eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
860 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 پیری👴🏻 برای کودکش👦🏻 از حقایق زندگی چنین گفت : در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی👊 وجود داردمانند، مبارزه ی دو گرگ! 🐺 که یکی از گرگها 🐺 سمبل بدیها 🔥مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی و دیگری سمبل مهربانی💞، عشق❤️، امید❣، وحقیقت 💓است. کودک👦🏻 پرسید : پدر👴🏻کدام گرگ 🐺پیروز می شود؟ پدر👴🏻لبخندی زد و گفت ، گرگی 🐺که تو به او غذا 🍗می دهی ... ⇦لینک کانال ۱۵ تا ۱۸ سال جهت نشر🔰 🌸❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.•• http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085 .¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🌸 🔚1033🔜
📚 کاروانی در نزدیک نیشابور در کاروان سرایی شبی را ساکن شدند.در آن کاروان جوانی به نام احمد بود که بسیار ساده و خوش قلب بود. که به خاطر سادگی اش به او احمد بیچاره می گفتند. شبی در کاروان جنجال شد و هر کس سویی دوید تا اموال خود در جایی پنهان کند که از دست راهزنانی که در حال حرکت به کاروان سرای نیشابور بودند، در امان باشند. احمد بیچاره، 40 سکه با ارزش طلای اشرفی در جیب شلوار خود داشت. دوستش به او گفت: احمد، برو و این طلاها را در بیرون کاروانسرا خاک کن . احمد گفت: اگر خدا بخواهد یقین کن کسی نمی تواند بدزدد و من در عمرم دروغ نگفته ام . راهزنان رسیدند و تاراج شروع شد. دوست احمد گفت: برو در گوشه ای در کاروان سرا نزد شتران بخواب. چون دارایی تو در جیب توست و اگر خواب باشی کسی بیدارت نمی کند . احمد گفت: من چنین نمی کنم. اهل کاروان چون طلاها را پنهان کرده بودند، راهزنان چیزی از طلا ها نیافتند . احمد ، نزد راهزنان رفته و گفت: 40 طلای اشرفی در جیب دارم بیایید و از من بگیرید... هر راهزنی که این جمله را می شنید بر این جمله می خندیدو می گفت دیوانه است و کسی سمت او نمی رفت ... راهزنان لباس های تمام اهل کاروان را گشتند و طلاهای شان را دزدیدند. به جز احمد بی چاره. لینک کانال ۱۵ تا ۱۸ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_18 ═══••••••○○✿ 🔚2687🔜