eitaa logo
منبرک فاطمی
6.8هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
993 ویدیو
1.4هزار فایل
✔️ مباحث قرآنی، اخلاقی،داستان ✔️اهلبیت ومناسبتهامذهبی ✔️احکام کاربردی،پاسخگو ✔️مرثیه و مداحی ✔️عفاف وحجاب ✔️جهادتبیین ✔️فرزندآوری ✔️مهدویت ✔️شهدا ✔️نماز ✔️ هدیه به مادرم @a_f_133 🔺فهرست و... https://eitaa.com/fatemi222/6618
مشاهده در ایتا
دانلود
تاجر می گوید به وادی السلام رفتم ذکر هارا خواندم . 🔺 همانطور که میرزا گفته بود ملک هایی با هایی بسیار ظاهر شدند همان طور که میرزا گفته بود به آنان گفتم من از جانب میرزا آمدم و با محمد امین کاری دارم ملک ها نا پدید شندند و اندکی بعد آنان را با محمد دیدم. 🔻که کشاکشان در حالی که در قل وزنجیری آتشین ،خونین و مالین بود او را از دور می آوردند به نزد من آمدند از محمد پول هارا گرفتم گفت در فلان کوچه باغ چندمی زیر فلان درخت دفنشان کردم می توانی بروی و پو لهایت را تمام و کمال برداری خیلی شدم می خواست خداحافظی کنم که یاد سخن میرزا افتادم و به او گفتم میرزا می گوید تو کجا این جا کجا؟محمد آهی از درون کشید . 🔺گفت امان از زن و مرد این را که گفت کشیدندش و بردند و حرفش ناتمام ماند. در پوست خودم نمیگنجیدم سریع به آدرسی که محمد گفته بود رفتم را پیدا کردم و همان جایی که او گفته بود سکه هایم را تمام و کمال برداشتم به کربلا پیش میرزای شیرازی رفتم و جریان را تمام و کمال برای او تعریف کردم میرزا متنغیر شد و گفت همین الان ترتیب در نجف را بدهید و تمام قصابان نجف را دعوت کنید و بگویید میرزا می خواهد شمارا ملاقات کند. 🔺میرزا به نجف رفت و در آن مجلس نشست پس از صحبت ها و مواعذ معمول گفت ای جماعت قصاب آیا کسی از شما دلگیریی از محمد امین دارد؟ همه گفتند خیر او مرد بزرگواری بود که وکیل شما در شهر مانیز بود چه دلگیری می توانیم داشته باشیم ؟ جماعت کماکان افزوده می شدند و میرزا مدام سؤال خویش را تکرار می کرد تا این که در آستانه ی در بود که سؤال میرزا به گوشش رسید ناگهان گفت خدا را زیاد کند انشاءالله آتش بر قبرش ببارد و.... میزا رنگ به رنگ شد و گفت ای مرد مگر محمد با تو چه کرده که این گونه ناسزایش میگویی؟ 🔺قصاب شروع به تعریف کردن میکند: در نجف قصابی داشتم و مشغول کسب حلال بودم مشتری تاجری داشتم که اهل عراق نبود هرز چند گاهی هروقت گذرش به عراق و نجف می افتاد گوشتش را از من می خرید سالیان درازی با وی آشنا شده بودم و تقریبا سالی دو سه بار از من خرید میکرد در یکی از درد و دلهایم با او معلوم شد که پسر ی دارد که به سن ازدواج رسیده و من نیز دختری داشتم که دم بخت بود با هم قرار گذاشتیم که که دفعه ی بعدی که تاجر به عراق می آید با زن بچه اش بیاید که بساط سور و سات عروسی را بچینیم . 🔺مرد تاجر به شهر و دیار خودش باز می گردد و جریان را با همسرش در میان می گذارد ،همسر بر آشفته شده و می گوید تو چرا این قدر سریع قول وقرار گذاشتی در حالی که فقط سالی دوسه بار بیش تر او را نمیبینی؟ 🔻عجله کردی مرد باید اول تحقیقاتی بکنیم .این بار که رفتی از اهالی شهر تحقیقی در مورد قصاب بکن بعد از این قول و قرار بگزاریم. 🔺تاجر به صورت مخفیانه به نجف برگشت و شروع به تحقیق و تفحص درمورد قصاب کرد . 🔻از مردم که سراغ گرفت همه گفتند محمد امین درستکارترین مرد نجف است بهتر است از او سؤال کنی.تاجر پیش محمد امین میرود و سراغ دختر قصاب را از او میگیرد گویا در یکسری معامله یی که با محمد امین داشته گوشتی به او داده بوده که چربی آن زیاد بوده.محمد اندکی تفکر میکند و از پاسخ دادن امتناع می ورزد و میگوید"اُف". 🔻قصاب تعریف می کند که از آن سری به بعد تاجر رفت و دیگر آن را ندیدم در شهد نیز پر شده که استاد محمد امین در مورد دختر من اُف گفته.و پس از آن واقعه دیگر کسی به دختر من نمی آید. خدا عذابش را زیاد کند... 🔻میرزا بااندکی تفکر می گوید اگر من در این مجلس دخترت را شو هر دهم از محمد در می گذری ؟ قصاب گفت آری پای شما و او را نیز می بوسم.میرزا رو به جمعیت کرده و گفت چه کسی حاضر است دختر این مرد را بگیرد در حالی که من تمام هزینه های ازدواج آن را متقبل شوم؟ 🔺یکی از شاگردان بر میخیزد و میگوید من حاضرم .میرزا به قصاب می گوید دخترت را در مجلسی حاضر کن و سپس میرزا همراه شاگردش به مجلس رفته و همانجا صیغه عقد را جاری میکند . .سپس رو به قصاب کرد و گفت آیا راضی شدی؟قصاب نیز خویش را اعلام کرد. 🔺بعد ازاین میزا من را(تاجر شیرازی)دو باره به وادی السلام فرستاد و ذکر هایی را نیز به من آموخت تا از احوال محمد آگاه شوم به وادی السلام رفتم اذکار را خواندم ملک ها ظاهر شدند به آنها گفتم از جانب میرزا برای جویا شدن حال محمد امین آمده ام ها رفتند ولی این محمد را درحالی که در لباس های بهشتی و قرق در نعمت بود آوردند.