فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیداریم
بگو که خواهش نمیکنیم
بگو که سازش نمیکنیم با دشمنان خدا
از دل و جان ما
سر دهیم هر جا
#مرگ_بر_اسرائیل👊
#مرگ_بر_آمریکا✊
یه رهبر و ادم تشکیلاتی خوب میدونه ، اساس حب و بغضش ، دوستی با دوستای خدا و دشمنی با دشمنان خداست، ۱۳ آبان یه معیار حرکته برای همه ما 💪💥☺️
ه
#سرود_جذاب
#روز_تسخیر_لانه_جاسوسی
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
32.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴💥تجمع هزار نفره دانش آموزان بسیجی استان مازندران 💥🔴
هم عهدی دانش آموزان با نسل های گذشته و علمداری برای ادامه راه😎
تبریک و خداقوت ویژه به دانش آموزان بسیجی که در عرصه های میدانی مدرسه بخوبی نقش آفرینی میکنند💥
#کلیپ_جذاب_حضور
#خروش_گام_دومیها
💥نسل ما نسل ظهور است اگر برخیزیم💥
#نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
#قهرمانان_نسل_نو
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 توقیف نفتکش آمریکایی که قصد دزدیدن نفت ایران را داشت 🔴
🔹 نیروی دریایی سپاه نشان دادند با اقتدار در برابر ظلم ایستادن تنها راه پیروزی در میدان است .
ارسالی از #دختران_زهرایی
پایگاه حضرت فاطمه سلام الله علیها
بسیج دانش آموزی شهید فلاح نژاد چمستان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
انقلاب دوم!!!💥
مقام معظم رهبری:
مردم در انقلاب، شاه را از ایران و در ۱۳ آبان با تسخیر لانه جاسوسی ، آمریکا را از ایران راندند. لذا امام (ره) فرمود: انقلابی بزرگتر از انقلاب اول !
🔴بنظر شما چرا انقدر واقعه امروز اهمیت داشته؟
#روز_تسخیر_لانه_جاسوسی
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
سلام به همراهانِ نوجوانِ امام عصر (ع) و نوجونهای قهرمان و آینده ساز😎😍 ✋
هفته ای که پشت سر گذاشتیم متعلق به شما و تشکل(بسیج) و جمع هایی بود که شما باهاش میتونستید به اوج برسید😎
#سوال ؟ :
رسیدن به قله و اوج بدون داشتن راهنما و نقشه راه ممکنه؟؟🤔🤭
🔵پس #منتظر باشید که مضمار نوجوان نقشه طلایی یه صعود موفقیت آمیز رو آماده کرده و #به_زودی همینجا بارگذاری میشه🤩💥
#تاساعاتی_دیگر
بدو دوستانت رو باخبر کن که این راه رفتنش یه رفیقِ همراه و پایه میخواد😌😉
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
IMG_20211105_170411_659.jpg
7.94M
از رهبر به رهبرِ نوجوانِ نسلِ نویی!
🔦تجهیزات لازم برای فتح قله ها #مخصوص_دانش_آموزان!
۱۲ گام طلایی برای صعودبه قله 💥
قسمت اول
🔵 #نشر: اگه مفید بود برات ، تک خوری نکن و برای دوستانت هم بفرست و تو این صعود همراهشون کن 💪
#مهم_خوندنی_جذاب😎
#نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
#فایل_با_کیفیت
مضمارنوجوان، جایی برای تربیت رهبران آینده بیا به جمع ما👇
https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
#افتتاحیه مرحله دوم 💥
از رویداد قرن نو نسل نو
امروز ، شنبه ساعت ۱۴:۳۰
باحضور مربیان اساتید و اعضای عضو در رویداد
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمارنوجوان، جایی برای تربیت رهبران آینده بیا به جمع ما👇
https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
افتتاحیه جذاب مرحله دوم از رویداد قرن نو نسل نو💥😉
#هم_اکنون
مضمارنوجوان، جایی برای تربیت رهبران آینده بیا به جمع ما👇
https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
با ما همراه باشید با یک شروع جذاب و چالشی در فصل جدید رمان نسل نو😁👇
#قسمت_یکم
#امیر
چیزی مثل سیخ فرو رفت در پهلویم. سر برگرداندم به سمت راست. سجاد را دیدم که از صندلی خودش به سمت من افقی شده و با زحمت خودکارش را از سمت جوهری در پهلویم فرو کرده بود. پیس پیس هم می کرد که نگاهش کنم.
می خواستم بیخیال لکه ی جوهر روی لباسم بشم که واکنش مامان از ذهنم رد شد. کمی ابروهایم درهم رفت. ظاهرا نمی شد بیخیال باشم و باید خودم یک طوری تمیزش می کردم.پوفی کشیدم.
رو به سجاد ، دستم را تکان دادم و لب هایم را کج کردم که:(( چته بابا؟!))
با قیافه درهم و حالت زار پرسید:(( تو میفهمی چی میگه؟!))
دهن باز کردم که بگویم :(( به جان خودم اگه یه کلمه بفهمم . . ))
_ :((اقایون چه خبر اون آخر کلاس؟ دو سال از زیر پتو درس خوندین آداب کلاس یادتون رفته آره؟!))
صدای اقای مختاری شوکه ام کرد. اولش فکر کردم مخاطبش فقط منو سجاد هستیم. از شرمندگی اب شدم!
سرم را کمی چرخاندم و قیافهی آرمان و پژمان و بقیه را که دیدم فهمیدم انگار روی صحبتش فقط ما دوتا نبودیم! قیافه های زار بقیه را که دیدم فهمیدم مخ کل کلاس تعطیل است انگار و هیچ کس چیزی نمیفهمد.
ماژیک را ول کرد روی میز و با آستین های بالا داده آمد سمت ما! کش ماسک را پشت گوشش جا به کرد و به سجاد اشاره کرد.
اقای مختاری:(( بیا پای تخته برا همه تعریف کن.))
سجاد انگار برق گرفته بودش:(( چیو اقا؟))
حق هم داشت شبیه برق گرفته ها شود. خنده ام گرفت. خیلی از عربی خوشش می آمد، حالا برود پای تخته توضیح هم بدهد.
دبیر عربی:(( همونی که بیشتر از من بلدیش ! اگه بلد نبودی که موقع تدریس من با دوستت حرف نمی زدی! بیا بذار کل کلاس از علمت استفاده کنه!))
به اندازه ی جلبک اطلاعات نداشت اما پا شد که برود جلو! طوری ژست گرفته بود که انگار فوق لیسانس عربی دارد. مثلا میخواست بگوید کم نیاورده و بلد است. این حالات کاملا نشانگر این بود که باز میخواهد کرمی بریزد، وگرنه عمرا اگر پا میشد و میرفت پای تخته.
دبیر عربی که رویش را برگرداند ، پایین لباسش را کشیدم که بیخیال داداش ، بگیر بنشین سر جدت ، بگذار خر شیطان هم با بار سبک تر به مسیرش ادامه بدهد ، پیاده شو! با اخم دستم را کنار زد. بچه ها که انگار از کلاس خسته شده بودند ، دنبال سوژه میگشتند که برای بقیه کلاس ها تعریف کنند و پزش را بدهند که روی فلان معلم را کم کرده ایم!
سجاد وقتی بچه ها را دید شیطنتش دو برابر شد و ارادهاش محکم تر! گام هایش استوار تر ، و قلبش مطمئن تر!
گردنم را کج کردم و دستی روی صورتم کشیدم ، که تو رو ریش نداشتت بیخیال شو!
بینی اش را برایم چین داد و رو برگردوند! تنش واقعا میخارید! کرم های وجودش ول ول میخوردند.
نمیخواستم جو کلاس متشنج شود و میدانستم سجاد که کرمش بگیرد ، تا خالی نکندشان بیخیال نمیشود که نمیشود!
برای حامد ابرو تکون دادم که او جلوی کرمولک بازی سجاد را بگیرد و شر را بخواباند؛ اما زهی خیال باطل که حامد پایه تر بود! کرم های درونش بیشتر از مال سجاد بود، فقط فرصت نداشته خالی کندشان . که الحمدلله بستر هم برایش فراهم شده بود!
حامد خندید و لب زد:(( بذار ببینیم چیکار میکنه.یکم شاد شیم!))
سجاد پای تخته ایستاد. رفت تا دهن باز کند و درسی که کلمه ای از آن را نفهمیده تعریف کند. اصلا معلوم نبود میخواهد چی بگوید!
تمام شهدایی که میشناختم را صدا زدم ، به تک تک امامزاده ها دخیل بستم و دعا کردم خدا به جوانیمان رحم کنه. ظاهرا یک شیطنت ساده و فقط برای تغییر فضای کلاس بود ، ولی قطعا عواقب سختی داشت. مخصوصا برای معلمی که شخصیتش زیر سوال میرفت. آن هم در این بساط بعد از کرونا که هیچ کس اعصاب ندارد و بگویی بالای چشمت دو جفت کمان ابرو قرار دارد جد و آبادت را مورد عنایت قرار میدهد.
سجاد دهانش راکه باز کرد ، در دل بسم الله گفتم .
ایستادم و صدایم را بلند کردم:(( اقای مختاری... ))
#قهرمانان_نسل_نو 💪
#رمان_نسل_نو 💥
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
19.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجای این میدون هستی رفیق؟
بعد از آنکه شما نوجوانان عزیز، در این میدان با عظمت ، و در این بهار باطراوت نوجوانی، آن حرکت درست را انجام دادید آن وقت انسان میتواند مطمئن باشه که فردای این کشور، فردایِ بهتر از امروزِ💥💪😍
(مقام معظم رهبری)
#استوری_دیدنی_حال_خوب
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دوره تربیتی تشکیلاتی شهید سلیمانی
تکنیک های جذب در تشکیلات
🔵باحضور اساتید برتر تشکیلاتی
🔹استاد عرب اسدی
🔹استاد کشاورز
🔹استاد محمدی
🔹 استادجعفری
🔵آیدی ثبت نام در دوره :
@mezmar_nojavan_rabet
💥همراه با #گواهینامه و حمایت و پشتیبانی آموزشی حین دوره 💥
#ویژه_جوانان
#تیزر_دوره
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
یه قسمت جذاب دیگه😅 ادامه ماجرای این قوم رو میخونید😄👇
#قسمت_دوم
#امیر
آقای مختاری روشو برگردوند و دنبال صدا گشت. با اینکه ایستاده بودم باز دستمو بلند کردم که بگم صدای منه. غیر از من کی خبردار وایستاده اخه مرد مومن؟! سجاد که پای تخته ایستاده بود با صدای من لبخندش مثل ماست رو صورتش ماسید! یه بگیر بشین سر جات خاصی تو صورتش بود! عین رادار نامحسوس چشامو چرخوندم بین بچه ها. انگار پشت ترافیک گیر کرده بودن. مجددا امام ها و امام زاده ها و هر چی جد و سید میشناختم رو صدا زدم.
گلومو صاف کردم:(( آقا شرمنده تقصیر من بود. یه سوال درسی پیش اومده بود ، نمی خواستیم به شما توهین کنیم.))
بعدش هم سرم رو انداختم پایین نشستم سر جام. قیافه ها رو ندیدم اما حتما برزخی بودن و اماده ی حمله. اقای مختاری سری تکون داد و با اخم سمت تخته رفت. سجاد که اصلا توقع این حرکت رو از من نداشت، با اشاره اقای مختاری بدن وا رفته شو به زور جمع کرد و سر جاش برگشت. سرم پایین بود اما حس میکردم از چشماش اتیش می باره. ظاهرا قرار بود در اینده از افق و عمود تیکه پارم کنه و تیکه هامو شب جمعه نذری بده به گربه ها! ارمان که کنار دستم بود افتاد با نیشگون به جونم ؛ به جان جد نداشته ی سجاد تو این چندسال زندگیم چنین دردی تو پهلوم حس نکرده بودم. اگه با یه لشگر 35 نفره رو به رو شدم باید بدونم که همه اومدن برای مورد عنایت قرار دادن من! حرکتای مرحوم مغفور جومونگ و خدابیامرز پاندای کنگ فو کار رو مرور کردم تو مخم. به جای زره فولادی ساخته ی چوسان قدیم، کاپشن پوشیدم! ساده، نرم ، مستحکم و ساخت وطن! صدای زنگ که اومد، اقای مختاری دوتا پیس الکل صنعتی به دستاش زد و با چشای از کاسه در اومده نگامون کرد. حقم داشت! صدای زنگ بیاد و عربده و دادهای چاله میدونی از کلاس ما بلند نشه؟! مگه میشه ؟! مگه داریم؟! نمیدونم کارگردان ((فرار از زندان)) ایده اشو از کجا گرفت ولی قطعا میتونه برای فصل ۶ سریالش رو ما حساب کنه. موقع رد شدن از در هر سری مجروح میدیم ؛ یه بار که المیرا داشت راجب یه کتاب باهام صحبت میکرد و میگفت اسمش " پایی که جا ماند" هست. حقیقتا و بدون هیچ اغراقی فکر میکردم از کلاس ما داستان نوشتن! پایی که هنگام خروج از کلاس جا ماند و گم شد! معلوم نیس کی برداشته؟! هنوز از قبل کرونا داره طرف دنبال پاش می گرده! کاش میشد به اقای مختاری بگم دلخوش نشه که تذکرش جواب داد و داریم ادم میشیم!
سایه اقای مختاری از راهرو محو شد، و نیم ثانیه بعد زانوی یکی تو شکمم بود و سجاد هم مدام می زد رو پشتم. دهنشونم مثل گاراژ باز بود و ازش کلمات گوهر بار میبارید رو سر و صورت من.
صدای داد ردیف دومی ها می اومد:(( چرا سست نمک بازی در میاری؟!))
+:(( مرض داری عشق و حال ما رو می کنی تو گونی؟! ماست پاستوریزه!))
+:(( می ترسی و جنم نداری نیا تو جمعمون! برگرد مهد کودک!))
+:(( بابا اینا تو دفتر میشینن برا ما نقشه میکشن ، ی بار ما میریم سر و تهشون کنیم نمیذاری؟!))
حامد به نمایندگی از جمع زد پس کلم و گفت:(( نمکدون! دو دقیقه فکتو می بستی الان داشتیم تو شادی بعد ضایع کردن مختاری غرق میشدیم جمیعا!))
روشو برگردوند ازم. حقیقتا پشتم درد گرفته بود. انگار بعثی رو می زدن!
صدای ناظم اومد:(( اقایون ناهار چی سفارش بدم؟!))
#قهرمانان_نسل_نو 💪
#رمان_نسل_نو 💥
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan