✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂#داستــــانهـــای
#پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
شتری با گاوی و قوچی در راهی میرفتند
یک دسته علف شیرین و خوشمزه
پیش راه آنها پیدا شد
قوچ گفت:
این علف خیلی ناچیز است
اگر آنرا بین خود قسمت كنیم
هیچ كدام سیر نمیشویم
بهتر است كه توافق كنیم هر كس
كه عمر بیشتری دارد او علف را بخورد
زیرا احترام بزرگان واجب است
حالا هر كدام تاریخ زندگی خود را میگوئیم
هر كس بزرگتر باشد علف را بخورد
اول قوچ شروع كرد و گفت:
من با قوچی كه حضرت ابراهیم بجای
حضرت اسماعیل در مكه قربانی كرد
در یک چراگاه بودم
گاو گفت: اما من از تو پیرترم
چون من جفت گاوی هستم كه
حضرت آدم زمین را با آنها شخم میزد
شتر كه به دروغهای شاخدار این دو دوست خود گوش میداد، بدون سر و صدا سرش را پائین آورد و دسته علف را به دندان گرفت و سرش را بالا برد و در هوا شروع كرد به خوردن
دوستانش اعتراض كردند
او پس از اینكه علف را خورد گفت:
من نیازی به گفتن تاریخ زندگی خود ندارم
از پیكر بزرگ و این گردن دراز من
چرا نمیفهمید كه من از شما بزرگترم
هر خردمندی این را میفهمد
اگر شما خردمند باشید نیازی به
ارائه اسناد و مدارک تاریخی نیست!
📗 مثنوی معنوی
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
#کانال_مشاوره_خ_فرهادیان(بهشت فیروزهای)
_ _ _ _ _🔹🔷🔹_ _ _ _ _
@beheshtfirozeii
#پیشنهاد_عضویت