eitaa logo
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
5.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
984 ویدیو
69 فایل
🔥مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو 🔺آیدی رزرو اردویی @fasle_no1400 09114439470 🔺ادمین و تبلیغات کانال @admin_fasle_no
مشاهده در ایتا
دانلود
یه قسمت جذاب دیگه😅 ادامه ماجرای این قوم رو میخونید😄👇 آقای مختاری روشو برگردوند و دنبال صدا گشت. با اینکه ایستاده بودم باز دستمو بلند کردم که بگم صدای منه. غیر از من کی خبردار وایستاده اخه مرد مومن؟! سجاد که پای تخته ایستاده بود با صدای من لبخندش مثل ماست رو صورتش ماسید! یه بگیر بشین سر جات خاصی تو صورتش بود! عین رادار نامحسوس چشامو چرخوندم بین بچه ها. انگار پشت ترافیک گیر کرده بودن. مجددا امام ها و امام زاده ها و هر چی جد و سید میشناختم رو صدا زدم. گلومو صاف کردم:(( آقا شرمنده تقصیر من بود. یه سوال درسی پیش اومده بود ، نمی خواستیم به شما توهین کنیم.)) بعدش هم سرم رو انداختم پایین نشستم سر جام. قیافه ها رو ندیدم اما حتما برزخی بودن و اماده ی حمله. اقای مختاری سری تکون داد و با اخم سمت تخته رفت. سجاد که اصلا توقع این حرکت رو از من نداشت، با اشاره اقای مختاری بدن وا رفته شو به زور جمع کرد و سر جاش برگشت. سرم پایین بود اما حس میکردم از چشماش اتیش می باره. ظاهرا قرار بود در اینده از افق و عمود تیکه پارم کنه و تیکه هامو شب جمعه نذری بده به گربه ها! ارمان که کنار دستم بود افتاد با نیشگون به جونم ؛ به جان جد نداشته ی سجاد تو این چندسال زندگیم چنین دردی تو پهلوم حس نکرده بودم. اگه با یه لشگر 35 نفره رو به رو شدم باید بدونم که همه اومدن برای مورد عنایت قرار دادن من! حرکتای مرحوم مغفور جومونگ و خدابیامرز پاندای کنگ فو کار رو مرور کردم تو مخم. به جای زره فولادی ساخته ی چوسان قدیم، کاپشن پوشیدم! ساده، نرم ، مستحکم و ساخت وطن! صدای زنگ که اومد، اقای مختاری دوتا پیس الکل صنعتی به دستاش زد و با چشای از کاسه در اومده نگامون کرد. حقم داشت! صدای زنگ بیاد و عربده و دادهای چاله میدونی از کلاس ما بلند نشه؟! مگه میشه ؟! مگه داریم؟! نمیدونم کارگردان ((فرار از زندان)) ایده اشو از کجا گرفت ولی قطعا میتونه برای فصل ۶ سریالش رو ما حساب کنه. موقع رد شدن از در هر سری مجروح میدیم ؛ یه بار که المیرا داشت راجب یه کتاب باهام صحبت میکرد و میگفت اسمش " پایی که جا ماند" هست. حقیقتا و بدون هیچ اغراقی فکر میکردم از کلاس ما داستان نوشتن! پایی که هنگام خروج از کلاس جا ماند و گم شد! معلوم نیس کی برداشته؟! هنوز از قبل کرونا داره طرف دنبال پاش می گرده! کاش میشد به اقای مختاری بگم دلخوش نشه که تذکرش جواب داد و داریم ادم میشیم! سایه اقای مختاری از راهرو محو شد، و نیم ثانیه بعد زانوی یکی تو شکمم بود و سجاد هم مدام می زد رو پشتم. دهنشونم مثل گاراژ باز بود و ازش کلمات گوهر بار میبارید رو سر و صورت من. صدای داد ردیف دومی ها می اومد:(( چرا سست نمک بازی در میاری؟!)) +:(( مرض داری عشق و حال ما رو می کنی تو گونی؟! ماست پاستوریزه!)) +:(( می ترسی و جنم نداری نیا تو جمعمون! برگرد مهد کودک!)) +:(( بابا اینا تو دفتر میشینن برا ما نقشه میکشن ، ی بار ما میریم سر و تهشون کنیم نمیذاری؟!)) حامد به نمایندگی از جمع زد پس کلم و گفت:(( نمکدون! دو دقیقه فکتو می بستی الان داشتیم تو شادی بعد ضایع کردن مختاری غرق میشدیم جمیعا!)) روشو برگردوند ازم. حقیقتا پشتم درد گرفته بود. انگار بعثی رو می زدن! صدای ناظم اومد:(( اقایون ناهار چی سفارش بدم؟!)) 💪 💥 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
⚡️ تربیتی ویژه جوانان و نوجوانان ⚡️ اردوهای دانشجویی اردوهای دانش آموزی اردوهای تربیتی مهارتی هیجانی و.... در اردوگاه شهید هاشمی نژاد عباس آباد بهشهر💥 شماره هماهنگی و کسب اطلاعات بیشتر: 09114439470 آدرس پیج اینستاگرام: @fasle_no1400 @fasle_no1400 @fasle_no1400 _______________ و... مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
یکی از یاران شیخ می گوید: با شیخ به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی رفتیم، شیخ از ایشان پرسید: از کجا به این مقام رسیدید؟ حضرت فرمودند: از طریق احسان به خلق من قرآن مینوشتم و با زحمت می فروختم و پول آن را احسان میکردم... 🌿🌿🌿 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو؟😂🤔 چه میییکنن این بچه ها👇💪 با شتاب برگشتم سمت در و انگار ناجیمو پیدا کرده باشم با نیش باز شروع کردم به حرف زدن : عع سلام اقای احمدی . خوبین شما؟ اتفاقا همین الان داشتم میپرسیدم دوغ میخوان یا نوشابه برا ناهار. خوب شد خودتون تشریف اوردین، مستقیم سر شماری میکنین.)) کتاب عربی رو بستم و گذاشتم تو کیف ، به لبه ی برگشته اشم توجهی نکردم.خودکارم گذاشتم ور دلش و خواستم برم سمت آقای احمدی که سجاد دستم و آرمان گوشه کاپشنمو از دو جهت کشیدن.سجاد آروم زیر گوشم گفت: شما حسابت تموم نشده ، وایسا باهم میریم.)) آقای احمدی:(( مزه نریز پسر. اقایون جمع کنین وسایلو کلاس زودتر تخلیه شه میخوایم ضدعفونی کنیم.عجله کن آقا.)) و هنرمان که میرفت زیر لب زمزمه میکرد:(( یه روز باید توجیحشون کنیم یکی یکی از در رد شن ، ی روز ب زور باید بکشونیمشون بیرون. خدا عاقلشون کنه)) دست سجاد رو محکم فشردم و اون دستمو انداختم رو دوش آرمان همزمان که هدایتشون میکردم سمت در شروع کردم:((حقیقتش اینه که دمتون گرم این تصمیم جمعیتون به دلم نشست. ینی واقعا جا داره من سجده ی شکر به جا بیارم که بعد از عمری مدرسه اومدن تونستیم تصمیمی بگیریم که کل جمع پاش بمونه ؛ خوشحالم که بعد از قرار های دسته جمعی نفله شده امون به این نقطه رسیدیم.))آرمان ارنجشو کرد تو شکمم و گفت:(( از رو نمیری نه؟ بعد دوسال اومدیم یکم هیجان وارد کنیما.اگه تویِ بچه مثبت گذاشتی.)) دیگه به راهرو رسیده بودیم .چند تایی از بچه ها تو کلاس مونده بودن ، صدامو بلند کردم:(( بیرون نیاین جای ناهار باس فلک نوش جان کنینا)) و رو به آرمان ادامه دادم:(( نمره انضباطتمون رو میکردن صفر و مامان بابای این خرس گنده ی ۱۸ ساله رو میکشوندن مدرسه تعهد بدن مهیج ترم میشد اصلا. مگه نه سجاد؟)) سجاد برام قیافه چین داد وبا دست ازادش گوشمو پیچوند. یه چند تایی از بچه ها از کنارمون رد شدن ، یکی شون زد رو دوش سجاد و گفت :(( داداش این منافق رو سپردیم دست خودت ، تا خونه از خجالتش دربیاین.ما دیرمون شده. گزارش کارشو واتساپ بفرس برام.فعلا)) آرمان اشاره کرد خیالشون راحت باشه. از جلوی اتاق معاونت که رد شدیم تکونی به خودم دادم و دستاشون رو از روم ورداشتن. سجاد((کجا؟ همین الان ب رضا قول دادم جای اونم بزنمت!)) _(( به جون خودم نباشه ، به جون تو این مدتی که میرفتیم‌مسجد برا کمک انقدر آسیب ندیدم من. دل و روده ام پیچید تو هم انقدر زدین. بذارین سانس بعدی ، الان دیگه ظرفیت پره. به جوونیم رحم کنین.)) آرمان:(( خب حالا ، حرف حسابت چی بود که پا برهنه پریدی وسط سور و سازمون؟)) سجاد رو بیشتر کشیدم سمت خودم که عابری که از جلو به سمتمون میاد راهش بند نیاد. _((اخه بشر تو این اوضاع بی اعصابی ملت که بگی بالا چشات ابروئه انگار فحش چیز دار دادی بهشون ، حالیته با شخصیت یه معلم بازی کردن وسط کلاس چه عواقبی داره؟ میزنه شتگمون میکنه!)) سجاد :(( جونشووو نداره بابا ، این مختاری نی‌قلیون عینکشو نمیتونه صاف کنه رو دماغش پسر!چی میگی تو؟)) اخم ریزی کردم و ادامه دادم:(( احترام و بزرگتر کوچیکتری رم بذاریم کنار ، باید یاد آوری کنم شما امسال یه چیزی میخوای تو کارنامت بش میگن نمره مستمر ؛ زحمتشم با همین داآشمون مختاریه. گرفتی الان یا بازم ادامه بدم؟!)) آرمان ابرو بالا انداخت و گفت:(( خب حالا ، چی هس انگار . چند نمره میخواست کم و زیاد شه دیگه!)) رسیدیم سر کوچمون وایستادیم که خداحافظی کنم. لبامو برا ارمان کج کردم:(( پارسال مه‌لقا خانوم رو برده بودیم فست فودی غم مستمر زبان یادش بره؟ )) سجاد زد زیر خنده و یکی هم پس کله من زد:(( اون نوشابه هه که پاچید رو لباست یادته؟)) خنده ام گرفت. یاسین در گوش خر میخوندم زودتر نتیجه میگرفتم. زدم رو شونه اشون و خداحافظی کردیم. چند قدم جلوتر زنگ آیفون رو زدم.برا پسر کوچولوی همسایه رو به رویی که از پنجره کوچه رو دید میزد دست تکون دادم.زنگ رو محکم تر فشار دادم و همزمان کلیدم رو از کوله درآوردم. در رو چرا باز نمی‌کردن؟ کلیدو انداختم و وارد شدم. 💪 💥 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
27.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه ی دیدنی و خوب دانش آموزان از مردم💫 بنظر شما داعش رو چه کسانی بوجود آورده اند؟ ارسالی از : آقای ابوالفضل اصغری عزیز🌿 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید... 💠 روایت عهد 🎬 موشن‌گرافی مرور بیانات امام خامنه‌ای (مدظله العالی) در دیدار با فعالان فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی در مورخ ۱۹/ ۸/ ۹۵ مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
💥پاتوقی برای جوانان و نوجوانان اینجا هم یادمیگیری و هم تمرین میکنی وهم آماده میشی برای مسئولیت های بزرگ😎✌️ ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
سلام به همه مضمار نوجوانیهای عزیز و دوست داشتنی✋ مضماری ها و نسل نویی ها، با شروع هفته کتابخوانی سیر مطالعاتی هاشون رو بهمراه مربی هاشون شروع کردن و مسابقات کتابخوانی رو در شهر و استان خودشون به مدیریت و رهبری فرماندهان نوجوان در حال برگزاری هستند، بریم چند تا از پوسترهای تبلیغاتی شون رو در پست بعدی ببینیم😉💥 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مسابقه کتابخوانی به رهبری فرماندهان نوجوانان نسل نویی گروه ۱ ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مسابقه کتابخوانی گروهی به رهبری فرماندهان نوجوانان از خراسان رضوی گروه ۲ ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مسابقه کتابخوانی گروهی به رهبری فرماندهان نوجوان گروه ۳ ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوله عاشقیت رو بردار و بیا ☺️ اگر که سر سپرده ی این دری ... ولادت امام حسن عسگری، به محضر امام عصر عج و شما همراهان عزیز مبارک💥 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️