العمل‌ قشنگی داشتن که واقعا برای ما خاطره شد و ما همون لحظه شکر خدا رو به جا آوردیم و سر به سجده گذاشتیم. از همون روزهای اول فرزندم با خودش برکت آورد و ما صاحب ماشین شدیم و واقعا نماد برکت یعنی فرزند داشتن. از روزهای استرس آور سونوگرافی و آزمایشات غربالگری و تست قند خون و این ها هم که دیگه نمیگم چون همه مستحضر هستید که چه دکان و دستگاهی راه اندازی شده، بعضا با هزینه های گزاف. شیرینی ۹ ماه انتظار گذشت و دختر من یکم ابان ماه پا به دنیای ما گذاشت و دنیای من و همسرم رو ارغوانی کرد. اما با موندنش داخل بیمارستان و ترس هایی که دکترهای عزیز به من و همسرم تزریق کردن نگذاشتن خیلی دلخوش باشیم. بعد از گذشت چند روز با کلی ترس از آزمایشات و هزینه سرسام آور بیمارستان چون بیمه سلامت فقط بخشی از هزینه رو پوشش می داد، ما اومدیم خونه و تازه چالش های ما شروع شد. فرزندآوری و فرزند داشتن بزرگترین نعمتی هستش که خداوند شامل حال انسان ها میکنه. اما الان در دوره ای که ما زندگی میکنیم فرزندآوری واقعا یک جهاده چون از ب بسم الله با هزینه های وحشتناک و استرس های وحشتناک تر شروع میشه و برای افرادی که از نظر معیشتی در مضیقه هستن واقعا سخته. هزینه پوشاک و هزینه بسته های دارویی بچه بالای میلیون تومان شده و باید ماهانه پول زیادی رو گذاشت کنار... پوشک های بچه ها از پارسال تا به الان چندین برابر شده و هیچ نظارتی نیست. هزینه اقلام دارویی چندین برابر شده طوری که باید از بیمار شدن ترسید زیرا یک سرماخوردگی ساده برای شما کلی هزینه می‌تراشد. تازه انهایی که شیر خشک هم می‌دهند که دیگر بدتر. نبود شیر خشک و قیمت نجومی آن ... چرا هیچ نظارتی برای تسهیل فرزندآوری نیست؟ ما واقعا دوست داریم که فرزندان بسیاری داشته باشیم اما شب که میخوابیم تا صبح که بیدار میشویم همه ی قیمت ها بالاتر رفته که پایین نیامده.... اگر قرار است نسل شیعه زیاد شود، علاوه بر جهاد مردم، دولت هم باید فکری برای معیشت مردم بکند و موانع فرزندآوری را مرتفع کند. انشاالله همه ی فرزندان ما از پیروان و یاران حضرت مهدی و ولایت فقیه باشند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۶۹ من متولد ۷۲ هستم و همسرم متولد ۶۶، فرزند آخر یه خانواده پرجمعیت بودم. منو خدا وقتی به مادرم داد که در کمال ناباوری و در اوج مشکلات بودند. وقتی که یه ساله بودم توی شهر ما خانوم ها قالی می‌بافتن. دار قالی وقتی با بچه ها بازی میکردم روی سرم افتاد و چشمم دچار ضربه شد و انحراف پیدا کرد و عینک میزدم. یه مدتی و به خاطر چشمِ من از شهرستان به یکی از شهرستانهای اطراف تهران اومدیم که برای دکتر رفتن راحت تر باشیم. گذشت تا به سن مدرسه رسیدم. همیشه از اینکه عینکم رو بردارم واهمه داشتم چون بچه ها مسخره ام می کردند. همیشه از عکس گرفتن بیزار بودم چون تو عکس‌هام همیشه انحراف چشمم مشخص بود. هیچ موقع دوست نداشتم کسی منو ببینه و هر ماه با چه سختی دکتر می‌رفتیم. گذشت و گذشت تا دیپلم گرفتم. در این اثنا برادر بزرگترم و خواهر دومم ازدواج کردند. من از ابتدا هم از دانشگاه خوشم نمی اومد به حوزه علاقه داشتم چون منزل مان نزدیک حوزه بود و خانومها رو صبح ها می دیدم علاقه مند شدم. وقتی دیپلممو گرفتم، برای اولین بار مشهد رفتیم. به امام رضا خیلی متوسل شدم. گفتم خسته شدم کمکم کن که قربونش برم نگاهم کرد و چشمهام خوب شد و دیگه دکتر نرفتم و عینک هم نزدم. کنکور دادم رشته علوم کامپیوتر دانشگاه پیام نور نزدیک منزل مون قبول شدم با بی علاقگی می‌رفتم. تا دوسال رفتم. شهریه ش رو به سختی می‌دادیم. دیگه روم نمی شد به کسی بگم برای شهریه تا اینکه به خانواده م اعلام کردم که دیگه نمیخوام برم و برای ثبت نام حوزه رفتم.😊 در همون سال خواهر بزرگم ازدواج کردند. من تازه از زمان حوزه رفتن زندگیم شروع شد و سروکله ی خواستگارها پیدا شد. از هر قشری، از همه جا نه فقط از حوزه، قبل از حوزه هم می اومدند اما من به خاطر خواهر بزرگترم چون خواهر دومیم هم زودتر ازدواج کرده بودند، نمیخواستم من هم زودتر ازدواج کنم. به هر دلیلی خواستگارها جور نمی شدند یا ما می گفتیم نه یا اونها، دیگه از حرفهای تو حوزه که چرا نمیشه و رفت آمدهای تو خونه خسته شده بودم. خیلی غصه میخوردم. تا اینکه سال آخر حوزه همسرم که طلبه بودند به خواستگاری اومدند حالا مونده بودم چطوری اینکه طلبه ست رو به خانواده بگم. دیگه با مخالفتهای خانواده مواجه شدم چون دوتا فرهنگ متفاوت بودیم،خانواده من مخالف بودند. خانواده همسرم هم مخالف به دلیل ناشناس بودنمون از مهریه می‌ترسیدند. دیگه با خانواده شون اومدند بعد از چندماه آشنایی، در تاریخ ۲۷ خرداد ۱۳۹۸ ساده بدون خرید آنچنانی عقد کردیم و به مدت دوماه و چند روز عقد بودیم و یکم شهریور رفتیم سرزندگیمون، تو خونه ای که فوق العاده قدیمی بود. همسرم هیچ درآمدی جز شهریه طلبگی نداشت. به خاطر همین با یه جشن خیلی ساده خرید ساده بدون سرویس طلا، یه خونه که چی بگم از دیوارش آشپزخونه ش که چقدر حرف شنیدم ولی عشق داشتم به زندگی دونفره مون، انتظار چندساله م تموم شده بود. جهیزیه م خیلی ساده بود. از خانواده همسرم حرف شنیدم. خونه رو فقط تمیز کردیم. کف خونه پر نم بود، مجبور شدیم زیر فرش ها پلاستیک پهن کنیم دیوارها که از نم تیکه تیکه کنده شده بود و من خودم خلاقیت به خرج دادم بعدا کاغذ چسباندم که چقدر تمسخر شدم. خونه ما دوتا اتاق بود با یه آشپزخونه که دیوارش سیمان سفید بود با کابینت های زنگ زده با یه حموم کوچیک که درش داغون بود و دستشویی تو حیاط در کنار مادرشوهر البته خونه ایشون جدا بود اما دستشویی مشترک بود و مادرشوهرم از ابتدا به ازدواج ما راضی نبودند چون نمی‌شناختند و هر موقع میگفتم تنها تو این خونه میترسم می‌گفتند روز اول دیدی همینی که هست. تازه از اونجا بود که تنهایی تو اون خونه محله ی قدیمی که فقط میتونست موتور بیاد و خطرناک پر از معتاد و اوباش بود رو فهمیدم چون مادر شوهرم منزل نمیموندند یا هیئت یا روضه یا پیش مادرشون یا خونه بچه های دیگه شون یا با اونها به مسافرت بودند. همسرم هم مجبور بودند بعد از عروسی هم تبلیغ برن، هم درس بخونند هم با موتور کار کنند که قسط بدند و من تنها... تازه اونجا فهمیدم یعنی چی یه شهر دیگه بری، هیچ کس پیشت نباشه، خونه به اون بزرگی قدیمی حیاط بزرگ یه طبقه دستشویی تو حیاط با استرس بری بیای بدون کولر با پنکه تو تابستون سرکنی با دخالت‌های خانواده همسر و خونه پر سوسک که من از همیشه از تابستونهاش واهمه دارم. جایی نباشه بری و تنها تو اون خونه ی بزرگ... ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۶۹ هنوز یادم می افته بغض میکنم که خدایا من با تو معامله کردم من چیزی تو زندگی نخواستم وقتی ازدواج کردم. خودت کمکم کن، چقدر بحث بین مون پیش اومد بارها به اختلاف خوردیم قهر کردم، رفتم اما برگشتم. نمیتونستم بگم از خانواده خودم کسی بیاد پیشم با وجود گرما و بدون کولر بودن، اونجا بود که گفتم بچه دار بشیم البته همسرم از ابتدا می‌خواستند. تا اینکه تابستان سال ۹۹ اقدام کردیم و نشد. همسرم می‌گفت باید بچه تابستون دنیا بیاد چون این خونه تو زمستان سخته برای بچه، گذشت تا سال بعد اقدام کردیم که بعد از،سه ماه الحمدلله من باردار شدم دوران بارداری خداروشکر نسبتا خوبی داشتم و من تا ۴۰ هفتگی صبر کردم و آقا علی اکبر😍 ما خرداد سال ۱۴۰۱ روز تولد حضرت معصومه جانم متولد شد. یه بچه بی قرار، فوق العاده پر جنب وجوش و باهوش که مادرم خداحفظشون کنه ان شاالله من رو تا چهل روز منزل خودشون مراقبت کردند. بعد از اومدن پسرم یکم اوضاع مالی مون بهتر شد اما باز هم نمیتونستیم از اون خونه بریم. همسرم دوباره می گفتند سریع بعدی رو بیاریم که ما علی اکبر شش ماهش شد اقدام کردیم اما نشد و چون همسرم می گفتند بچه تابستون متولد بشه دیگه ما صبر کردیم تا تیرماه سال ۱۴۰۲ که من اون سال دیدم دوره ام دیر شد به فاصله دوماه نمی شدم. رفتم دکتر برام سونو نوشت بله اونجا متوجه شدم که تنبلی تخمدان دارم 😔 رفتم پیش دکترم تا دید گفت باید آزمایش بدی که دادم و متوجه شدند که آنزیمهای کبدیم هم بالاست. به دکتر گفتم قصد بچه دار شدن دارم که دکتر باهام برخورد کرد و گفت اگر باردار بشی دچار مسمومیت بارداری میشی، باید وزنت رو کم کنی که من هم جدی شروع به کم کردن وزنم کردم که الحمدلله وزن کم کردم. دوره هام منظم تر شد و کبدم هم بهتر شد. حالا دکتر اجازه داد برای بارداری اما دوماه اقدام کردیم نشد و ما هم عجله که سنمون بالاست و دیره که دکتر گفتند قرص تحریک تخمک و آمپول استفاده کن که تمام اینها عوارض خودشو داره چه جسمی و چه روحی جدای از اینکه در مدت اقدام، چه قدر فکروخیال کردیم. هرکاری که بود ما انجام دادیم. عکس رنگی با تمام دردهاش و استرس شب قبل از انجام ولی خداروشکر یه خانوم خیلی خوب سرراهم قرار گرفت که بهم دلداری داد که الحمدلله هیچی نبود و مراجعه به مرکز ناباروری و رفت وآمد سخت و هزینه های بالا و دیدن خانومهایی که حسرت یه بچه داشتند خیلی سخت گذشت. بعد از اون همسرم هم دکتر براشون آزمایش اسپرم نوشتند که بله متوجه شدیم ایشون هم ضعف دارند و ایشون هم پیش پزشک مراجعه کردند و دارو براشون به مدت سه ماه تجویز کردند و با تمام مشکلات اقتصادی قرض و قسط که داشتیم داروها رو خریدیم. خیلی هردو اذیت شدیم ولی شاید لازم بود نمیدونم. گذشت تا اینکه تو ماه مبارک خیلی متوسل شدیم خدا هم خیلی بهمون لطف داشت الهی شکر در ماهی که من هیچ گونه قرصی مصرف نکردم خدا بهمون نظر کرد و من باردار شدم. بعد از ۹ ماه اقدام، بعد از یک سال پیگیری که داشتیم من همیشه کانال دوتا کافی نیست رو پیگیری می‌کردم و با بعضی تجربه ها گریه می کردم. از دوستان محترم خواهش می‌کنم برای همه خانومهای باردار و برای من که به سلامتی ان شاالله زایمان کنیم و تمامی کسانی که منزل به این شکل دارند خواهشمندم دعامون کنند که من هم با بچه هام یه خونه مستقل داشته باشیم که خیلی سختی کشیدم و با وجود باردای و رفت وآمد به سرویس داخل حیاط تو شب و نصف شب با بچه کوچیک میدونید چقدر سخت هست. به دعای شما دوستان سخت محتاج و معتقدم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۲۰۲ من متولد ۷۷ هستم و شوهرم متولد ۷۲، به صورت سنتی ازدواج کردیم و همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد بودن و هنوز سربازی نرفته بودن... سال ۹۶ عقد کردیم و خیلی خانوادم راحت گرفتن، نگفتن شغل خوب، نگفتن خونه فقط چون پسر باایمانی بود قبول کردن و گفتن ماشالله جنم کار داره. ما سال ۹۷ عروسی کردیم و ۹ماه مستأجر بودیم که یهو نمیدونم چی شد همسرم گفتن دوستم پروژه خونه پیش فروشی بهم معرفی کرده شرایطش خوبه ۷۰ میلیون پیش پرداختشه تا ثبت ناممون کنن. ما هیچی نداشتیم، یه ریال هم پس انداز نداشتیم. همسرم ۲۵سالش بود منم ۲۰ ساله. گفتیم چه جوری جور کنیم اون موقع همسرم تازه سربازی رفته بود، حتی سرکارم نمیتونست بره. گفتیم از کجا جور کنیم چیزیم بفروشیم چی بخوریم خلاصه با خانواده خودم مشورت کردم. گفتن دستتونو بزارید رو زانوتون بگید یا علی یه ذره سختی میکشید ولی یه عمر راحتید. طلاهامو فروختم و ماشینمونو فروختیم باز کم آوردیم، دیگه ناچار شدیم پول پیش خونه مونو هم گرفتیم و وسائل رو جمع کردم. تازه ده ماه بود زندگی مشترکمو شروع کرده بودم و خونه صاحب خونه رو بهش تحویل دادیم. بیشتر وسایلمو بردم خونه مادرشوهرم و یه مقدار تو انباری مامانم اینا، خلاصه یکسالو هفت ماه ما یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه مادرشوهرم بودیم تا خونه مون حاضر بشه. گذشت و دقیقا سال ۹۹ شوهرم تازه سربازیش تموم شد. دوماه بود جای خوب می رفت سرکار که من طی یه تصمیم یهویی جلوگیری نکردمو باردار شدم. حالا خونه نداشتیم و ماشینم نداشتیم. از برکات وجود دختر قشنگم خونه مون آماده شد و همه چی جور میشد. یعنی خدا شاهده پول کابینت نداشتیم ولی همش جور میشد. دختر گلم که بدنیا اومد ما خیلی تو فشار بودیم هم چک های خونه هم خرجایی که تو‌ خونه کرده بودیم، شوهرم جمعه ها هم میرفت سرکار ولی لنگ هیچی برا بچم‌ نمیموندیم. دقیقا چندماه بعد ماشین به اسمم درومد از سایپا و یک‌سالگی دخترم ماشینمونو تحویل گرفتیم. اینها همش از برکات دحترم بود. الانم ۴سالشه دخترم، ۹ماهه دارم برای دومی اقدام میکنم ولی نمیشه با اینکه دانشجو هستم ولی گفتم نینی دار بشم تا دیر نشده الان ۲۷سالمه 😔 انقدر نذرو نیاز کردم‌، چله برداشتم. دوماه قرصای لتروزول و کلومیفن خوردم ولی خبری نیست. اولیمو خیلی زود باردار شدم ولی اینو نمیدونم چرا نمیشه. دعا کنید برامون. اینم در آخر اضافه کنم من با خدا معامله کردم و دنبال دلم رفتم، هم دوست داشتم شوهرمو، هم اینکه خیلی باایمان بودن بله گفتم. خدا هم همه چی بهمون داد به مرور زمان، هم خونه هم ماشین خوب همش لطف خدا و برکات فرزندمونه. تو ازدواج با جوان سالم و باایمان سخت نگیرید، انقدر هستن کسایی که همه چی دارن ولی ذره ای ایمانو اخلاق ندارن که طرف مهرشو میبخشه و اعصاب و روانشو برمیداره از اون زندگی فرار می‌کنه... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075