دویار زیرک و از بادۀ کهن دومنی
فراغتیّ و کتابیّ و گوشۀ چمنی
دربارۀ «دو یار زیرک» و «دو من» در این بیت برخی از شارحان حافظ سخنانی گفتهاند؛ از این قبیل که مراد از دو یار زیرک « خود حافظ و معشوق اوست که هردو ژرفبین و آگاه و رازداناند» و برخی از استادان نیز با تحقیقات دقیق مشخّص کردهاند که «من» در روزگار حافظ واحد وزنی بوده است دقیقاً معادل هشتصدوسیوپنج گرم امروز که با یک حساب سرانگشتی دو من آن میشده هزاروششصدوهفتاد گرم (حدود یکونیم کیلو) و خواست شاعر هم این بوده که با آن یار زیرک دوتایی بنشینند و این بادۀ کهن را بنوشند و حالش را ببرند!
به نظر میرسد که نکتهای در این بین مغفول مانده است و آن دلالت عدد «دو» است که در این قبیل موارد مفهوم ریاضی آن مدّنظر نیست و تنها بر «قلّت» دلالت دارد؛ مثل این بیت دیگر حافظ که «دو روز» در آن به معنی زمان اندک است، نه دو روز:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
بنابراین حافظ که مثل هر انسان آگاه و متفاوتی در این جهان احساس تنهایی میکند آرزو دارد که تعداد اندکی دوست دانا و اندکی باده (اسباب شادمانی و سرخوشی) و اندک فراغتی و گوشۀ چمن (باغی) و کتابی داشته باشد و تلخی روزگار را با آنها سپری کند و البتّه که اگر اینها، خصوصاً دوستان دردآشنا و آگاه، را یافته بود اینگونه سخن نمیگفت!
محمّدرضا ترکی
در پاسخ به یاوهگویی وزیر خارجۀ بحرین
یک شیر کجا مینگرد یک بز را
هی، تند نرو! بگیر آن ترمز را!
از مثل تویی اجازه کی میگیرد
ایران چو ببندد از غضب هرمز را!
محمّدرضا ترکی
خودآموز راضی نگاهداشتن مردم!
باربرهای خسته گاهی برای اینکه بتوانند طاقتشان را در زیر بارهای سنگین بیشتر کنند دست به کار عجیبی میزنند. آنها در اوج سنگینی بار تکّهسنگی بر آنچه بر شانه دارند اضافه میکنند و مدّتی با همان اضافهبار راه میسپرند؛ آنگاه آن تکّهسنگ را دور میاندازند و بعد چون احساس میکنند بارشان سبک شده، با توانی دوچندان به راهشان ادامه میدهند!
یکراه راضی نگاهداشتن مردم همین است که وقتی شانههای مردم ضعیف جامعه زیر بار تورّم و گرانی و بیکاری خم شده، یکباره قیمتها را بالا ببرید و پس از مدّتی فقط اندکی از آن بکاهید. خواهید دید که مردم به جانتان دعا هم خواهند کرد و از اینکه، مثلاً، دلار از 19هزارتومان به 15هزارتومان، رسیده احساس ارزانی هم میکنند!
این از طبقۀ پایین جامعه، امّا برای راضی نگاهداشتن طبقۀ متوسّط به بالای جامعه که نیاز و مطالبۀ اقتصادی زیادی ندارد کار سادهتر است. کافی است پدیدهای مثل ساسی مانکن را به مدارس ببری تا احساس کنند شما چقدر جنتلمن هستید و اگر کسان دیگری جای شما بودند با نوحه و عزاداری از بچّههایتان پذیرایی میکردند!
خب دیدید که راضی کردن قشرهای مختلف ملّت کار زیاد سختی هم نیست!
تا درس بعدی در زمینۀ سیاست و تدبیر اجتماعی شما را به خدا میسپاریم!
#طنز
یک گلّه سگ حریص دملابهکنان
لهلهزن و کاسهلیس دملابهکنان
یک روزۀ باطلشده را بگشودند
بر سفرۀ انگلیس دملابهکنان!
محمّدرضا ترکی
گاوی با چشمهای خمار!
میگویند یک روز گاو مشحسن گاو شیردهای را دید که چشمهایش حسابی خمار بود و خبر از افسردگی شدید او میداد.
گاو مشحسن پرسید:
چه شده خواهرجان! چرا اینهمه خسته و افسردهای؟!
خانم گاوه جواب داد: دست روی دلم نذار خواهر! اگر تو را هم میلیاردی میدوشیدند و وعده میدادند که از تو حمایت کنند، امّا پنجسال در باتلاق جنگ یمن دست و پا میزدی و کسی به فریادت نمیرسید و هرروز نیروهایت را لتوپار میکردند و تلمبهخانههایت را میزدند و کشتیهای نفتکشت را منفجر میکردند و دکلهای خودت و همپیمانانت را روز روشن باز میکردند و میبردند و پهبادهایت را ساقط میکردند و ...و مجبور بودی خیلی از این اتّفاقات را به روی مبارکت هم نیاوری و زیرسبیلی رد کنی و اربابت هم فقط هارت و پورت میکرد و هی میگفت: «منتظرم مش حسن زنگ بزند»، تو هم مثل من حالت گرفته نمیشد؟!
#طنز
#گاو_شیرده_سعودی
احمد هارون نجمپور سرپرست سفارت افغانستان دیروز در مراسم پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی خاطرهای را نقل کرد که از جهاتی تأسّف برانگیز بود. او گفت روزی یکی از سفرای اسبق افغانستان به دیدار یکی از وزرای اسبق کشور ایران رفته بود تا مذاکراتی را انجام بدهد. دست آخر آن وزیر محترم با تعجّب پرسیده بود: شما خیلی خوب فارسی صحبت میکنید. میتوانم بپرسم فارسی را کجا یاد گرفتهاید؟!
پاسخ سفیر افغانستان روشن است. او گفته بود فارسی زبان مادری ماست که من آن را از مادرم آموختهام!
مایۀ آبروریزی این بود که وزیر کشور ایران، لابد مثل عدۀ دیگری از مقامات ما، نمیدانسته که مردم این کشور دوست و برادر و همسایه غالباً فارسیزبان هستند یا با این زبان آشنایی کامل دارند!
عُطارِد
عُطارِد یا تیر کوچکترین سیّارۀ منظومۀ شمسی و نزدیکترین سیّاره به خورشید است. در یونانی آن را «هرمس» و در رومی «مرکور» مینامند. در مدلولات کواکب عُطارِد ستارۀ حکیمان و طبیبان و منجّمان و شاعران و نویسندگان و هنرمندان است.
تلفّظ درست عُطارِد به ضمّ عین و کسر راء است، امّا در تداول عامّه آن را عَطارُد میگویند و بهتر آن است که اهل فضل صورت دقیق آن را بر زبان بیاورند.
خطّ اِستِوا
خطّ اِستوا دایرۀ عظیمهای است که زمین را به دو نیمکرۀ شمالی و جنوبی تقسیم میکند. اِستواء بر وزن اِفتعال حتماً به کسر الف و تاء باید تلفّظ شود، امّا در تداول عامیانه آن را «خطّ اُستُوا» مینامند و معمولاً در صدا وسیما از مناطق و جنگلها و میوههای اُستُوایی و...سخن میگویند. اهل فضل و ادب و فصیحان باید از این غلط مشهور پرهیز کنند.
چرا بعد از آزادی خرّمشهر جنگ را تمام نکردیم؟ (بخش اوّل)
1.هیچ عقلانیّت نظامی و سیاسی به ما اجازه نمیداد که یک دشمن قلدر را، وقتی بر اساس همۀ محاسبات، در سراشیب ضعف قرارگرفته بود، به حال خود رها کنیم ودر حالیکه هزاران کیلومتر از سرزمین ما هنوز در اشغال او بود به او اجازۀ تجدید قوا بدهیم.
2.ما جنگ را شروع نکرده بودیم که آن را تمام کنیم. اگر صدّام به دنبال صلح بود باید بلافاصله از بخشهایی که اشغال کرده بود عقب مینشست.
3.صدّام قبل از جنگ تحمیلی در دوران شاه بیش از صدبار به خاک ما حمله کرده بود و سالها بود که خود را برای این تجاوز تسلیح و آماده میکرد. در شرایطی که ما به دلیل اوضاع اوایل انقلاب از لحاظ سیاسی و نظامی، ضعیف شده بودیم، هیچ دلیلی نداشت که صدّام، درحالیکه از سوی قدرتهای منطقهای و جهانی حمایت میشد،بعد از تجدید قوا با عهدشکنی دوباره خرّمشهر را اشغال نکند. مگر صدّام همان متجاوز بالفطرهای نبود که بعد از پذیرش قطعنامه در پایان جنگ یکبار دیگر به خاک ایران حمله کرد و بعد از اتمام جنگ راهی کشورگشایی و فتح کویت و دیگر کشورهای خلیج فارس شد؟
4.طرح صدّام این بود که در طیّ یکهفته ایران را از پادربیاورد و اگر نتوانست، با اشغال مناطق گستردهای از ایران ما را به پای مذاکره بکشد و در پای میز یک مذاکرۀ تحمیلی امتیازات مورد نظرش، از جمله تسلّط بر اروندرود و واگذاری جزایر سهگانه به اعراب خلیج فارس را به دست آورد و موقعیّت خود را به عنوان «سردار قادسیّه» در جهان عرب تضمین کند. اگر ما مذاکره با او را قبل از عقبنشینی کامل او و گرفتن خسارت میپذیرفتیم، آیا به معنی پیروزی متجاوز و رسیدن صدّام به اهداف موردنظرش نبود؟
چرا بعد از آزادی خرّمشهر جنگ را تمام نکردیم؟ (بخش دوم)
5.در صورت پذیرش آتشبس، بر اساس قاعدۀ مذاکرات «برد برد» صدّام مناطقی را که از خاک ایران اشغال کرده بود، به عنوان برگ برنده در اختیار داشت. در آن شرایط آیا ما هیچ چارهای جز تقدیم امتیازاتی به صدّام داشتیم و آیا صدّام در برابر پس دادن شهرها و اراضی اشغالشدۀ ما به کمتر از اروندرود رضایت میداد؟
6.قطعاً آن آتشبس یک موضوع گذرا بود و ما درصورت پذیرش آن پس از مدّتی مجبور بودیم که وارد یک جنگ فرسایشی طولانی و بیافتخار و پرهزینهتر از آنچه دفاع مقدّس اتّفاق افتاد بشویم. آیا روحیۀ حماسی نیروهای ایرانی که در جریان پیروزی خرّمشهر به دست آمده بود، دوباره قابل تکرار بود و آیا مردم مناطق مرزی ما هرگز پس از آن در کنار متجاوزی چون صدّام، روی امنیّت و آرامش را میدیدند؟
7.یک پرسش مهمّ این است که ما پس از آزادی خرّمشهر چه چیزی را باید میپذیرفتیم؟ در آن تاریخ تنها چند قطعنامه و بیانیۀ شورای امنیّت صادر شده بود که فقط بر آتشبس، بدون حتّی عقبنشینی متجاوز تأکید میکردند. آیا تن دادن به مفاد آن بیانیّهها با هیچ عقلانیّت سیاسی سازگار بود؟
8. اگر ما این حماقت را میکردیم و فریب بعضی وعده و وعیدهای بیضمانت و پادرهوا را میخوردیم و دست از گریبان صدّام ضعیفشده برمیداشتیم، درصورت شکست مذاکرات و تداوم تجاوز و حملات صدّام چه پاسخی برای تاریخ و نسلهای آینده داشتیم و آیا همین تحریفگران تاریخ که امروز ما را به جنگطلبی متّهم میکنند، بعداً ما را به خاطر حماقت و ترس و بیتدبیری سرزنش نمیکردند؟
9.آیا با پذیرش یک آتشبس شکننده و واردشدن به یک چرخۀ باطل و طولانی گفتگو، عظمت و شکوه حماسی دفاع مقدّس آفریده میشد؟