مجموعههایی مثل شهرزاد و بیشتر مجموعههای تاریخی صداوسیما که دوران پهلوی را روایت میکنند، معمولاً تصویری فانتزی و نوستالژیک و بهشدّت گمراهکننده و دور از واقعیّتهای اجتماعی و تاریخی آن روزگار را پیش چشم مخاطبان خصوصاً جوان خود قرار میدهند. این تصاویر معمولاً در کاخها و هتلها و کافهها و نقاط شیک و با حضور مردان و زنانی که کمتر شباهتی به مردم آن روزگار دارند، فیلمبرداری میشوند و دوربین آنها هرگز به متن جامعهای که کمابیش هفتاددرصد آنها در روستاهای بیبرق و جادّه و فاقد حدّاقلّ امکانات بهداشتی زندگی میکردند، نزدیک نمیشود و در آنها حتّی از محلّات پایین شهر همین تهران که تا همین اواخر از آب لولهکشی هم محروم بود، خیری نیست!
کسانی که میخواهند تصویری واقعی از جامعۀ هفتاددرصدی روستاهای ایران در آن روزگار را ببینند، خوب است یکبار دیگر فیلم گاو، ساختۀ داریوش مهرجویی را تماشا کنند. این فیلم با اینکه در سال 1348 و بر اساس کتاب عزاداران بیل، منتشرشده به سال 1343، ساخته شده، تصویری نسبتاً دقیق از ایران دهههای سی و چهل و حتّی دهه پنجاه را میتواند فراروی ما بگذارد. شما هرگز این تصویر عینی را در مجموعههای تلویزیونی ساخت داخل و مستندهای تلویزیونهای فارسیزبان خارجی نمیتوانید ببینید! (محمّدرضا ترکی)
اینجور بود که من هم شناسنامه گرفتم!
آن سالها هنوز انتخاب تاریخهای خاص و شمارۀ شناسنامههای لاکچری مد که نبود هیچ، حتّی شناسنامه داشتن هم امر لازمی برای بچّهها شمرده نمیشد. ما، من که چهارپنجساله بودم و بقیّۀ برادرهایم که کوچکتر بودند، با اینکه در یک شهر صنعتی زندگی میکردیم شناسنامه نداشتیم. تا اینکه یکروز پدر که آشنایی در ثبت احوال پیدا کرده بود، با دست پر به خانه برگشت و با خودش سه چهارتا «سجل» برای ما آورد. خلاصه اینکه، به قول فروغ، فاتح شده بودیم و خودمان را به ثبت رسانده بودیم و ناممان را در یک شناسنامه مزیّن کرده بودند و هستیمان شماره خورده بود و جالب اینکه شمارۀ این شناسنامهها پشت سر هم بود!
تاریخ تولّد من را در شناسنامه تقریبی 17 خرداد 1341 ثبت کرده بودند که فقط سالش درست بود. بین خودمان باشد من در عید قربان همان سال(1381ق) به دنیا آمده بودم که مصادف بود با سهشنبه 25 اردیبهشت و 15 می 1962م.
محمّدرضا ترکی
اِیاب و ذَهاب
تلفّظ دقیق این تعبیر به همین شکل است که نوشتیم. بعضیها که میخواهند فاضلانهتر و محترمانهتر حرف بزنند بسیاری مواقع آن را به صورتهای «اَیّاب و ذَهاب» و «اَیّاب و ذُهاب» بر زبان میرانند. این عزیزان اگر احساس میکنند که تلفّظ این تعبیر خیلی برایشان سخت است بهتر است به جای آن از «آمد و رفت» و «آمد و شد» و امثال آن استفاده کنند که روانتر و فارسیتر است.
محمّدرضا ترکی
میهن
واژۀ فارسی و زیبای میهن که در قرن اخیر به معنی کشور و سرزمینی که انسان به آن وابسته است و به آن عشق میورزد، به کار میرود، در اصل به معنی خانه و خاندان و زادگاه بوده است.
در شاهنامه (ج6، ص475) از این واژه مفهوم خانه فهمیده میشود:
که او چون بدینجای مهمان رسد
بدین بینوامیهن و مان رسد
لغت فرس اسدی طوسی (ص193) در قرن 5 آن را «جای، خانومان و زادوبون» معنی کرده و در فرهنگ قوّاس(ص98) از آثار قرن 7 با توجّه به این بیت از عنصری به معنی «پسر» آمده است:
بگرید کنون دوده و میهنم
چو بیسر ببینند خستهتنم
در دستور دبیری (ص33)، از آثار قرن 6، این کلمه خاندان معنی شده:
«بسیار پارسیهاست کی پسندیده و متداول است...چون...میهن: خاندان.»
فرهنگهای متأخّر مثل برهان قاطع هم آن را «جای و آرام و بنگاه و خانومان» معنی کردهاند.
محمّدرضا ترکی
باور کند...؟
حالوهوای روز و شبش جابهجا شده
روزش پر از سکوت و شبش پرنوا شده
حالش گرفته است، دلش هم گرفتهتر
چون بندری به شرجی و مِه مبتلاشده
گاهی نفسکشیدن او سخت میشود
سنگین و سرد حجم غلیظ هوا شده
مانند یک تعجّب آغشته با سوال
در یک کتاب گردگرفته رها شده
خود را سپرده است به تقدیر بادها
برگی که بیهوا ز درختش جدا شده
نومید نیست، گرچه ملول است و تنگدل
مانند مومنی که نمازش قضا شده
اینجا کجاست؟ آخر دنیاست...یا هنوز...
باور کند که آخر این ماجرا شده؟
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
خدا میخواست در چشمان من زیباترین باشی
شرابی در نگاهت ریخت تا گیراترین باشی
نمیگنجید روح سرکشت در تنگنای تن
دلت را وسعتی بخشید تا دریاترین باشی
تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود
که در شمسیترین منظومه مولاناترین باشی
مقدّر بود خاکستر شود زهد دروغینم
تو را آموخت همچون شعله بیپرواترین باشی
خدا تنهای تنها بود و در تنهایی پاکش
تو را تنها پدید آورد تا تنهاترین باشی
خدا وقتی تو را میآفرید از جنس لیلاها
گمان هرگز نمیبردم که واویلاترین باشی
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
شهمردان بن ابیالخیر (قرن5) در مقدّمه روضه المنجّمین درباره سره گرایی گوید:
از همه طرفهتر آن است که چون کتابی به پارسی کنند، گویند ازبهر آن بدین عبارت نهادیم تا آنکس که تازی نداند بیبهره نماند. پس سخنها همی گویند دریِ ویژۀ مطلق که از تازی دشوارتر است و اگر سخنهای متداول گویند، دانستن آسانتر شود.
بی کرانه
چون اشک ماهیان که به دامان نمیرسد
یک روح زخمخورده به درمان نمیرسد
میداند این درخت که گل داده در خزان
این بار برگ او به زمستان نمیرسد
این هم که پاسخی ننویسند پاسخیست
امّا به دست نامهرسانان نمیرسد
«بسیار خب مزاحم اوقاتتان شدم...»
بغضی که خورده شد به لب آسان نمیرسد
پشت سرت نگاه نکن دست هیچکس
بر شانۀ تکیدۀ لرزان نمیرسد
یک روز عشق مثل جنون بیکرانه بود
حالا ولی به پیچ خیابان نمیرسد
سهم خداست هستی پرکبریای عشق
روح زلال عشق به شیطان نمیرسد
این شاخۀ بلندتر از هرچه دسترس
هرگز به دستهای هراسان نمیرسد
عشقی که عشق باشد
بیمرز و انتهاست
اینقدر کودکانه به پایان نمیرسد
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
سخنی درباب عناوین و القاب
نگاهی به آثار برجایمانده از پیشینیان، خصوصاً نامهها (منشآت) و اخوانیّات آنها نشان میدهد که آنها خیلی بیشتر از ما به یکدیگر احترام میگذاشتهاند و این حرمتها را در نامههای زیبا و دلنشینی که برای هم مینوشتند سخت ادا میکردند. آنان در روزگاری که کاغذ به فراوانی امروز نبود در هنگام نوشتن یک نامه یکیدو صفحه را حتماً به اهدای عناوین و القاب و صفات محترمانه به طرف مقابل که ضرورتاً شاید شخصیّت خیلی بزرگی هم از نظر ما نبود اختصاص میدادند و این کار چون امر رایج و متداولی بود، مجامله و مداهنه و تملّق هم تلقّی نمیشد. در متون شریعت نیز دادن القاب و کنیههای نیکو امری مستحب و «تنابز بالالقاب» یعنی دادن القاب زشت گناهی بزرگ شمرده میشد.
مجدالأفاضل، حجّتالحق، ملکالکتّاب، مولانا الأعظم، قطبالأوتاد، محقّق متیقّن متبحّر، امامالحکماء، وحیدالآفاق، محییالاسلام، وارثالانبیاء، اوّلالمشایخ، امام مطلق، الهادی الی الحق، صدر قوّام، عالم عامل مهتدی، شرفالدّنیا و الدّین، رکنالاسلام و....صدها عنوان و لقب و صفت دیگر تعارفات رایج در میان اصحاب فرهنگ در گذشته بود. گذشتگان ما هرگز یکنفر را با نام سادۀ او که شامل نام او و پدرش میشد یاد نمیکردند و همیشه اسم افراد را با کنیههای محترمانه همراه میآوردند. تقریباً همۀ عالمان و شاعران و رجال سیاسی و عارفان پیشینه در متون قدیم به کنیهها و القابشان از نامهایشان شهرهترند.
این وضع تا اوایل قرن اخیر در ایران متداول بود و بعد از آن رواج فرهنگ مدرن القاب و کنیهها را ممنوع کرد. جالب اینجاست که القاب و عناوین در جوامع مدرن مثل انگلستان هنوز برقرار است و حتّی به صورت موروثی دستبهدست میشود. به نظر میرسد کسانی که القاب و عناوین را در جامعۀ ما منسوخ کردند، بیشتر به دنبال ترویج ارزشهای مدرنیته بودند؛ وگرنه به جای عناوین و القاب سنّتی قدیم عناوینی مثل دکتر و مهندس و...را به طرز افراطی و بیمعنایی رواج نمیدادند!
مقصود من، هرگز این نیست که از فردا به شیوۀ قدما یکدیگر را با عناوین و القاب و کنیههای جورواجور خطاب کنیم، سخن این است که در این روزگار اهل ادبیّات و هنر و فرهنگ با تحمّل و مدارای بیشتر با یکدیگر رفتار کنند و مثل قدما کرامت انسانها را پاس بدارند.
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
دلِ حافظ
مسلمانان! مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
شارحان حافظ در ذیل این بیت معمولاً از جداماندگی حافظ از «دل» یا اندرونی سخن میگویند که روزی از آنِ حافظ بوده و اینک آن را از کف داده است، امّا با اندکی دقّت در همین بیت و ابیات بعدی دانسته میشود که این دل یک «شخص» است، نه اندرون و نهاد شاعر:
دلی همدرد و یاری مصلحتبین
که استظهار هر اهل دلی بود
از این بیت و دیگر ابیات میتوان فهمید که این غزل مرثیهای است در فراق «یار»ی مصلحتبین و دلسوز. استاد شفیعی کدکنی (این کیمیای هستی، ص235) تنها شارحی است که در اینجا احتمال داده است که دل به معنی «معشوق» باشد و بیتی هم از عطّار ذکر کردهاند که قدر مسلّم این است که دل در آن به معنی مشهور و متداول (قلب) نیست:
آمد دلم و کام روا کرد و برفت
از نُقل جهان طعم جدا کرد و برفت
به نظر میرسد که حق همین است و دل در این بیت حافظ و این بیت دیگر او، با حفظ ایهام بیت، به معنی معشوق است:
آن آهوی سیهچشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده!
دل در این ابیات از خاقانی هم به معنی یار و همدل است:
چون به شروان دل و یاریم نماند
بیدل و یار به شروان چهکنم
کو دلی کاندهگسارم بود و بس
از جهان زو بودهام خشنود و بس
در برخی لهجههای محلّی هم دل به معنی محبوب و معشوق به کار میرود و «ای دل، ای دل» ها در موسیقی سنّتی هم میتواند هم خطاب و زمزمهای با دل و هم با معشوق باشد.
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
چه بیرحمانه میخندید مرگ کودکانش را
جهان خونگریه خواهد کرد اندوه نهانش را
حبابی خنده زد روزی به گنجشکی که در طوفان
ز کف میداد مظلومانه ویرانآشیانش را
حباب پوچمغز این نکته را امّا نمیدانست
که ویران میکند آن خنده، در دم، خانومانش را
تبسّمهای شمع از فرط شوروشادمانی نیست
شراری میدهد بر باد سوزاندودمانش را
حباب «آهنین گنبد» ندارد سود هنگامی
که دود آه مظلومان بسوزد آستانش را
شما حتّی حبابی روی آبی نیستید اینجا
سرابی دور را مانید و وهم بیکرانش را
شما را مومیایی میکند در موزۀ تاریخ
نبینید اینچنین بشکسته درهم استخوانش را
#محمد_رضا_ترکی
#مقاومت_فلسطین
#گنبد_آهنین
@faslefaaseleh
دیروز کودکی در ایستگاه دروازهدولت به دنیا آمد!
پابهماهی، از قضا، در صفّ مترو ایستاد
مدّتی بگذشت تا درها بر او بگشاده شد
عاقبت با زور شخصیّ و فشار دیگران
در میان واگنی پرجمعیت جاداده شد
از فشار دیگران و از تقلّای خودش
درد زادن عارض آن بانوی افتاده شد
بانوان دیگرِ مترو به یاری آمدند
یک اتاق زایمان بسیار زود آماده شد
بخت یاری کرد و با لطف خدای مهربان
کارِ زادن بر زن بیچاره آخر ساده شد
در میان جیغ و بانگ گریه و بوق قطار
کودکی در مترو «دروازهدولت» زاده شد
دولتیها غالباً خیلی خسیساند، ای عجب
بخشش مترو، ولی، اینبار فوقالعاده شد!
شرکت مترو کرَم کرد و بلیت رایگان
تا همیشه سهم آن بانو و آن نوزاده شد
هرکس از دروازهدولت وارد دنیا شود
مثل اهل دولت از اندوه و غم آزاده شد!
بهرهها از رانتهای دولتی او را نصیب
گشت و بر خوان کرَم روزیّ او بنهاده شد
هرکه هم در «ایستگاه ملّت» از مادر بزاد
مثل ما یکعمر سرگردان کوه و جاده شد!
#محمد_رضا_ترکی
#طنز
@faslefaaseleh